آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
مبارزه با استبداد یا مبارزه با مستبد؟
مبارزه با استبداد یا مبارزه با مستبد

چندی است که مساله ای ذهن من را به خود مشغول کرده است. بیش از 150 سال است که ایرانیان برای برقراری آزادی و دموکراسی مبارزه و حتی جانفشانی می کنند، اما هنوز بدان چه می خواسته اند نرسیده اند. تحلیل گران متفاوتی در طول این سالیان به بحث پیرامون علل این موضوع پرداخته اند. مادرم که به سال 1352 در رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده است، از قول اساتیدشان نقل می کند که برای بررسی بی جانبه یک رخداد تاریخی باید حداقل 3 نسل از وقوع آن رخداد بگذرد. من به دنبال آن نیستم که علل شکست ایرانیان را به طور جزیی بررسی کنم، زیرا که نه تخصص من است و نه مطالعه ای جامع در این زمینه داشته ام. رویه من این روزها تطبیق علمی رخدادها به آمار و ریاضیات است. می دانم که الان داد اکثر بچه ها در می اید که درس و مدرسه کم است این جا رهایمان کنید.

دوستان من نگاه اجمالی به خلقیات خودمان که در یک جامعه ایرانی بزرگ شدیم و چگونگی رفتارمان در اجتماع و در گفتمان ها در نزدیک به 100% برخوردهایمان گویای یک واقعیت است:

ما همواره آن چه را که درست می پنداریم حق مطلق می پنداریم و دیگران را هرچه قدر هم که تا چند لحظه پیش هم صدایمان بوده اند باطل. این حق و باطل پنداری از چه ناشی می شود؟

به گفته دانشمندان علم جامعه شناسی (لطفا اگر اشتباه گفتم متذکر شوید) و از جمله دکتر صادق زیبا کلام مفهوم دولت ملت که یک ترم مدرن محسوب می شود به معنای واقعی در ایران از هنگام به قدرت رسیدن رضا خان میر پنج امیر قزاق ها مفهوم پیدا می کند. اگر خیلی هم تولرانس را بپذیریم به جنگ های ایران و روس بازمی گردد. حالا من می خواهم به قول پژوهشگران ارتباطات انتروپی زیادی به سیستم اعمال کنم و خطای زیادی را پذیرا شوم. این خطا تاثیری بر نتیجه نهایی ندارد (این جز معدود جاهایی است که هدف وسیله را توجیه می کند!!). بگذارید بگوییم خانم ها و آقایان مردم ایران 2500 سال است که صاحب دولت و مفهوم مدرن آن هستند!! در طول این سالیان ایرانیان به جز چند مقطع طعم شکلی از آزادی را نچشیده اند. دوران کوروش کبیر (دقیق نمی دانم شاید 50 سال)، دوران اول مشروطه 2 تا 3 سال، آغازین روزهای محمد رضا 4 سال، دوران دولت ملی دکتر محمد مصدق 2 سال و دوران دولت موقت شادروان مهندس مهدی بازرگان 9 ماه!!!. در مجموع می شود با تقریب خوبی 60 سال. دوستان می شود 60 سال در میان 2500 سال که ما دولت دموکراتیک داشته ایم . (من دوست داشتم بنویسم 68 سال تا سید محمد خاتمی هم وارد شود ولی سید جان در علم مثل در اتاق اساتید نیست پارتی بازی ندارد ولی می دانم که عمیقا خواهان آزادی بودی و هستی). به عبارت دیگر می شود 2.4 % تاریخ ایران.

دوستان من ما ایرانیان 97.6% تاریخمان را در استبداد گذرانیده ایم. این استبداد چی هست حالا؟ یعنی بخشی از جامعه که اتفاقا آن ها هم مردم را دوست دارند و به کشور خود عشق می ورزند، احساس می کنند که شما را بیشتر از خودتان دوست دارند و ان ها عین حق هستند پس باید زمام امور شما را به دست داشته باشند. راه دوری نرویم مثلا مامان شما به شما می گوید عزیزم اگر ببینم دوست پسر داری می کشمت، این همان استبداد است، معنی آن این است دختر گلم من تورو از جان خودم و از مقداری که خودت دوست داری بیشتر دوست دارم و چون من بر تو حق ذاتی ذارم تو نباید دوست پسر داشته باشی!!

