آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
سردری برای جدایی زن و مرد

دانشگاه علم و صنعت ایران مفتخر شد به داشتن سر در. مقامات جمهوری اسلامی بسی شادمان از این فتح عظمی و معماری بی نظیر. یکی از این ویژگیهای بارز و افتخار آمیز طراحی اسلامی این سر در به جهت جدا سازی و عدم تماس دختران و پسران می باشند. در وسط دکور است و تنها برای عبور ماشین آلات از آن استفاده می شود اما دو دری که در کنار هستند یکی متعلق به پسران و دیگر متعلق به دختران است. در ضمن بازرسی تیپ و پوشش دختران پس از این فتح الفتوح تاریخی بیشتر شده است. خوشبختانه فهمیدیم که معنی پیشرفت و سردر داشتن چیست :)). در سمت راستی در عکس مال آقایان و سمت چپ خانم هاست.
رفراندوم و حقوق انسانی
رفراندوم برای قانونی کردن سقط جنین در پرتغال. مسلما اگر سقط جنین در آن جا قانونی شود من خوشحال می شوم. اما سئوالی دارم واقعا چرا این قدر بعضی مسائل برای ما اصالت پیدا می کنند. آیا امروز در جهان دموکراسی چیزی جز دیکتاتوری اکثریت نیست؟ این حرف که برای حقوق انسانی رای گیری کنیم مانند آن هنگام در یونان باستانی است که البته برخی روشنفکران وطنی برایش سینه چاک می دهند. بله در یونان باستان برای آب خوردن هم رای گیری می کردند. البته باید عرض کنم که جهان بردگان و جهان زنان آقای ارسطو از این حق رای دادن هم محروم بودند. در پرانتز به روشنفکران وطنی عرض می کنم والا من این جامعه اوتوپیایی شما را خیلی چندش آور می دانم. به هر حال حق انسانی من ناشی از وضعیت من در هستی است نه این اعلامیه و آن اعلامیه و مثلا دموکراسی. یا من سقط جنین را حق زن می دانم یا نمی دانم که من می دانم. و برای آن مبارزه می کنم با کسی هم کاری ندارم و برایم مهم نیست مثلا نظر حاکمیت راجع به آن چیست؟ ولی چقدر مزخرف است برای این حق بدیهی من بیایند افراد رای گیری کنند. با احترام به روسو که قرارداد اجتماعی را بیان کرد اما من قرارداد اجتماعی را تنها در شیوه اداره جامعه می دانم نه حقوق انسان ها. سقط جنین حق زنان است و باید به آن ها داده شود و این نیازی به رفراندوم و... ندارد. مانند این است که آهای عزیزان بیایید رای بدهید که آیا ما این فرد را بکشیم یا نه؟ حالا مثلا اگر اکثرا گفتند بله ما چه می کنیم؟ این ها نتیجه آن است که ما دموکراسی را به جای شیوه اداره اصل می کنیم.
-------------------------
در همین ارتباط نوشته فرناز را بخوانید که مثل همیشه با حوصله پیرامون این مساله بحث کرده است، بر خلاف من :دی
عبرتی برای تاریخ
پنج شنبه با چند تن از دوستان برای بازدید از موزه عبرت ایران یا زندان سابق توحید که مهندس علی اکبر موسوی خوئینی در تعطیلی آن نقش به سزایی داشت رفتم و این گزارش من از آن جاست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
تقدیم به تمام جان باختگان راه آزادی، زنان و مردانی که همچون ستاره ای در شبستان اختناق درخشیدند، به آنان که امروز در زندان ها شکنجه می شوند، به زندانیان ابوغریب و...

امروز 4 آبان 1385، نه 18 تیر 1378، نه 2 خرداد 1376، نه 22 بهمن 1357، نه خرداد 54، نه 16 آذر 1332، نه 30 تیر 1331،.... نه آن هم نه، امروز همه تاریخ است. همه تاریخ درد، رنج و مبارزه برای آزادی، برابری، همبستگی و صلح. امروز روزی از جریان عظیم هستی به سوی تکامل است. تکاملی در تمام ابعاد وجودی من، تو و ما. و آن گاه که صداها یکی می شود و در غرش رعد آسای انسان ها می خروشد چه تفاوتی است میان من و ما. امروز ز بند غم رها می شویم اگر من و تو ما شویم. و ما شدند، تازیانه خشمی که بر بدن های شان کوفته می شد بازتابش خروشی شد که جامه تنیده به تارهای عنکبوتی شان را در تن درید.
