آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
آگاهی – اراده و انگیزه = هیچ
می گوید: «تو ماهی چند کتاب مطالعه می کنی؟»
می گویم: «نمی دانم، ولی گاهی چند کتاب را بسته به سئوالی که تا دارم با هم می خوانم... در مجموع شاید 1 یا 2 کتاب.»
- «ها ها ها! همین است دیگر تنبلی. معلوم است وقتی نشریه ای را که 2 ماه پیش خریدی، هنوز در مترو و این ور آن ور دستت است. تو کتاب خوان نمی شوی».
لبخندی می زنم و می روم، اصلا چندان به معنی کلامش فکر نکردم. همواره از کودکی عادتی داشتم که بسته به نیاز و پرسش به مطالعه بپردازم و یا پاسخی برای سئوالم بیابم و یا این که با نقد نوشته های نویسنده به خواسته خود برسم و چه بسا سئوالات دیگری در همین حین مطرح شده است. دوست دارم با کتاب زندگی کنم از رفتارهای مد شده امروز که گویای مصرف گرایی از نوع کتاب خوانی اش است حالم به هم می خورد. شده که گاهی حتی یک سال با کتابی زندگی کرده ام. چندین و چند سررسید و صدها کاغذ یادداشت حاصل کارهای من است. گوشه مجلات، هر جا که سفید بوده جای حاشیه های من بوده اند. خواه نویسنده فلان فیلسوف قرن بوده یا کارگری ساده همه همواره نکته ای داشته اند که برای من جای پرسش و نقد ایجاد کند. ترسی نداشته ام از این که جامعه بگوید فلان نویسنده در فلان درجه است. این چنین همواره روحیه زایش و نوزایی را با خود حمل کرده ام. وقتی به 10 سال پیش نگاه می کنم تا به امروز، باورم نمی شود از این همه تغییر و رشد. اما به تو که نگاه می کنم ای دوست کتاب خوان من، نه! تو هیچ تغییری نکرده ای. هنوز هم زنان از نظر تو موجودات دون و بدون عقلی هستند که حتی توانایی آشپزیشان هم از مردان کم تر است!! تو خوب می دانی که داستایوفسکی چند کتاب دارد و یا سبک سورئالیسم چه فرقی با رئالیسم انتقادی دارد. اما وقتی که کودکی از فقر در جلویت کفش واکس می زند، تو هیچ احساس بدی نداری. تو تمام نویسندگان برنده جایزه نوبل را می شناسی، اما وقتی که می شنوی در دارفور انسان ها کشته می شوند، می گویی که حقشان است، آفریقایی های عقب مانده. تو می دانی که پیشگامان دموکراسی چه کسانی هستند و از هریک چندین اثر را خوانده ای، اما به وقت تصمیم گیری همواره این تصمیم توست که باید اجرا شود و نه رای جمع و... این روزها بار دیگر پرسش ها به من هجوم آورده اند. این روزها مردم عراق به جان هم افتاده اند. این روزها درد وجودم را گرفته و باز در همین روزهاست که اشک همواره در تنهاییم جاری است. دردهای جان مرا کتاب ها التیام نمی دهند. همتی باید برای رفع نابرابری در تمام سطوح، برای گسترش آزادی برای همگان و همین طور دستانی باید که نه از روی دشمنی که صلح یکدیگر را بفشارند. آگاهی به تنهایی کافی نیست، پر پروازی لازم است و انگیزه ای و بالاتر اراده ای.
رازی برملا که رسانه ای شد
این خبر رادیو صدای آلمان را می خوانم و کمی ناراحت می شوم. در این موقعیت علنی شدن این بحث چه معنایی می تواند داشته باشد. از چند سال پیش که گروهی به نام شرکت در یک کنفرانس حقوق بشری از کشور خارج شدند و در آن جا یک دفعه با کنفرانس موسوم به آموزش انقلاب مخملین مواجه شدند، همواره هر فعال اجتماعی و سیاسی ایرانی که نه برای کار بلکه حتی گردش و تفریحی هم به دبی می رود، ترسی در وجود خود حمل نموده که تمام لذت آن سفر را از بین می برد. همگان می دانستند سازمان غیر دولتی متعلق به دختر دیک چنی از چند سال پیش در دبی مرکزی راه انداخته که کار آن آموزش نیروهایی است که قرار است بعدها در ایران انقلاب مخملین نمایند. خوب این امر بر خلاف حقوق بشر و تمام قوانین بین المللی است و نقض حاکمیت ملی کشور دیگری محسوب می شود. اما از هنگام تشکیل این کلاس ها و آن کنفرانس کذایی چنین شده که هر سمینار و کنفرانس درست و حسابی هم با دید امنیتی نگریسته شود و مثلا خود بنده سال گذشته برای یک کنفرانس علمی می خواستم بروم دبی که عطای اضطرابش را به لقایش را بخشیده و آن مقاله بیچاره هم همین طور افتاده تا یکی ببردش جایی ارائه کند. حتی دیده ام که فعالین دانشجویی که قصد ادامه تحصیل در خارج را دارند از رفتن به دبی برای دادن امتحان تافل امتناع می کنند، مبادا که در بازگشت با این اتهام مواجه شوند.
اما آیا آن گونه که گزارش صدای آلمان می گوید دبی دور از دسترس مقامات امنیتی ایران است. بابا یا این ها پرتند یا ما خیلی احمقیم. آخر وقتی که ایران طبق گزارش نیوزویک به همراه سوریه دارای برج های جاسوسی در مرز اسرائیل است!!! یعنی از کنترل دبی عاجز است. آن هم با آن همه مرز آبی و ویژگی های این چنین مرزهایی.
