آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
نوشته هایی ارزشمند از مهرانگیز کار
مهر انگیز کار در اقدامی نمادین و به بهانه روز زن تا 8 مارس وضعیت حقوقی زنان را در ایران بررسی می کند. این بررسی ها که حاوی نکات مغفولی حتی از دید بسیاری از فعالان زن است جهت آگاهی افراد در ارتباط با تبعیضات حقوقی در ایران نسبت به زنان بسیار آموزنده و مفید است. لینک های آن در پی می آید. امیدوارم این مطالب در شکل دهی منسجم تر حرکت جنبش زنان موثر افتد
در همین حال خبر تعطیلی کتابخانه تخصصی زنان نیز شنیده شد که واقعا جای تاثر دارد. این کتابخانه هرچند ناکامل اولین کتابخانه تخصصی زنان به شمار می رفت
با شرمندگی بسیار
دوستان عزیزم که لطف دارید کلبه محقر بنده رو مزین می کنید. چندروزی یک مسافرت کوچکی پیش آمده و در خدمتتون نیستم. تو این مدت سعی می کنم چندتا مطلب آماده کنم تا جبران بشه. پایدار باشید
اينجا زندان است؛ بند زنان زندان اوين
تحقیق و تفحص ارزشمندی که توسط صورتک انجام گرفته
زني كه فرستاده رئيس زندان بود مي دويد و من و افسر نگهبان با قدم هاي تند پشت سرش بوديم. وارد كه شدم اول يك سالن كوچك مربع شكل بود با ميزي براي مسئول بند در گوشه‌اش و درست روبروي ميز راهرويي باريك كه در يك طرفش سلول‌هاي زندان بود. زندان زنان.خود زنداني ها مي‌گويند اين بند را كمتركسي ديده است. خبرنگاران و مسئولان را معمولا به ديدن بندي مي برند كه تازه بازسازي شده و مخصوص محكومين مالي و زنداني هايي كه در كارگاه ها و كلاس‌هاي فرهنگي شركت مي كنند است.من هم از سر اتفاق به آنجا رفتم.در انتهاي بازديد از بند زنان زندان اوين، مدير بند با افتخار از تحولات ايجاد شده مي‌گفت و البته تاكيد داشت كه بندهاي قبلي هم آنقدر فرق نمي كنند و فقط "در" دارند و من كه مي‌خواستم آن روي ديگر اوين را هم بيبينم اصرار به ديدن سالن‌هاي بازسازي نشده و به قول معروف "در دار" داشتم و بالاخره در برابر اصرار من و اينكه فقط مي‌خواهم تغييرات را درك كنم، مدير داخلي اوين و مدير بند زنان اجازه دادند، بروم و زود برگردم. مدير بند زنان تاكيد كرد كه خيلي دير شده و ديگر وقتي براي حرف زدن با زنداني‌ها نيست و من قول دادم كه زود برگردم
دخترک نقاش
هی داد می زند جردن ، جردن... یک نفر می خواهد سوار می شی. پسرک موهایی استایلیش دارد ، ماشینی اسپرت و صدای زیبای جیپسی کینگ هم در ماشین فضا را پانکی تر می کند. شروع که به رانندگی می کند وصیت نامه ات را می نویسی، زیگزاگی با سرعت زیاد در جایی که پر است از ماشین و ترافیک. این ها را تحمل می کنی ولی ناگهان میبینی که ماشین را به سرعت به راست می برد و دخترک ایستاده در کنار خیابان را نشانه می رود. مات شده بود انگار انتظار هر چیزی را داشت الا این که یه یابو بهش حمله ور شه. نگاهش پلک نمی زد، انگار تمام ستم های زندگیش جلوی چشمش آمده بود حتی دهانش به دشنامی نیز باز نشد . آقا چه می کنی بده اون ور. انگار که از خلسه جنسی کثیفی که داشت بیرون آمده بود. دخترک نقاش بود و حاصل روزها زحمتش در اضطراب جنسی راننده ای وحشی که زن برایش ماشین سکس بود نقش خیابان شده بود. آقا نگه ذار من پیاده می شم. کرایرو پرت کردم و در راهم محکم بستم. سایر سرنشینان بهم خندیدند و دختری نیز در بین آن ها بود. شنیدم که گفت امل مذهبی!!! خداوندا آیا این دختر پذیرفته بود تمام ذهنیت فاسد جامعه را... دخترک بیچاره داشت وسایلش را جمع می کرد و اشک ریزان می گفت این ها زندگی من بودند. سبکش امپرسیونیسم بود که آقای مدرن آن را بر نتابیده بود و من امل شام لذتش خراب کرده بودم