به عکس ها نگاه می کنی، 1000 نفر از آن 10000 ما. برخی را می شناسی و بسیاری را اگر نه اما باز هم می شناسی چرا که همه شبیه همدیگرند و همه یک ندا بر لب دارند. و گاهی دچار غم نوستالژیک تراژدی های تاریخ می شوی. آه! کجایند بسیارانی از این 10000 ما و چگونه باز من شدند و جدا جدا ره خویش رفته نه سرمنزلی گزیدند و نه ...
اینجا موزه عبرت ایران است. اینجا زندان اطلاعات شهربانی، زندان زنان و کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک از 1350 تا 1357 آن زمان و در نهایت زندان توحید این زمان است. در سال 1311 به دستور رضا شاه و به دست آلمان ها زندانی در نزدیکی میدان توپخانه ساخته شد که تا سال 1379 یکی از مخوف ترین بندهایی بود که انسان را به قتلگاه انسانیت خویش می برد. ساختمانی با زمستان هایی بسیار سرد و تابستان هایی بسیار گرم و طاقت فرسا. با شکنجه هایی که با دیدن حتی مجسمه شکنجه شدگان مو بر تن انسان سیخ می شود. هر کسی به نگاهی غمی نشان می دهد. اما شگقتی بزرگ این است که انسان نه تا کجا می تواند صعود کند که چنین شکنجه هایی را تاب آورد، نه! بلکه شگقتی بزرگ آن است که انسان تا کجا می تواند سقوط کند که هم نوع خویش را نه همانند چارپا که بدتر از او به زیر مشت و لگد و شلاق و شوک و... بگیرد. حیرانی عظیمی است. و شاید اگر ژرف باشی و یادت نرفته باشد که گذری کوتاه در هستی بی انتها هستی، تکانی بخوری و ببینی که خود از کدام دسته ای. نه! برای من آن قدرها مهم نبود که این زندان متعلق به کدام حکومت است و یا شکنجه گران بردگان کدامین دقیانوس زمانند.
گویی تمام آن چه که نماد اوج انسانیت و در همان هنگام پایین ترین درجه انسانیت به شمار می رود در این جا جمع شده است. هولوکاست را می بینم و شش میلیون انسان ـ که چه بی انصافی است اگر بخواهیم با نگاهی ارزشی به دینشان بنگریم ـ را می بینم که در کوره می سوزند آن جا اگر چه مجالی برای دیدن نقطه پست انسان است اما نقطه اوجی نیست. این موزه اما چنین است.
در بندها و سلول ها و راهروهای این سند جنایت تاریخ قدم می زنم و سرود مرگ، درد و رنج را در عمق جان احساس می کنم. می خواهی سنگی باشد و تو همه سر گردی و آن سر بر سنگ بخورد و در همان هنگام برخورد، زمین دهان بگشاید و تو را در خود فرو برد. چهره ها آشنا هستند. بعضی عکسشان آمده و بسیاری نه! نزدیک به 6000 نفر از آن 10000 نفر امروز یا سرخورده اند، یا مخالفند یا.... ما چه کرده ایم؟ و آنان خود چه کردند. این خود یک درس است. فاطمه امینی، اشرف دهقانی، محمد حنیف نژاد، سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، بیژن جزنی، خسرو گلسرخی، محمود طالقانی و... به عکس مراد نگاه می کنم. نانکلی را می گویم. او که 32 سال پیش در این جا به زیر شکنجه جلادان پهلوی مرد. آیا آن شاهزاده مدعی شهریاری ایران و آن فرح دیبا نام نمی خواهند که سخنی بگویند یا... این جا دروغ بسیارها نیز پدیدار می شود. ادعای مدعیان بسیاری در طول این نزدیک به 70 سال نقش بر آب می شود. چهره ها چقدر بیدار است و چقدر خروشان. زن و مرد برابر و متحد با یک صلابت و با یک هدف. رفیق شهید کرامت دانشیان 29 بهمن 1352 اعدام شد. در همین زندان بازجویی می شد. و چه ایدئولوژی و چه عقیده محکمی بود که او را به آن داشت تا در آن شبستان احتناق که یاس از تن دیوار شهر می بارید روزنه های روشنایی را در آن ساختمان استوانه ای مخوف، بی هیچ شکافی به بیرون فریاد دلپذیری هوا و بازگشت پرستو را بر آورد.