به هر روی این خبر که همه فعالین از آن اطلاع داشتند اما رسانه ای به آن شکل نشده بود، بالاخره شد. آمریکا گقته که این کلاس ها شبیه برنامه های ما در دوران جنگ سرد علیه حکومت های سوسیالیستی شرق اروپا می باشد!!! آخر واقعا آن همه مقاومت داخلی مردمی که زیر چتر آن دستگاه عظیم اطلاعاتی زندگی می کردند باید این گونه نادیده گرفته شده و به برنامه های چیپ این چنینی که نفرت عمومی هم به بار دارد و یا برنامه های رادیو اروپای آزاد کاسته شود.
خلاصه آن که نه چنین کلاس هایی جنبشی شکل می دهند و این هم باز یکی از همان سیاست های بوشی است که تنها به نفع افراطیون در ایران تمام می شود. هیچ ایرانی شرافتمندی در این چنین کلاس هایی شرکت نکرده و نمی کند.
ما در این خانه جهان بی حفاظ مانده ایم
این عنوان مقاله امروز من در روزنامه صبح بوده که در ارتباط با بررسی حادثه مضروب شدن دانشجوی ایرانی دانشگاه UCLA و درس هایی از رویدادهای پیرامون آن می باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
« در ساعت 11 بعداز ظهر روز دوشنبه 14 نوامبر، یکی از مامورین مستقر در کتابخانه دانشگاه UCLA اقدام به بررسی کارت دانشجویی افراد وارد شده به کتاب خانه نمود. یکی از دانشجویان به نام مصطفی طباطبایی نژاد در حالی که کارت خود را به همراه نداشت، از خروج از سالن امتناع ورزید و لاجرم مامور مربوطه از پلیس تقاضای برخورد با وی را کرد. پلیس لس آنجلس با حاضر شدن در محل از فرد مزبور خواست که سالن را ترک کند. وی در برابر این خواست مقاومت کرده و دانشجویان حاضر در محل نیز از او حمایت می کردند و علیه پلیس اعتراض می نمودند. طبق قوانین ایالتی با توجه به امتناع وی از دستور پلیس، دو نفر از نیروها وی را محاصره کرده و به خارج از سالن هدایت می کردند که بار دیگر با مقاومت او و شدت یافتن اعتراض دیگر دانشجویان مواجه شدند، در این حالت بود که پلیس مجبور به استفاده از شوک الکتریکی (باتوم برقی قوی) برای از کار انداختن توانایی حرکتی وی شد. »
متن فوق نقل قول دقیق گزارش پلیس لس آنجلس از حادثه درگیری و ضرب و شتم یک دانشجو در دانشگاه معروف UCLA می باشد. این گزارش را می توانید از سایت http://www.ucpd.ucla.edu/ucpd/zippdf/2006/Taser%2011-15-06.pdf که مربوط به انتظامات دانشگاه مربوطه است، دانلود کنید.
این حادثه با اعتراض شدید دانشجویان دانشگاه مواجه شد، به گونه ای که مطابق گزارش خبرگزاری های بین المللی و سایت خبری Iranian.com وابسته به ایرانیان خارج از کشور، هزاران دانشجو با تظاهرات خویش این عمل پلیس را تقبیح نمودند. در میان شعارهای تظاهرات کنندگان دو شعار بسیار بر جسته بود:
«من دانشجو هستم، به من شوک الکتریکی وارد نکنید»؛
«جنگ با ترور= جنگ با سیاه پوستان، جنگ با مهاجران و جنگ با کارگران».
اگر که شعار اول شعاری صنفی و وظیفه نخستین هر جنبش دانشجویی بوده اما شعار دوم در قلب ایالات متحده آمریکا، در بهشت جهان، کالیفرنیا و در همسایگی هالیوود یعنی لس آنجلس، اعتراضی به سیاست های امپریالیستی آمریکا به نام جنگ با ترور می باشد. امری که در تمامی جنبش های دانشجویی جهان دیده می شود.
دانشگاه UCLA برای هیچ دانشجویی در جهان ناشناخته نیست. دوگانه دانشگاه معروف برکلی از چندگانه دانشگاه های زیر مجموعه دانشگاه کالیفرنیا. تحصیل در این دانشگاه یکی از آرزوهای هر دانشجویی در جهان بوده و هست. چنین دانشگاهی هم از اساتید فرهیخته و دانشمند بهره می گیرد و هم دانشجویانی بسیار با استعداد دارد. گلچینی از نوابغ جهان. هر ساله تعدادی از دانشجویان ایرانی که از سطح تحصیلاتی بالایی برخوردارند و دارای چندین مقاله بین المللی هستند این دانشگاه را برای ادامه تحصیل انتخاب می کنند. همین سطح بالا باعث شده تا وزارت دفاع و صنایع نظامی وابسته روی این دانشگاه حساسیت های خاصی داشته باشند. چرا که اصولا هر چه دانشگاهی در ایالات متحده از سطح بالاتری برخوردار بوده ارتباط بیش تری نیز با صنایع نظامی آن پیدا می کند. این ارتباط به خصوص در میان پنتاگون با دانشگاه هایی چون MIT، استانفورد، برکلی، UCLA، پرینستون، ایلی نوی، شیکاگو، کلمبیا و... دیده می شود. لذا ترتیبات امنیتی پیچیده ای در این دانشگاه ها بر قرار است، که البته به نام حفاظت از جان نوابغ حاضر در این دانشگاه ها خوانده می شود و نه پروژه های نظامی در دست اجرا در آزمایشگاه ها یا انستیتوهای تحقیقاتی این دانشگاه ها. به هر روی، مطابق گفته های استفن کینزر در کتاب جدید خود به نام «سرنگونی (Overthrow)» از انتشارت معروف تایمز در سال 2006، این دانشگاه ها عمدتا در زمان جنگ جهانی دوم و در ارتباط به پروژه های هم چون ساخت بمب اتمی به این مرتبه رسیدند.