پ.ن. تجربه ای در بلد به سفارش نرگس جان و این کاریکاتور بی نظیر نیما
در میان دعوای ما گوژپشتی رد شد
از سر کار بر می گشتم. توی پیاده رو بود. مثل مورچه ای که باری بزرگ بر دوش داشت. براش مهم نبود کی از کنارش رد می شه؟ گدا یا خان یا لیبرال یا سوسیالیست یا.... گاهی تلو تلویی می خورد و دوباره به راه می امد. سرش پایین بود و می رفت. انگار 1000 سال است که این راه را می رود و حتی اگر کور هم شود برایش فرقی نمی کرد. عرق ریزان و خسته، زنجیری به پایش نبود اما انگار همین راه پیش فرض همیشه زنجیر پایش خواهد بود. گویی تمام رنج های تاریخ را بر کول خود می کشید و فریادی سر می داد. شب با "نخبگان" نشسته بودیم و دعوای لیبرلیسم و نیو مارکسیسم بود و او هم چنان بار به آن بزرگی را حمل می کرد و نشان طلا بر گردن رضا زاده می نشست. آری پیرمرد 70 ساله با کمری خمیده کیسه ای 2 برابر کیسه آرد حمل می کرد
نوشته هایی در نقد ضد همجنس گرایان
گاهی فکر می کنم چرا بعضی ها حوزه خصوصی مردم را به نقد می کشند و گناه کار و.. دریت می کنند. نوشته آقای خالدیان در ضدیت با همجنس گرایی مورد نقد جالب دو دوست قرار گرفت که خواندن آن ها را توصیه می کنم. اولی نوشته علمی و دقیق گلناز و دیگری نوشته طنز سیما. امیدوارم روزی نباشه که کسی حوزه خصوصی مردم رو بخواد هدف تقسیم بندی خیر و شر بکنه
مردم تنها دوست دارند كه شنيده شوند
در روزهای پرشور انتخابات نهم ریاست جمهوری که به حق آزاد ترین دوران ایران پس از استعفای دولت موقت در 13 آبان 58 بود تا دو هفته پیش از انتخابات در صف تحریمیان بودم. اما این حضور بیشتر برای آن بود تا فشاری باشد برای تایید صلاحیت افراد بیشتری از کاندیداها. با احترام فراوان برای آن ها که آگاهانه از حضور در انتخابات سر باز زدند با حمایت از دکتر معین وارد صحنه شدم. با دوستان سیاسی در دانشگاه که اکثرشان سابقه زندان انفرادی، تعلیق و... در پرونده شان بود در ستاد معین واقع در میدان ولیعصر حاضر می شدیم و البته از روی تنبلی ذاتی من فقط خط می دادم و در تحلیل ها و استراتژی ها شرکت می جستم. در آن روزها جوانان ستاد که بعضی ها هم جز تحریمیان بودند!!! در خیابان و هر کوی وبرزن به گفتگو مستقیم با مردم مشغول بودند. کار ندارم که به تمرکز بر این استراتژی و عدم امکان فراگیری آن اعتراض داشتم، اما نکته ای که برایم جالب بود نوع گفتگوها و برخوردها بود.مثلا یکی از بچه ها که دوست نزدیک من هم بود و در جریان 18 تیر بازداشت شده بود در پاسخ به حرف های مردم همه اش می گفت من مبارزه کردم، باتوم خوردم شما چه می گویید؟؟ و آن بیچاره هم به احترام سوابق مبارزاتی ایشان چیزی نمی گفت ولی قانع هم نمی شد. شب آخر تبلیغات بود و مبارزان، نخبگان، دانشجویان، زنان و... در میادین مشغول اقناع مردم برای رای دادن بودند و احساس هم می کردند اگر مردم رای دهند حتما آن ها پیروز میدان خواهند بود!!! در این بین ها همه اش از این ستاد به آن ستاد از این میدان به آن میدان می رفتم و اوضاع به هیچ وجه جالب نبود. هر کس هرکسی را می دید شروع می کرد از درست نبودن تحریم و... می گفت. حتی کسی سوال نمی کرد آیا شما قصد شرکت در انتخابات دارید؟ خسته بودم روی نیمکتی نشستم. چند پسر و دختر اطرافم بودند و از قبل می دانستند که من هم یکی از همان سخن ورانم ولی این که ساکت بودم آن ها شروع کردند. چرا به معین رای دهیم، او برای مردم چه می کند، ما کار نداریم، ما نون نداریم بخوریم و... تازه فهمیده بودم که نه فقط قرار است حد اقل بیش از انتظار ما مردم شرکت کنند بلکه قرار است به ما نه بگویند. همان طور با لبخند نگاهشان کردم. آزادی خاصی از نگاهشان می بارید، چهره های معصومشان همه فریاد بود و احساس کرده بودند که کسی که فریاد بر او می آورند مسوول تمام بدبختی های آن هاست. نشستم و گوش کردم تا آخر. بعد شروع کردم به توضیح این که اقتصاد سالم، کار زاینده و... تنها در سایه دموکراسی و آزادی پدید می آید. کم کم گوش می دادند، مخالفتی می کردند نه از روی خشم، از روی آن که بیشتر بگویم. حرف زدیم و خندیدیم و شادی و آزادی برای لحظه ای آمد و رفت. در پایان بود که دستان دختری از جمع را در دست دوست پسرش گرم دیدم. گفتم خیلی چیزها برایت گاهی از نون شب مهمتر هست نه؟ سری پایین انداخت و گفت آره. بعد به من گفتند مرسی که به حرفمان گوش دادی، تا حالا کسی از حاکمان به ما گوش نداده بود!!! من که نفهمیدم آیا منظور از حاکمان من بودم یا نه؟ ولی گفتم حالا به کی رای می دین؟ گفتند معلومه به معین که اطرافیانش درد مردم را گوش می دهند و جلوی کسی را برای صحبت نمی گیرند. گفتم جمعه می بینمتان. نمی دانم آن ها بعدها به تور کسی خوردند که حرفشان را گوش نمی داد یا نه؟؟پایان تراژیکی بود برای آزادی خواهان، تحریمی و تحول خواه از طریق صندوق رای. اما درسی بزرگ برای من داشت، خود را ته سخن و حرف آخر ندانم، گوشی باز برای شنیدن داشته باشم، زیرا مردم تنها می خواهند کسی به آن ها گوش دهد، نه کسی که خودبینانه خود را قهرمان می پندارد. مردم این ها را دیدند، آن ها بینا بودند و فرقی میان آن ها و دیگران ندیدند پس نان را برگزیدند!!! آزادی یعنی همین یعنی برای همه روزنه ای برای حرف زدن باشد، زیرا مردم تنها می خواهند شنیده شوند.

پ.ن. روز مهندس را به تمام مهندسان ایران و جهان که بار سنگین پیشرفت و بهبود زندگی بشر را به عهده دارند تبریک می گویم

پ.ن. شنیدم کافی نت ها هم مثل حمام زنانه مردانه شد. باز هم می گویند زن و مرد برابر نیستندو برابری از این بهتر؟؟!! به همان تعداد روزی که کافی نت زنانه است، همان قدر مردانه است. لازم به ذکر است دستور داده شده از حضور بانوان بد حجاب و پسران غیر متعارف جلوگیری شود. من پیشنهاد می کنم جهت حفظ هر چه بیشتر مبانی از این به بعد زنان با چادر به حمام بروند، تنها پس از ورود در صورتی می توانند چادرشان را در آورند که در زیر آن مانتو باشد. پس از آن به همان حالت دوش می گیرند. جهت رفاه حال هم وطنان هم از خشک کنهای قوی مثل خشک کن ماشین لباس شویی استفاده شود تا به یک باره تمام زنان خمیر شوند و شیطانی در زمین نماند
نسل نو و شوق آگاهی