این جا همه ما هستند. لیبرال، مارکسیست، مذهبی، ملی گرا و... غمی بر چهره می نشیند؟ که چرا ما ایرانیان تنها به روز سختی و تنها در زندان یکدیگر را تحمل می کنیم. چه می شود که در فردای پیروزی آن انقلاب بزرگ بسیارانی از این جمع بر یکدیگر تاختند و گاهی نیز سلاح خشم دیروز را بر تن امروز یکدیگر فرود آوردند.
دانش آموزانی هستند، آری دوستان عزیز من در سن زیر 18 سالگی!! که چونان قدرت ایدئولوژی در عمق جانشان رسوخ کرده و تو می مانی که چگونه چنین شکنجه هایی را تاب می آورند. این است توان و روح و حرکت و زایش و خلق. این جا تکه ای همانند تمام هستی است. با تمام تضاد ها و پارادوکس های آن. و من نیز می خواهم که متنم چونان باشد، آشفته و در هم و بی نظم و بی ترتیب و.... مانند آشفتگی عظیم پشت آن چهره های به ظاهر محکم آن ماموران معذور. شکنجه گران را می گویم. و اینک من تنها مانده ام. بسیارانی از آن 10000 نفر نه! از آن 10000 ما دیگر در بین ما نیستند. محمود طالقانی رفت تا نه چهره غم بار فردای انقلابی را که همه عمر برایش مبارزه کرده بود ببیند. فاطمه ، حنیف، بیژن و... ستارگانی گشتند در شبستان پهلوی و آن ابهت دروغین را فرو ریختند و جزیره ثبات خاورمیانه کارتر را به لرزه در آوردند. اما من عجیب تنهایم. انگار زمانی که مایی وجود ندارد من هم در این هستی حضور ندارم. تمام درد آن تازیانه ها، شوک های الکتریکی، بی خوابی ها و ... را در تن احساس می کنم و آن هنگام که به تکامل هستی، جان و جامعه می اندیشم تمام آن درد حلاوتی شیرین می گردد. آری! تازه می فهمم که چگونه آن زنان و مردان پاکدل آن درد و رنج را تحمل می کردند. آنان هدفی داشتند والا، بزرگ، سترگ با تمام صفت هایی که گنجایش آن هدف را ندارند. باور ندارم که تنها هدف آنان سرنگونی پهلوی بود.که نه در نوشته های حنیف چنین دیده ام و نه در نگاره های زیبای بیژن. آنان برای تغییر جهان آمدند و با رفتنشان به سهم خویش چنین کردند. و ما امروز کجاییم؟ این تمام گزارشی است که من می خواهم از آن موزه عبرت ایران بنویسم. آنان رفتند، آن شهیدان زنده همیشه تاریخ، اما ما مردگان همواره روزمرگی هنوز گرفتار سلطه و تسلطیم و هنوز به فلسفه های دروغینی که برای استثمار من و تو آمده اند، می اندیشیم. ما مرده ایم و بر گور مرگ خود می خندیم. خنده ای که بسا گران تر از آن دردها و رنج هاست.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
تفکر حذفی، بنیان رشد افراط گرایی از فرناز عزیز که واقعا مطلبی خواندنی است.