اما هوشمندی دانشجویان فرهیخته این دانشگاه آمریکایی محدود به اعتراض صنفی آنان نمی ماند. مصطفی طباطبایی نژاد ایرانی است. او از کشوری آمده که از جانب رئیس جمهور ایالات متحده به عنوان محور تروریسم نامیده می شود. برخورد این چنینی با او برای دانشجوی فهیم این دانشگاه معتبر بین المللی یاد آور مسائل دیگری نیز هست که در شعار دوم آنان متجلی می گردد. در همین زمان که نگارنده این سطور را می نویسد خبری در خبرگزاری CNN جلب توجه می کند: «بمب گذار انتحاری در بغداد 17 کارگر را کشت و 49 را نفر را مجروح ساخت. مکان اطراف این بمب گذاری سرشار از باقیمانده قطعات بدن جان باختگان است.» چند روز پیش ایالات متحده برای کاهش خشونت های عراق دستور بازداشت رهبر سنی مذهبان عراق را صادر می کند. خشونت ها در عراق که در سال گذشته به طور متوسط روزی 50 کشته را دربرداشته در طول یک ماه گذشته به متوسط روزی 70 کشته رسیده است. رئیس جمهور آمریکا رسما پذیرفته که عراق یادآور باتلاق ویتنام است. کمی به شعار دانشجویان بیندیشیم و به معنای جنگ با ترور برای دولت مردان ایالات متحده.
جنگ با سیاه پوستان یکی از اضلاع مثلث جنگ با ترور است. سیاه پوست (Blacks) در اندیشه آنگلوساکسون تنها یک رنگ پوست نیست. بلکه به معنای انسان هایی است که نژادی غیر اروپایی دارند، اعم از شرقی، آفریقایی یا حتی آمریکای لاتین. این شعار اشاره دارد به خشونت های امروزعراق و افغانستان. سه سال پس از جنگ عراق و 5 سال پس از جنگ افغانستان، عراق صحنه فجیع ترین جنایات انسانی است و در افغانستان هر روز طالبان بخش های دیگری را به سیطره خود در می آورند.
ضلع دوم جنگ با ترور جنگ با مهاجران است. ایالات متحده همواره مدعی است که اصولا این کشور، سرزمینی است متشکل از مهاجران و درست هم می گوید. اما این مهاجران در قاره جدید برابر نیستند. هنوز سیاه پوستان آفریقایی با وجود لغو برده داری از حقوق عملی برابر برخوردار نیستند. یک مهاجر تازه وارد در آمریکا امنیت شغلی و مالی و... ندارد. در این حال، قوانین مهاجرت نیز بر خلاف اعلامیه حقوق بشر روز به روز سخت تر شده و تفتیش عقاید مهاجرین نیز شدیدتر می گردد. دانشجویان ایرانی در آمریکا مرتبا برای بازجویی به FBI فراخوانده می شوند، تماس های آن ها شنود می شود و در نهایت نیز نداشتن کارت دانشجویی با شوک الکتریکی پاسخ گفته می شود.
اما ضلع سوم این شعار، معنایی عمیق در خود دارد. جنگ با ترور جنگ با کارگران است. این اعتراضی است به یک نظام عمیق و ریشه دار سرمایه سالارانه. اقتصادی که به گفته استیگلیتز (برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2001 و عضو موسسه مشاوران اقتصادی در زمان دولت کلینتون) روز به روز بر شکاف اقتصادی در جامعه آمریکا و جهان می افزاید. از یک طرف شرکت های چند ملیتی و کارتل های نفتی و کارخانه های تولید سیگار روز به روز قدرتمند تر می شوند، و از سوی دیگر کارگران روز به روز احساس نابرابری بیش تری می کنند. آمار بیکاری در ایالات متحده در زمان بوش پسر طبق آخرین اعلام بانک جهانی افزایش می یابد، دستمزدها نزول می کند و میزان تعدیل نیرو نیز روز به روز افزایش می یابد. استیگلیتز نه یک اقتصاد دان چپ بلکه استاد اقتصاد مبتنی بر سیاست های بازار آزاد آدام اسمیتی است و در دهه 90 رئیس بانک جهانی نیز بوده است. در سال های جنگ با ترور، شرکت های چند ملیتی به دنبال منافع خود روانه بازار خاورمیانه شده اند، دفاتری را در ایالات متحده تعطیل کرده و دفاتر بزرگ تری در خاورمیانه می گشایند، چرا که سود بیش تر آن جاست و نیروی کار ارزان تر. اما این انتقال به نفع کشورهای مقصد نیز نه تنها تمام نشده، بلکه روز به روز بر آمار انسان های زیر خط فقر در آفریقا، آسیای شرقی و... افزوده می شود. دولت تحت سیطره جمهوری خواهان اتکای طبقاتی خود را از قشر متوسط به قشر اشراف و سرمایه دار منتقل کرده است. سیاست های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که روسای آن با وتوی ایالات متحده تعیین می شوند، منجر به افزایش فقر و نابرابری در جهان شده، به گونه ای که دیگر کشورهای در حال توسعه علاقه ای به همکاری با این دو نهاد ندارند (به نقل از کتاب جدید «جهانی سازی و کارآمد سازی آن (Make Globalization Working)» نوشته جوزف استیگلیتز).