گاهی همش گله می کردم که نسل نو دیگه به فکر اندیشه و خواندن نیست و تنها فکرش این است که کدام دختر نازی رد می شود یا چه پسر ماهی با ماشین مدل بالا منتظرشه. دیروز بالاخره بعد 6 ماه فرصت پیدا کردم گشتی توی شهر کتاب بزنم. دوباره همان بوی اغواگر آشنا. بوی گلشیری، بوی ترقی، بوی هدایت، دولت آبادی در کنار رایحه جاودان هاینریش بل، سیمون دوبوآر و... در همین حین که گشت و گذاری داشتم دو دختر حداکثر 15 ساله دیدم که چگونه در پی یافتن کتاب های کافکا بودند. خیلی شگفت زده شدم ، اگر چه خودم هم با کافکا در همین سنین بود که آشنا شده بودم اما تصادفی بود که در کتابخانه بابا به آن برخورده بودم. خیلی خوش حال شدم وقتی شوق آن دو دختر را در پی یافتن نوای آگاهی دیدم. از یک طرف خوش حالی من آن بود که نسل نو افرادی دارد که بسیار بهتر و آگاه تر از ما خواهند بود و روزی می رسد که ما را در پی نهند و از طرف دیگر این که آن ها در دنیای اطلاع رسانی امروز با تلویزیون های 24 ساعته و ماهواره و... به جای غوطه خوری های الکی به دنبال افزایش آگاهیشان بوذند. دنیای کودکانه شان پر از بزرگی ها شده بود... نکته دیگری که یافتم شوق مردم بود در خرید کتاب انگار احساس می کردند که این حجم انتشار که به شدت هم کاهش یافته دیری نمی پاید و شاید بسیاری از این کتاب ها را دیگر نتوانند تهیه کنند... البته که چنین نخواهد شد و من با این حرفم نمی خواهم به آن ها که در پی محدود کردن همین روزنه ها هستند بگویم بله! من منتظرم چرا نمی بندید... نسل آینده ما بسیار هوشمندتر، آگاه تر ، جویا تر و ازاد اندیش تر از ماست، این سرمایه را از دست ندهیم
انجمن شاعران مرده نگاه زنده ای به مرگ آزاداندیشی
فیلم درخشان "انجمن شاعران مرده" را بارها و بارها دیدم و فیلم نامه اش را برای درک دقیق دیالوگ ها و آن چه فیلم می خواهد بیان کند نیز خواندم. فیلم داستان کالجی را در آمریکا بیان می دارد که بر اساس شعارهای "نظم ، انضباط، سنت و.." بنیان نهاده شده است. دانش آموزانی از طبقات نسبتا مرفه جامعه که در آرزوی راه یابی به دانشگاه های مطرحی چون هاروارد در سنگر "سنت" گرد هم آمده اند. دانش آموزانی که وظیفه دارند در ساعات معینی به کلاس های خشک و بی روح بروند و در ساعات معینی درس بخوانند و ساعتی خاص نیز بخوابند. همه چیز از قبل معلوم است، والدین آینده فرزندان را رقم زده اند و برایشان برنامه ریخته اند و کالج معروف آن ها نیز بستر ساز رسیدن والدین به آرزوهای ناکام خویش در جلوه فرزندان است. داستان از آن جا عمق می گیرد که استاد زبان انگلیسی سابق بازنشسته شده و استاد جوان جدیدی که اتفاقا در همین کالج درس خوانده و از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده جای او را می گیرد. استاد جدید گستاخانه دانش آموزان را به آزاداندیشی فرا می خواند و صفحات ملال آور تعریف شعر و ادبیات در غالب خاص را پاره می کند. او به جای آن که مغز دانش اموزان را با شعرهای کهن، مثلا زیبا و کلاسیک پر کند، آنان را وادار به تفکر و ساخت شعر و بنیان شکنی می کند. دانش آموزان در پی سوابق این استاد غیر عادی که تعجب سایر اساتید "سنت" را برانگیخته است، او را سردبیر نشریه هفتگی کالج می یابند و با انجمنی پنهانی آشنا می شوند از جوانان آن روزها به نام "انجمن شاعران مرده". این انجمن جلساتش را در غاری پنهان در نزدیکی کالج تشکیل می داده و در پی بلعیدن معنای زندگی بوده است. در کنار گذار به آزاداندیشی و فرار از عادات و تعبیرات متداول ، در پی درک زندگی به سوی لمس جنس مخالف و چشیدن طعم میوه ممنوع می روند. در پی این ها تغییراتی در زندگی و رفتار جوانان حاصل می شود که از چشم مدیران و والدین چنهان نمی