صدای پای امپریالیسم
این مقاله در حقیقت مقاله اصلی من در روزنامه صبح در تاریخ دوشنبه هفته گذشته، روزنامه دانشگاه علم و صنعت ایران است. این روزنامه توسط تنی چند از دانشجویان این دانشگاه منتشر می شود. علاقه مندان می توانند با ارسال ایمیلی به sobhdaily@gmail.com هر روز صبح نسخه پی دی اف این روزنامه را دریافت کنند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
تلویزیون خبری سی ان ان هفته گذشته خبری را به نقل از آسشیوتد پرس نقل کرد، که شوک بزرگی در صحنه سیاسی جهان برانگیخت. موسسه تحقیقات بهداشتی دانشگاه معتبر جان هاپکینز آمار جان باختگان جنگ علیه تروریسم در عراق را بالغ بر 655000 نفر اعلام نمود. جنگی که از ماه مارس 2003 درست در روزهایی که ما در ایران بر سر سفره های هفت سین نشسته و چشم به راه آغاز سال نو بودیم، آغاز شد. مطابق این آمار به طور متوسط روزی 560 نفر در عراق کشته شده اند. جمعیت عراق 27 میلیون نفر است، با ضرب و تقسیمی ساده می شود نزدیک به 3% مردم عراق. هفته ای که گذشت در فرانسه قانونی به تصویب رسید که کشتار مستند و بدون بحث بیش از یک و نیم میلیون ارمنی بی گناه به دست دولت عثمانی در ردیف جنایات علیه بشریت در کنار کشتارهای غیر قابل انکار هولوکاست قرار گرفت و تحقیق پیرامون رد آن مستوجب مجازات. اما نمی خواهم در این جا بگویم که این مقدار کشتار در عراق در ردیف نسل کشی قرار می گیرد، چرا که 600000 نفر این جان باختگان قربانیان درگیری میان جناح های متخاصم عراق بوده اند نه حمله مستقیم نیروهای ائتلاف. آن چه مهم است در طول دوران بیش از 30 سال حکومت صدام حسین دیکتاتور عراق آیا این تعداد جان باخته بودند؟ حتی در طول جنگ میان ایران و عراق در طول 8 سال آمار کشته شدگان عراقی در بهترین حالت به 300000 می رسد.
به یاد می آوریم که دفتر تحکیم وحدت در روز اعلام پیروزی ایالات متحده و انگلستان بیانیه معروف «بهار بغداد» را منتشر نمودند. بیانه ای که بیش از آن که شاد باشی برای «آزادی» مردم عراق باشد دعوتی ملتمسانه از آمریکا برای دخالت اگر نگوییم نظامی لااقل مستقیم در ایران بود. اما گویی در بهار بغداد اینک نه سرخی لاله ها دمیده که خون مردمان بی گناه عراق است که جایی برای رویش یاس ها باقی نگذاشته است.
در حالی که مطابق پیش بینی های مختلف هزینه جنگی نیروهای ائتلاف در عراق از آغاز تا کنون نزدیک به 500 تا 700 میلیارد دلار بوده، اما آسیبهایی که به تاسیسات عراق وارد شده مطابق آماری که در سال 2003 منتشر شد بالغ بر 1500 میلیارد دلار می شود. این آمار در صورتی که به هزینه غیر قابل برآورد کشتار انسان ها افزوده شود عمق فاجعه را نشان می دهد. استفن کینزر روزنامه نگار و نویسنده معروف آمریکایی در اثر جدید خود «سرنگونی» با بررسی سیاست تغییر رژیم ایالات متحده در طول یک قرن گذشته به این نتیجه می رسد که دخالت نظامی آمریکا به سال 1893 در هاوایی، نبرد با نیروهای اسپانیا در مکزیک (1898)، تا حمله به افغانستان و عراق تنها یک هدف برای آمریکا داشته و آن هم تامین کوتاه مدت منافع اقتصادی شرکتهای چند ملیتی حامی دولت واشینگتن بوده است. ایالات متحده همواره هدف خود از حمله نظامی به سایر کشورها را زیر شعار انسان دوستانه «آزادسازی» و «حفظ امنیت ملی» پنهان نموده اما حکایت سرنگونی 14 رژیم در طول یک قرن و آن چه در فردای آن اتفاق افتاده نشان از آن دارد که نه تنها دموکراسی در آن کشورها برقرار نشده که استقلال آن ها نیز با هجوم شرکت های چند ملیتی به تاراج رفته است. هیچ ایرانی شرافتمندی خاطره سرنگونی تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران یعنی دولت دکتر محمد مصدق به دست آمریکا را از یاد نبرده است. آن زمان نیز این کودتا با شعار «حفظ امنیت ملی» و نجات ایران از «سیطره کمونیسم» برای مردم ایالات متحده توجیه شد.
آماری که در این نوشتار به آنها استناد شده و می شود نه توسط رسانه های مخالف دولت واشینگتن که دقیقا از بنگاه های خبر رسانی نزدیک به دولت بوش هم چون سی ان ان، فاکس نیوز، ... استخراج شده و نه مثلا واحد مرکزی خبر، ایرنا، العالم یا الجزیره.