دانشجوی آمریکایی در یکی از بهترین دانشگاه های جهان نه به دام حرفه ای گری و تخصص پرستی محض افتاده و نه انفعال. او می بیند، می خواند، با مردم صحبت می کند، تجزیه و تحلیل می کند و به بهترین شکل اعتراض خود را بیان می کند. چرخش های اخبار در سه روز گذشته حول این حادثه از محکومیت فرد ایرانی در وهله اول تا پذیرفتن اشتباه در روز گذشته، نشان از آن دارد که یک جنبش دانشجویی اصیل، ریشه دار و قوی می تواند چه تاثیری حتی در اوج سیطره رسانه ای داشته باشد.
چندی پیش یکی از اعضای تحریریه روزنامه صبح و عضو شورای سردبیری نشریه سپید در صحن دانشگاه هدف ضرب و جرح قرار گرفت. صبح شنبه منصور اسانلو و ابراهیم مددی دو فعال کارگری عضو سندیکای شرکت واحد با وضعی رقت بار توسط نیروهای لباس شخصی در همین نزدیکی ما (تقاطع رشید و فرجام) بازداشت می شوند. مهاجرین افغانی وادار به خروج از کشور می شوند یا این که زنان ایرانی شان حق حفظ تابعیت ایرانی خود را ندارند . کارگران زحمت کش ما در دانشگاه حتی حق ناهار خوردن ندارند. دانشجویان مشروطی با تبعیض مواجه اند و....
دانشجوی ایرانی در یکی از معتبرترین دانشگاه های ایران با هزار ادعای زیاد، از آشنایی با هویت ایرانی گرفته تا تحلیل جامعه مدنی و نقد قدرت، تا درست بودن فلان نوع عقلانیت و... درس می خواند، اما دم بر نمی آورد.مصداق عمل دانشجوی ایرانی شده است، مصداق گفتار دوتوکویل از پیشروان دموکراسی در جهان، او که پس از انتقادات داغ از وضعیت درونی و بیرونی ایالات متحده آن گاه که نوبت به کشور خویش رسید، یا در برابر سیاست های استعماری فرانسه سکوت پیشه ساخت و یا این که حتی گفت: «آفریقایی شایسته آزادی نیست.» گفته ای که در سخنان ریمون آرون از دموکراسی خواهان معاصر و از اندیشمندان مورد علاقه جامعه شناسان کشور ما نیز منعکس شده است.
بنده و انتخابات و آقای طباطبایی
از آن جا که این روزها دهن بنده سرویس شده از بس این و آن درباره انتخابات و نظر من می پرسند. باید بگویم من همواره تحلیل کلی از فضا ارائه می کنم و شرکت و عدم شرکت خود را پس از انتخابات می گویم. اما مسلما من در انتخابات خبرگان شرکت نمی کنم. بنا به دلایلی که شبیه بیانیه دیروز ملی مذهبی ها بود. اما راجع به شوراها هم بعدا تحلیل خود را می دهم و در ضمن به جمع بندی هم درباره شرکت یا عدم شرکت رسیده ام ولی جز به یاران قار کسی دیگری را محرم اسرار ندانم : دی. اما این را هم بگویم من که تا کنون یک تحلیل درست و حسابی از هیچ طرف این دعوا نخوانده ام. من نمی دانم یک عده بی اطلاع، اشکالی ندارد و کسی هم جلویشان را نمی گیرد ولی آقا مگر مجبوری همیشه اظهار نظرجات بنمایی. حالا دو تا روزنامه دست چندم اصلاحات به تو جایگاه نوشتن دادن که نباید باورت بشود. :))
------------------------------------------------------------------------------------------------
چندی پیش آقای طباطبایی با اعتماد ملی مصاحبه ای داشتند. من این مصاحبه را خواندم. انتظار بیش از این هم از این رسته روشنفکران نورسته نداشتم. ایشان گفته بودند از نقد صریح خوششان می آید من هم همین کار را می کنم. اصولا ایشان یه علاوه آقای داریوش شایگان خلاصه کلامشان این است. که آهای مردم ایران شما نفهمید و از اول هم بودید و خواهید بود مگر آن که بروید و یونانی شوید. آن هم نروید یک دفعه طرف دار عقلانیت انتقادی، تجربه گرایی و.. شوید بلکه حتما و قطعا باید دکارتی شوید. والا من ترجیح می دهم 200 سال شرقی بمانم تا این که جهان را به مردانه و زنانه یا فرزانه و دیوانه و... تقسیم کنم، آن گونه که دکارتیان کردند. آقای طباطبایی، استاد گران قدر پاشو بابا، لالا دیگر بس است. 400 سال از دوران دکارت جان گذشته، می دانم دوستش داری، من هم دارم ولی جان تو چیزهای جدیدی هم آمده است. آره! قربون بابا یک کم از توی آن کتابخانه ها بیرون بیا و وقتی که می روی غرب را ببینی فقط در سالن مطالعه این دانشگاه و آن دانشگاه قدم نزن یا نرو توی کافه قهوه بخور. یک کم هم مردمش را ببین و ... خیلی با 400 سال پیش فرق کرده اند.