دوستان من هر جامعه ای در مفهوم مدرن آن هرمی را تشکیل می دهد که راس آن دولتمداران جامعه و سطوح پایینی مردم جامعه هستند و راس هرم هیچ تعارفی نداریم بر پایه سطوح زیرینش استوار است. می گویید نه؟ پس لطفا بنشینید و هندسه جدیدی بنویسید و تن فیثاغورس و... در گور بلرزانید. حالا این که راس هرم بر بنیان زیرینش استوار است یک معنی بیشتر ندارد مردم هر کشوری لایق دولتی هستند که بر آن حکومت می کند. (این جمله بدین شکل توسط علی بن ابی طالب امام اول شیعیان بدین شکل اقتباس شد، دوستان مذهبی معمولا این جور چیزها را بیشتر می پسندند، دوستان غیر مذهبی هم جوش نیارند و به خاطر یک جمله تمام استدلالت من را نادیده نگیرند!!).

دوستان عزیزم ما 97.6 % از تاریخمان را در استبداد سپری کرده ایم و آن 2.4 % هم خوش درخشیدند ولی دولت مستعجل بودند، چرا؟ چون من و شما و اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان از هر نژادی و هر دین و مذهبی ، سکولارو دین دار و... مستبدیم!!!. من هم هستم!!! شما هم هستید تعارفم ندارم. تمام استدلالت من را بی خیال شوید و توی همین وبلاگ ها ببینید چقدر به هم فحش می دید و همدیگر را از سخن گفتن باز می دارید. خوب اگر حالا زندان سراسری و دولت دست من و شما بود چه می کردیم؟؟؟ هیچی احتمالا من شما را یا اگر من بخت برگشته بودم شما من را به زندان می انداختید. من هم می دانم دوستان ما ما همه مهربانیم، همه خوبیم و... ولی چه کار می شود کرد ما مستبدیم، ما فکر می کنیم که عین حقیم و دیگری حتی اگر اپسیلونی با ما تفاوت دارد باطل (خوب لاجرم باید یک نفر حکمران دایمی شود!!)، خوب حالا که من عین حقم پس باید این ها که نمی خواهند بگذارند من ایران را گلستان کنم بیندازم زندان، صدایشان را ببرم و اگر هم چنان هوچی بازی کردند (به خیال من)اعدامشان کنم!!!.

دوستان من تجربه نه 2500 ساله که همین 50 سال اخیر، همین دنیای مدرن و عصر ارتباطات و... در شکست دولت مصدق و بازرگان بیش از هر چیز ریشه در فرهنگ استبدادی ما دارد. و باز همین دو تجربه نشان می دهد که تغییر راس هرم بدون اتصال به بدنه اجتماع و بدون تغییرات فرهنگی گام به گام تنها راهی که می یابد پایانی زودرس است.

من می گویم که حالا باید با استبداد و فرهنگ 2500 ساله اش جنگید یا با مستبدی تا به جایش من نوعی مستبد بنشینم و 2 تا 3 نسل بعد مستبدی دیگر. بله باید با مستبد جنگید ولی این مستبد کسی جز خود ما نیست. بله من و شما دوست عزیز، که خیلی بزنم به تخته مدرن شدیم، مثلا فهمیدیم به جای سرخاب از رژ گونه استفاده کنیم ویا به جای اینکه در مهمانی چایی تعارف کنیم می شود با کمی احتیاط یه چیزهای دیگری هم نوشید.

در این راستا قصد دارم تا با یاری هم راه هایی برای مبارزه با استبداد بیابیم. البته تجربه من این است که باید نهادهایی کاملا مستقل با بودجه ای مستقل از دولت هر کدام بخشی را بر عهده بگیرند. به نظر من سازمان های غیر دولتی تجربه آموخت و پیش رفت. البته در این زمینه به نظر من تریبون فمینیستی ایران موفقترین بوده که باید از فرناز سیفی در وبلاگ امشاسپندان بیشتر بهره بگیرید. به هر روی دوست دارم نظرات شما را در چگونگی این نوع مبارزه فرهنگی بدانم.

از همین جا خواهان این هستم تا نقدهای جدیتان را بر این نوشته دریافت کنم.