دولت جورج بوش امروز در آمریکا در کم ترین میزان محبوبیت دولت های ایالات متحده در دهه های اخیر قرار گرفته است. نتیجه تهاجم نظامی به کشورهای جهان نه تنها امنیت ملی آمریکا را تقویت نکرده بلکه سبب گسترش گروه های تروریستی، کشورهای متخاصم و ... شده است. باز در همان هفته ای که گذشت کره شمالی دست به آزمایش هسته ای زد و چند روزی است که تیتر اول خبرهای جهان پیرامون این زلزله سیاسی می باشد. اما اگر ریشه ای نگاه کنیم و جنگ های دو کره در دهه 1950 را بررسی کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که وضعیت امروز در شبه جزیره کره تنها نتیجه دخالت های دو امپریالیسم آن زمان یعنی شوروی و آمریکا بوده است. اما گویی دولتمردان کاخ سفید از تاریخ درس نمی گیرند و هنوز جهان را به دوستان و دشمنان تقسیم کرده و زیر نام زیبای «اومانیسم» سبب درد و رنج و مرگ انسان ها را فراهم می آورد.
از فردای پیروزی در عراق دولت مستقر در واشینگتن به همراه دوست سابقا امپریالیستش یعنی انگلستان نوایی دیگر نواخته و سازی دگر کوک کرده اند. به یکباره مساله هسته ای ایران از یک خبر دست چندم به تیتر نخست و هدف اصلی جهان تبدیل شده است. در روزهایی که نزدیک به 300000 زن و کودک و پیر و جوان در دارفور سودان جان می بازند، و دولت های انسان دوست و صلح طلب عالم نیم نگاهی نیز به این گوشه جهان نمی اندازند، دستیابی ایران به تکنولوژی غنی سازی اورانیوم نافی «امنیت ملی» آمریکا شده است. اما واقعیت چیست؟ آیا دولت امریکا که در جلوی چشمانش، سالانه میلیون ها نفر در جهان قربانی درگیری های نظامی می شوند، ده ها میلیون انسان در آمریکای لاتین، آفریقا، آسیای مرکزی یا جنوب شرقی و... از گرسنگی جان می بازند، میلیون ها نفر دیگر هر سال قربانی ایدز می شوند و دولت واشینگتن تلاش جدی در جهت تحقیقات پزشکی منجر به کشف دارو یا واکسن ایدز نمی کند و در عوض آن سالانه چند صد میلیارد دلار صرف تحقیقات نظامی می نماید، به فکر انسان های دیگری در خاورمیانه است که می توانند قربانی سلاح هسته ای احتمالی ایران شوند؟ اصولا آیا ایالات متحده دستیابی ایران به سلاح هسته ای را تهدیدی علیه خود می داند. ایالات متحده ای که طبق گزارش نظامی پنتاگون با اندوخته سلاح های هسته ای خویش می توان سرزمین های به وسعت منظومه شمسی را ویران کند از سلاح هسته ای ایران، کره شمالی و... می هراسد؟ ایالات متحده ای که با توان گسترده خود می توانست پیشتاز خلع سلاح هسته ای جهان شود با فروش این سلاح ها به اسراییل و یا سکوت در برابر هند و پاکستان چگونه می تواند داعیه دار جلوگیری از سلاح های کشتار جمعی باشد؟ دولت واشنگتن طرحی در سر دارد اما نه از هنگام رو کار آمدن دولت بوش یا واقعه هولناک 11/9 که از همان روزهایی که در بالکان در پی «آزادی» مردمان تحت ستم یوگوسلاوی بود. خاور میانه باید به حکومت های موزاییکی شبه دموکراتیک حامی آمریکا تبدیل شود. اسراییل باید به لبنان حمله کند، صلح میان اعراب و اسراییل نباید متحقق گردد، مردم ایران نباید با گام های خویش به آزادی، صلح، برابری و همبستگی دست یابند، عربستان باید دارای حکومتی قرون وسطایی باشد، افغانستان نباید روی آرامش ببیند،... چرا که تیم سیاست خارجی آمریکا به این نتیجه رسیده اند که می بایست «خاورمیانه جدید»ی در صحنه گیتی متولد شود. تقسیم عراق به سه منطقه خود مختار به نام فدرالیسم بخشی از این طرح است. چنان که پروژه تقسیم ایران نیز از سال ها پیش در بایگانی آمریکا موجود است.