زنستان 15
اين شماره زنستان اين قدر مطالب خوب دارد كه آدم مي ماند به كدام يك لينك بدهد. من فكر مي كنم امروز زنستان به رشد خوبي رسيده است. اما هنوز در مرحله راهبرد خروج از بن بست و غلبه بر موانع در هر پرونده اين نكته ديده نمي شود. اين كه مثلا ما در مديريت شهري دچار مشكل هستيم، خيلي مشكل نيست فهميدنش، حالا چه با زبان علمي جامعه شناسي و چه.. بيان شود. مهم راهي است براي حل آن كه در ميان اين مقالات خيلي كم ديده مي شود. البته سركار خانم مسرت اميرابراهيمي نيز تا حدي به اين مساله پرداخته اند، ولي راه حل ايشان بي شباهت به راه حل هاي اقتصادي بانك جهاني و يا صندوق بين المللي پول نيست كه تنها بحران را به زمان ديگري موكول مي كند نه اين كه آن را از اساس تغيير دهد. نياز امروز ما و جهان كه اميدوارم در پست بعدي بتوانم دلايل آن را توضيح دهم تغيير ريشه اي بسياري از مناسبات است. من سعي مي كنم اين روزها به مدلي دست پيدا كنم كه بتواند راه كار نسبي در اين امر ارائه كند اما مسلما نياز به سال ها وقت و مطالعه و نقد دارد. به هر حال من در زير مطالبي را لينك مي دهم كه به نظرم در اين شماره كليدئ هستند:
جايگاه زنان در فضاهاي عمومي و برنامه ريزي هاي شخصي/ دكتر مسرت امير ابراهيمي
زنان، شهر و فضاهاي عمومي/ فرناز سيفي
و مقاله انتقادي، استرات‍‍ژيك خودم:
از ديگر شهر تا شهر ديگر
ساختارشکنی در ذهنیت های کهنه
همواره معتقد بوده ام که روابط دوست پسر و دوست دختری یا ازدواج به سبک وطنی ما نوعی رابطه است که مردسالاری وحشیانه ای در خود نهفته دارد. مثلا این که دوست دختر من باید این شکلی بپوشد، در فلان پارتی آن شکلی برقصد، به مرد دیگری نگاه نکند یا ... این ها کلیشه های مردسالارانه واضحی است که در روابط زن و مرد در بین ما دیده می شود. بگذریم از دید و ذهنیت مردسالار پنهان که حاصل دوران 5000 ساله ای است و مبارزه با آن اتفاقا از مبارزه با ذهنیت های ما (فمینیست و غیر فمینیست) نیز آغاز می شود.
یکی از راه های مبارزه با این تفکر در فمینیسم به خصوص هستی شناسی فمینستی آن است که به بازتعریفی از روابط زن و مرد رسیده که در آن مرزهای دوستی به گونه ای تعریف شوند که در نهایت نشانی از رابطه سلطه و تسلط در آن نباشد. در چنین رابطه ای است که حتی عشق معنا می گیرد. عشقی که در آن شناخت به آن حد رسیده و اطمینان و اعتماد بالا رفته که کاستی ها و عیب ها به راحتی بیان شده و انتقادات به سرعت پذیرفته می شوند.
در کنار این مساله، پرسش دیگر این است که آیا تا کنون فکر کرده ایم که می توان خارج از روابط مرسوم و چارچوبی تعریف شده زیست؟ عبور از این راه های بی نقشه در امر روابط شخصی و خصوصی همان قدر زیبا است که تفکر در باب شیوه های دیگرروابط اجتماعی و سیاسی.
فرناز در این نوشته از رابطه های بی نام می گوید. از رابطه هایی که به صورت برابر و مطابق خواست طرفین شکل می گیرد. این کلیت رابطه است و البته که می تواند در جز با یکدیگر فرق داشته باشد. اما هر چه هست این گونه رابطه های بی نام تلاشی است در جهت شکستن ذهنیت های مردسالار در حوزه شخصی انسان ها. رابطه هایی که بر اساس نوشته های چارچوبی کتاب های روان شناسی، آیین دوست یابی یا مذهبی شکل نگرفته بلکه از خود وجودی انسان و خواست های او سرچشمه می گیرد. در نهایت این که من معتقدم اصلاح روابط در حوزه خصوصی و بازتعریف و نقد مدام شیوه زندگی، از راه خرد و اندیشه و مبتنی بر تجربه میسر است. شناخت هستی که تمام وجود ماست و در ما جریان دارد و بالاتر از آن شناخت خود فردی با آزمون و تجربه این چنین روابط غیر چارچوبی قابل دستیابی می باشد و نه با نشستن و خواند کتاب های فلان و بهمان در پشت درهای بسته یا به انتظار وحی و الهام نشستن در متون مقدس.
------------------------------------------------------------------------------------------------
چندی پیش در پستی درباره طرح رفراندم درباره آزادسازی سقط جنین در پرتغال نوشتم. دولت لهستان چندی است که این آزادی را از زنان گرفته است و جنبش زنان در لهستان به این امر اعتراض نموده. خوب این هم آخر و عاقبت حقوقی است که بدون آگاهی اجتماعی یک شبه اعطا و یک شبه هم لغو می شود.
چرا با اعدام صدام مخالفم؟
صدام حسین دیکتاتور سابق عراق به اعدام محکوم شد. خبر به همین سادگی است اما عمق آن پیچیده تر از تحلیل هایی است که تا کنون دیده ام. به یکباره اصلاح طلب و محافظه کار و بنیادگرا و طرف دار حقوق بشر و... هورا می کشند و نشسته اند تا شاهد گردن بر دار کشیده شده وی باشند. چه شد آن شعارهای مخالفت با اعدام؟
من در زندگی اصول تغییر ناپذیر اندکی دارم و اتفاقا معتقدم که هر انسانی می بایست حداقل چند اصل تغییر ناپذیر برای خود داشته باشد. اصولی که نه آزادی کس دیگری را محدود کند و نه سبب ایجاد نابرابری در اجتماع شده و یا جلوی تکامل کسی را بگیرد.
یکی از این اصول این است که انسان و اصولا هر پدیده ای در هستی از جمله حیوانات، گیاهان و... دارای ارزش هستند. هستی قوانین خود را دارد و تنها خود آن است که می تواند نسبت به حیات و یا مرگ موجودات خود تصمیم بگیرد. حالا اگر مانند من خدا باور باشید که من معتقدم همه هستند فقط می خواهند به این ندای وجدان خود نه بگویند که خیلی هم مهم نیست. به هر حال خداوندی که به من جان داده مرا دوست دارد و او تنها کسی است که می تواند نسبت به جان من تصمیم بگیرد و هم او این اختیار را به هیچ کس دیگری نیز نداده است. هیچ انسانی در جایگاهی نیست که نسبت به جان دیگری تصمیم بگیرد. فقط یک مساله هست و آن قانون تکامل است که من به علت حساسیت موضوع و انحرافی که می تواند ایجاد کند فعلا مطرحش نمی کنم. پس این از دیدگاه ایدئولوژیک و هستی شناسانه من که هیچ انسانی نمی بایست اعدام شود.
اما اعدام نتیجه چیست؟ اعدام تنها و تنها نتیجه کینه توزی و مبارزه با دیگری نه بر اساس فکر و عقل و حتی احساس که کینه است. فکری که به جای اندیشه منشاش کینه و نفرت و انتقام باشد نتیجه اش بهتر از هیتلر و موسیلینی و استالین و مک کارتی نخواهد بود. دشمنی را هیچ گاه نمی بایست بر اساس کینه تعریف کرد. من در دو پست قبل درباره آمریکا توضیح دادم که مبارزه بدون کینه با دشمن چگونه می تواند به جای نابودی اصلاح ریشه ای و رادیکال او را جایگزین کند. من به شخصه در زندگی نسبت به هیچ کس کینه ندارم. اما به صورت رادیکال با هر منشا سلطه ای مبارزه می کنم.
اما حال چند مثال عینی و تجربه درونی. در آغاز انقلاب جنایتکارانی هم چون نصیری، هویدا و... بازداشت شدند. هیچ تردیدی در ظلم و ستم آنان به مردم نیست. همه گروه ها با اعدام آن ها موافق بودند از مجاهد و فدایی گرفته تا توده ای و حزب الله و... در آن زمان جمعی از نیروهای آگاه در میان سکولارها هم چون عبدالکریم لاهیجی و نخست وزیر دولت موقت شادروان بازرگان (من شرمنده ام که به دلیل تاریخ نگاری بد از زنان مخالف بی اطلاع هستم، اگر کسی می داند به من بگوید) با این اعدام ها مخالف بودند که متاسفانه کسی نشنید. همان گروه هایی که در آن روزها آن چنان در مرگ جنایت کاران شادمان بودند در ماه های بعدی چنان به جان هم افتادند و دور خشونتی را بستند که هنوز داغش در گوشه خانواده هر یک از ما چه در عنوان موافق و چه مخالف حضور دارد. چه تفاوتی می کند که فرزند پاسدار من در آن خشونت ها جان باخته باشد یا فلان خواهر، برادر، مادر یا پدرم در عنوان مجاهد و فدایی و... مساله آن است که معتقدین به مجازات اعدام خود وحشی ترین وجنایت بار ترین رخداد ها را می آفرینند.
صدام به اعدام محکوم شده است و ما شاد شده ایم!!! اما آیا می دانیم که در پشت این حکم چه فکری نهفته است؟ مجازات جنایت کار؟ نه!!! جمهوری خواهان در آستانه انتخاباتی بودند که شکست در آن محتوم می نمود. آنان باید افکار عمومی آمریکا را راضی می کردند که در جنگ موفق بوده اندو متاسفانه خرد جمعی آمریکا هم طرفدار اعدام است و این چنین راضی می شد. می گویند مجازات صدام پایان خشونت های عراق خواهد بود چرا که بدین ترتیب بعثی ها نا امید خواهند شد. من می پرسم که آیا نازیسم در آلمان در فردای اعدام سران آن در نورنبرگ از بین رفت. نه! هنوز هم خطر بازگشت نازیسم جدی است. اعدام صدام در شرایط فعلی اتفاقا عمق بحران و شکاف ها را نیز افزایش می دهد و دور خشونت بدتری را در عراق می آفریند.
اما درست می گویند صدام جان بسیاری از ایرانیان را گرفته است. اما من در این جا به صراحت می گویم که هیچ کینه ای از این لحاظ به صدام ندارم بلکه به دلیل جنایت کار بودن او لازم می دانم با تفکر صدامی در هر جا مبارزه شود. چرا ما ایرانیان در پس این همه سالیان باید این قدر نسبت به دیگران کینه داشته باشیم؟ من با سیاست های ایالات متحده مخالفم و بسیار جدی هم مخالفم اما هیچ کینه ای هم ندارم. آیا صدام در جنایت علیه ما تنها بوده است؟ آهای! اپوزیسیون خارج نشین ناسیونالیست ضد خشونت. آهای شمایی که در سخنرانی های مریم رجوی حاضر می شوید. آیا این کسی که خود از وی حمایت می کنید در جنایت علیه ما دست نداشته است؟ آیا خود دولت آمریکا، شوروی و... در جنگ از صدام حمایت نمی کرده اند؟ ما چراغ را گم کرده ایم.
من نه تنها با اعدام صدام مخالفم بلکه معتقدم دادگاه صدام نیز باید پس از خروج اشغال گران از عراق برگزار شود تا هیچ کس جز ملت عراق و البته شاکیان خارجی صدام چون ایرانیان نفعی در مجازات او نداشته باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
امروز روز داغی از لحاظ سیاسی در جهان هست. انتخابات مجالس دو گانه در ایالات متحده در جریان است. طبعا بنا به دلایل بسیار من دوست دارم تا دموکرات ها و البته تیم های نزدیک به گروه الگور و کلینتون پیروز این انتخابات ها باشند. خوشبختانه تا کنون دموکرات ها در انتخابات کنگره کاملا پیروز شده اند. اما رقابت بسیار نزدیک در انتخابات سنا در ویرجینیا و مونتانا در جریان است. با کسب این دو کرسی دموکرات ها جریان تئوکراتیک و مذهبی نئوکان ها در آمریکا را شکست داده و می توانند اکثریت مطلق سنا را نیز کسب کنند. رقابت در ویرجینیا بسیار تنگاتنگ بوده و نامزد دموکرات ها تنها 6000 رای از رقیب خود جلوتر است.