پرونده هسته ای ایران در شورای امنیت به انتظار تصویب تحریم هاست، ناوهای جنگی آمریکا در خلیج فارس آرایش حمله به تاسیسات هسته ای ایران را گرفته اند، خانم رایش دایما به منطقه سفر کرده و با رهبران عربی گفتگو می کند، آقای بوش در سخنرانی خود درست یک ماه پیش در سالت لیک سیتی مرکز ایالت یوتا می گوید سرنوشتی مشابه صدام حسین در انتظار رهبران ایران است، ... جوانانی از کشوری که در طول کمی بیش از یک قرن 8 جنبش درونزای ماندگار در ذهن خویش به یاد دارند، خواهان تهاجم نظامی آمریکا به ایران بوده و در رویای آزادی به سر می برند. آزادی ها هر روز در ایران محدودتر می شود، اقتصاد ایران به نقطه بحران نزدیک شده است، کارگران از کارخانه ها اخراج می شوند. ادوارد سعید درست می گوید اختناق بیش از همه جا در حضور امپریالیسم رشد می یابد. صدای پای امپریالیسم هر روز سنگین تر به گوش می رسد،... بهار خونین بغداد یک الگوست، گویی هنوز هم تضاد حقیقی تضاد «خلق و امپریالیسم» است.
قوچانی اجاره نشین شد
روزگار علی رغم تکذیب محمد قوچانی جایگزین شرق شد. از همان اول تز بی پایه و اساس ایشان در محافظه کاری بخوانیم مک کارتیسم و توسل به فقه سنتی که نشان ارتجاع بوده نمایان شد. واقعا دست مریزاد البته ایشان نام خود را ننوشتند ولی همه چیز گویا بود. آری همه چیز هویداست. ایشان چندی پیش در روزنامه اعتماد ملی مطلبی نوشتند و تمام شایعات مربوط به نقل مکان تحریریه شرق به روزنامه ای دیگر را انکار نموده و فرمودند ما اجاره نشین نمی شویم. اما گویی بالاخره کارگزاران پشت شرق نتوانستند کمی بیشتر تحمل کنند. آری سرمایه باید در جریان باشد تا افزایش پیدا کند :دی. به هر حال بخشی از قسمتهایش خوب است. کاش لااقل محمد جواد روح عزیزم هم آنجا بنویسد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
در گذشت پدر سر کار خانم مهاجر را تسلیت می گویم . من همیشه از مطالب آموزنده ایشان آموخته ام و این دین با من خواهد بود.
واقعا متاسفم برای کسانی که پس از تجاوز به رویا طلوعی اینک اموالش را نیز به تاراج می برند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
زنستان 13 هم منتشر شد با پرونده کودک. واقعا مطالب خواندنی این شماره بسیار زیاد است من دوست دارم به همه اش لینک بدهم ولی علا الحساب اینها را داشته باشید::
نسرین ستوده: دنیا در رابطه با تعهدات ایران در حیطه حقوق کودک دچار سردرگمی است ، فرناز سیفی
کودکان سرباز ، پویا
کودک آزاری، نتیجه ی برهم زدن موازنه ی حاکم بر زندگی، ایمان مظفری
آنها، کودکان ایرانند،- محبوبه حسین زاده
کودک در هستی ، سینا مالکی
انتقال باورها و کلیشه های جنسیتی به کودکان ، گیلدا فرید مجتهدی
پلیس در مقابل کودکان خیابانی،مرجان نمازی
نگاهی به موضوع کودک آزاری ،مینو آهنامه
مطلب خودم در باره کبری رحمانپور به نام نشان افتخاری برای کبری رحمانپور، و همینطر آمارهای جالب گلناز ملک درباره خشونت جنسی در کانادا
خاورمیانه آینده
گروه های فتح و حماس وارد نبرد با یکدیگر شده اند. در لبنان احزاب ملی گرا و میانه رو حزب الله را تحت فشار قرار داده تا اسلحه های خود را زمین بگذارند. آن طرف تر در بحرین، عربستان و ... دولت ها برای اعطای آزادی بیشتر به مردم تحت فشار غرب قرار گرفته اند. اما در این سو در غرب خاورمیانه ایران وضعیتی مبهم دارد که تا نزدیک به سه ماه دیگر و پس از انتخابات خبرگان و شوراها روشن تر می گردد.