اندر منجم شدن بنده!!!
چندی است که علاوه بر مهندسی که عشق من است، سیاست و فلسفه سیاسی و جامعه شناسی و ... ستاره شناسی هم به جمع علایق بنده اضافه شده است :)). البته این منجم شدن بنده بی دلیل نیست و راجع به مساله ای است که این روزها بسیار به آن علاقه دارم و آن شناخت بیش تر هستی است که اراده آن را بر اراده خودم برتر می دانم :دی. شرمنده اگزیستانسیالیست ها هم هستم :)). به هر حال نوشته زیر راجع به یکی از زیباترین کهکشان های همسایه نزدیک ما (فقط 30 میلیون سال نوری ناقابل، یعنی اگر با سرعت نور حرکت کنیم ایشالا 30 میلیون سال دیگر به آن می رسیم، به سلامتی :دی) می باشد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
کهکشان سامبررو (Sombrero) M104 کهکشان سامبررو (یا M104 یا NGC 4594) کهکشان مارپیچی بی دنباله در صورت فلکی سنبله می باشد. این کهکشان دارای هسته ای روشن، شکم مرکزی به صورت غیر معمولی بزرگ و خط غبار مشخصی در دیسک خود می باشد. خط غبار تاریک و شکم این کهکشان را شبیه سامبررو (کلاه اسپانیایی) می کند. این کهکشان را می توان به راحتی با یک تلسکوپ کوچک دید.کهکشان سامبررو در سال 1781 توسط پیر مکاین (Pierre Mechain) کشف شد که وی این مساله را در نامه ای به تاریخ می 1783 به برنولی اطلاع داد که در مرجله نجوم برلین منتشر شد. چارلز مسی (Charles Messier) مطلبی درباره پنج شی دیگر (اکنون به نام های M104-M109 شناخته شده هستند) نوشت و به لیست شخصی خود از اشیا سماوی به نام بروشور مسی اضافه نمود، اما این اجرام سماوی تا سال 1921 رسما تایید نشدند. ویلیام هرشل (William Herschel) به صورت مستقل این شی را در 1784 کشف کرده و همچنین از وجود لایه تاریک در دیسک کهکشان نیز سخن گفته است. منجمین بعدی توانستند که مشاهدات هرشل و مکاین را به هم مرتبط سازند.بهترین اندازه گیری فاصله تا M104 توسط دو گروه با استفاده از روش هایی نظیر سحابی سیاره ای و نوسانات روشنایی سطحی انجام شده است. متوسط حاصل از این اندازه گیری ها کهکشان را در فاصله ای برابر 30 میلیون سال نوری تخمین می زند.
عکس و توضیح کامل درباره این کهکشان ناز نازی را در اینجا ببینید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
دیشب به دعوت مرکز فرهنگی زنان در جلسه بزرگداشت شهلا لاهیجی افتخار حضور داشتم. می توانم بگویم حضور من در یک مکان فرهنگی بعد از دو سال اتفاق می افتاد،جایی که رنگ و بوی سیاست حضور نداشت و به جای آن حضور عشق، محبت و صفا بود، و دوستی. دست فرناز عزیز درد نکند هم بابت مجری گری عالی دیشبش که فکرش را نمی کردم یک ایرانی حالا چه دختر و چه پسر در این سبک که نزدیک به سبک صمیمی اجرا در خارج از ایران بوده بتواند برنامه اجرا کند و هم بابت اطلاعی که از این مراسم به من داد و توانستم دمی را پس از دو سال از اعصاب خوردی به دور باشم.
گزارش آن را در این خبر که توسط مریم حسین خواه تنظیم شده بخوانید.
13 آبان یک حادثه، یک شروع
این سرمقاله امروز من در روزنامه صبح، روزنامه دانشگاه علم و صنعت ایران است. برای دریافت آن می توانید ایمیلی به sobhdaily@gmail.com بزنید.
------------------------------------------------------------------------------------------------
پرده اول: گاندی رهبر جنبش استقلال و آزادی هندوستان جمله ای زیبا دارد که می گوید: «من برای مبارزه با انگلستان 30 سال تلاش کردم تا کینه انگلیس را از دل بیرون کنم.» این جمله پیام های بسیاری دارد برای تمام ملت های در بند استعمار و استبداد. گاندی، نهرو، جمال عبد الناصر و سایر ملت های آزاد شده از دست استعمار بارها و بارها تاکید کرده اند که در جنبش خویش از مبارزه دکتر محمد مصدق بزرگ انسان تاریخ ایران بهره گرفته اند. ایالات متحده آمریکا که دخالت نظامی خود در کشورهای خارجی را از 1892 و لشکرکشی یه هاوایی آغاز نموده بود در 28 مرداد 1332 برابر با آگوست 1954 این دولت را در ایران سرنگون کرد. سال های سیطره آمریکا در ایران برابر بود با کشتار، اختناق، وحشت، شکنجه و تاراج ثروت های ملی ایرانیان. مردم ایران به همراه تمامی گروه های سیاسی به درستی ایالات متحده را مسئول مستقیم جنایات پهلوی در ایران می دانستند و باز هم به درستی به فکر مبارزه با آن بودند.