هنوز بیش از یک سال از روزی نگذشته که بنیادگرایان در ایران، فلسطین و عراق به قدرت رسیدند. اما پیروزان انتخابات در ایران و فلسطین در یک نقطه با هم مشترک بودند. هر دو نمادی در برابر فساد اقتصادی و بی نظمی های مالی سمت مقابل (درست یا نادرست) به شمار می رفتند. آن روزها گفتم برای حماس حکومت آن هم از نوع نسبتا دموکراتیک آن ردایی سنگین است. حماس از نردبان دموکراسی بالا رفت در جایگاه حکومت خودگردانی قرار گرفت که نتیجه صلح اسلو و قرارداد کمپ دیوید دوم بود، اما می خواست که هیچ یک از قراردادها را نپذیرد. آن روزها بسیارانی از صحبت های خالد مشعل در ایران در حمایت از دموکراسی و آزادی چنین نتیجه گرفتند که حماس گونه ای دیگر از احزاب مبارز اسلامی در فلسطین است. اما روند زمان امروز صورت دیگری را نشان می دهد. سربازان وابسته به حماس در برابر اعتراض قانونی و محقانه نیروهای پلیس این کشور به عدم پرداخت حقوق خود به روی آنان اسلحه کشیدند. شاید گفته شود این مساله در سطح شاخه های نظامی بوده اما این گونه نیست. عدم پایبندی به عهد و قول های بسیاری که میان هنیه و عباس رد و بدل شده اما هنیه زیر پا گذاشت نشان از آن دارد که این حرف درست بوده که حماس را لیاقت حکومت داری مردم فلسطین نیست.
مارکس سخنی دارد که می گوید تنها از چیزی می توان عبور نمود که به فعلیت درآمده باشد. آن روز که در ایران و فلسطین دولت هایی بنیادگرا، لج باز و ضد نقد بر سر کار آمدند، در بهبوهه ای که همگان دندان تحیر بر لب می زدند، لبخندی بر لب داشته و می دانستم که دور جدید خشونت در خاورمیانه درسی بزرگ برای مردمان آن خواهد داشت. اما در این جا هرگز نمی توان از نقش کاتالیزور غرب در شکل گیری خشونت های فلسطین گذشت. حقیقت این است که هیچ دلیلی نباید باعث آن می شد تا کمک های مالی به مردم غیر نظامی فلسطین قطع گردد.
حماس دو انتخاب پیش رو دارد، اما خاورمیانه آینده تنها یک مسیر. خاورمیانه آینده خواستار دولت های مستقل از غرب، دموکرات و مدافع حقوق بشر بوده و به آن خواهد رسید (اما به دستان توانای مردمان خویش نه با تاراج ثروت هایش توسط آمریکا و انگلستان) اما حماس، دولتمردان فعلی ایران و سایر کشورهای منطقه می توانند میان یکی از این دو گزینه انتخاب کنند، نخست صلح، آزادی، عدالت و برابری حقوق همه افراد جامعه، پیشرفت و زدایش فقر، دموکراسی و استقلال از امپریالیسم، دوم پای فشاری بر طبل تقابل با جهان و دیگران، استفاده از زور، خشونت و...
تکامل تاریخ تنها گروه هایی را که همراه با جهت خود هستند نگاه می دارد. خاورمیانه و آینده آن تصمیم خود را گرفته اند، آن دیگران چه تصمیمی خواهند گرفت؟
روزی مثل بقیه روزها
دیروز تولدم بود. مامان می گفت روز اصلی تولدت هم شنبه بود سحرگاه. از بچگی اهل این نبودم که زیاد به این روز توجه کنم. آن هم برای من که اصولا سالی چندین و چند بار متولد می شوم و نو می گردم و.... تا حالا نشده یک سال بر یک عقیده پایدار باشم. شاید به نظر خیلی ها این امر بسیار احمقانه باشد ولی متاسفانه دید خود نقاد و نوزا تنها راه رسیدن به انقلاب در ایده ها و آن چیزی است که بدان آگاهی می گویند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
شماره 12 زنستان هم منتشر شد با مطالب خواندنی بسیار.