پرده دوم: انقلاب در ایران پیروز شده و دولتی مستقر شده است که با تمام توان در بسط و حفظ آزادی به دست آمده می کوشد. نخست وزیر آن بازرگان همان کسی است که 26 سال قبل در ماموریت ریاست هیئت خلع ید در آبادان روبروی پنجره ای بر مسند نشست که درست در همان زمان کشتی های انگلیسی توپ های خود را به سمت آن هدف گیری کرده بودند. درایت این فرد و وزیر خارجه آن دکتر ابراهیم یزدی به همراه سایر خدمت گذاران مردم ایران در دولت موقت توانسته تا تمامی دولت ها و ملت های جهان را به حمایت از انقلاب و حکومت نوین ایران وادار کند. نه تنها هیچ مشکل خارجی ایران را تهدید نمی کند که بسیاری از کشورها از جمله ایالات متحده علنا از وضعیت نوین در ایران حمایت می کنند. سخنگوی دولت کارتر دولت موقت در ایران را دولتی دموکرات و برخواسته از آرای ملت ایران و تقویت کننده منافع برد برد آمریکا و ایران به شمار می آورد.
پرده سوم: 13 آبان است. دانشجویانی که در مقایسه با بسیارانی در دولت موقت نقشی در انقلاب و پیروزی آن و همین طور سابقه ای در مبارزه با استعمار ندارند، به همراه گروه های مسلح حامی انقلاب سفارت خانه ایالات متحده را اشغال می کنند. استعفای دولت موقت که پیش ترها تقدیم رهبر انقلاب شده است، پذیرفته می شود.
اشغال سفارت خانه آمریکا پاسخی بود به تمام جنایات آمریکا در ایران و در روز پیروزی خود حمایت همگان حتی برخی از اعضای دولت موقت را نیز به همراه داشت. علاوه بر جوانان پیرو خط امام، مجاهدین، فداییان، حزب توده، و... حتی نهضت آزادی ایران که آن روزها از حضور اعضای خود در دولت موقت بی بهره بود نیز از این اشغال حمایت کردند. پس هیچ تردیدی در مردمی بودن حرکت و بزرگ و وسیع بودن آن نیست.
این حادثه تاثیرات عمیقی بر سیاست و ژئوپلیتیک منطقه گذاشت که من در این نوشته می خواهم به آن بپردازم. دولت موقتی که با تمام توان سعی در انتقال اوضاع از دوران استبدادی به وضعیت انقلابی داشت برکنار شد. در فردای آن گروه های راست افراطی آرام آرام به پیش آمده و استبداد خویش را گسترش دادند. جنگ داخلی بی سابقه ای کشور را فرا گرفت و در نتیجه آن هزاران جوان مبارز و کوشا که می توانستند سرمایه هایی برای دوران نوین ایران باشند به کام مرگ رفتند. یا نام خائن بر گورشان نشست و یا شهید. موقعیت دولت آمریکا در منطقه به شدت دچار مشکل شد و این دولت سعی نمود تا این حادثه را با حمله نظامی مستقیم و غیر مستقیم به ایران جبران نماید. حادثه طبس بی نتیجه ماند و در نتیجه طولانی شدن گروگان گیری، دولت میانه رو کارتر سرنگون شد و جای خود رابه دولت تندرو و محافظه کار ریگان داد. دولت ریگان از جمله حامیان صدام حسین در حمله به ایران به شمار می رود. در نتیجه جنگ میان ایران و عراق که البته اشغال سفارت آمریکا تنها یکی از دلایل وقوع آن بود، نزدیک به دومیلیون نفر از فرزندان میهن مان جان باختند و نزدیک به 1000 میلیارد دلار خسارت مالی به ایران وارد شد. هنوز هم ملت ایران از خسارت ها و دردهای مالی و معنوی جنگ بی بهره نیست. در منطقه و جهان انقلاب ایران به عنوان یک حادثه عظیم و آزادی خواهانه مطرح شده بود که بسیاری از برجسته ترین روشنفکران آن زمان از جمله سارتر، فوکو و... از آن حمایت می کردند. پس از این اشغال با مطرح شدن واژه منحوس «Kidnapping» به جای تصرف سفارت آمریکا، در رسانه ها به یکباره انقلاب ایران برابر شد با نماد خشونت، ترور و وحشت. انقلابی که تا دیروز نماد مهر و آزادی بیان و برابری بود و از دید دولت های خارجی نیز نه تهدید بلکه الگویی برای منطقه به شمار می رفت، به یکباره به عنوان تهدید شماره اول شناخته شد. جنبش فلسطین که تحت تاثیر پیروزی انقلاب بدون تهدید منافع آمریکا در موقعیت ویژه و پیروزی نزدیکی بود آن چنان ضعیف شد که درگیری سران آن در مناقشات منطقه از جمله جنگ ایران و عراق و میانجیگری بین ایران و آمریکا و در عین حال نزدیکی بیش تر ایالات متحده به اسرائیل، سبب ریزش شدید نیروهای رادیکال آن شد. سرکوفت زدن به عرفات در قرارداد صلح اسلو بدون در نظر گرفتن این رویداد بی انصافی می باشد.
سال ها از این رویداد عظیم می گذرد، آمریکا هم چنان دشمن ماست، سخن گاندی و منش مصدق نیز روبروی ماست، نقد این رویداد با توجه به تجربه های خود و سایر ملل تدوین گر استراتژی برخورد ما با ایالات متحده خواهد بود.
زنستان 14 منتشر شد
این شماره زنستان مخصوص مساله تبلیغات می باشد.
-----------------------------------------------------------------
یک مساله که من همیشه به آن حساس بوده ام لزوم تطبیق نظریه و عمل برای یک روشنفکر است. متاسفانه هر روز به لطف اطلاع رسانی می شنویم که یکی از این عزیزان گند زده است. واقعا من مدت هاست از کلماتی چون روشنفکر، فیلسوف و... بدم می آید. این هم یکی دیگر از هنرهای روشنفکران به نقل از شهرزاد نیوز.