ماند. داستان آن جا اوج می گیرد که یکی از دانش آموزان که پدرش او را پزشکی فارغ التحصیل از هاروارد می خواهد، دوست دارد که بازیگر شود. پنهانی به تیاتری می پیوندد و کار را شروع می کند و خیلی زودبه اوج می رسد. پدر اطلاع می یابد و سعی در مقابله می کند اما پسر دیگر نمی خواهد در چارچوب های "سنت " بماند. او می خواهد خودش باشد و ادامه می دهد تا این که در شب شروع تیاتر در حضور پدر بهترین می شود. اما پدر که خود را مالک و دلسوز او می داند و او را از خودش بهتر می شناسد مقابله می کند و به او می گوید هرگز اجازه ادامه این کار را به او نمی دهد و داستان این پسر با خودکشی او پایانی تراژیک می یابد. مدیران کالج به جای درک واقعیت علت این کار در پی عامل استاد نواندیش را محکوم و اخراج می کنند. ایستادن دانش اموزان در روز وداع بر صندلی ها و سر فرود آوردن در برابر استاد دو تعبیر نشان می دهد. یکی شکسته شدن سنت مرتب بودن و رعایت نظم اجباری و دیگری احترام به آزادی و ازاد اندیشی است. در این فیلم کالج به صورت نماینده ای از جامعه ای خشک، با نظم اجباری و تحمیق توده ها به همراه سنتی غیر قابل تغییر ظاهر می شود.مدیران به صورت حاکمانی که نمی خواهند نتایج اعمالشان را در از هم گسیختگی اجتماع بپذیرند و ان را به گردن دگر اندیشان و دشمن خارجی می اندازند ظاهر می شود. فیلم نشان می دهد که در جوی آزاداندیش چگونه مخالفان کنار هم می ایند و عمل به آن چه درست می پندارند و علاقه دارند چه نتایج نیکویی در پی دارد. این فیلم برای هر حالتی نکته ای دارد. از ساخت آن بیش از 16 سال می گذرد اما وقایع تلخ این روزها در اخراج اساتیدی آزاداندیش و حرکت محور از دانشگاه ها مرا به یاد آن انداخته است. اما فیلم با مرگ آن جوان و اخراج استادی پایان نمی پذیرد. پیروزی جوانی دیگر در چشیدن طعم میوه ممنوع و رسیدن به کسی که بی اندازه دوستش دارد حکایت از استمرار بر عقیده ای است که مشتاقانه خواهان آنیم. امر بسیار جالب فیلم دوری از خشونت جوانان و حرکت گام به گام ان هاست برای رسیدن به آزادی. حتی در برابر خشونت مدیران و والدین نه فقط دستی از سر خشم بر نمی آورند که حتی پی انتقامی نیز نیستند. اگر آن مبارزات آرام، هوشمندانه ولی پیگیر نبود امروز مدارس، کالج ها و دانشگاه های آمریکا مامنی برای اندیشه ها و ایده های ناب هنری، علمی، ادبی و... نبود. این فیلم که حکایت گر دوران گذار به آزادی و سختی های راه است جلوه ای از نبرد امروز درونی و بیرونی ماست. نبرد درونی با ذهنیت استبدادیمان و با آن ها که نمی گذارند آزاد بیندیشیم. درسی که این فیلم برای من داشت پیگیری مشتاقانه آزادی اندیشه و عدم سلطه پذیری غیر معقول در عین پایبندی به آرامش بود. آن چه امروز در دانشجویان ما گم شده است عدم مبارزه با خویشتن استبدادی است و عدم پیگیری آزادی اندیشه. چنین است که گه گاهی تیری در تاریکی رها می شود تنی چند به زندان می افتند، و تمام می شود. نبود همین تفکر است که می بینیم تنی چند شعله ای تیز می شوند و بعد خاموش. فیلم "انجمن شاعران مرده" نکات نهفته بسیاری برای آموختن دارد که در حوصله وبلاگ نمی گنجد. دیدن این فیلم را به تمام آنان که دل در گرو روزی دارند تا ایده های نابشان را در فضایی آزاد پیاده کنند و در هوای خوش آزادی نفس بکشند چه در اجتماع و چه در دانشگاه توصیه می کنم. بیایید که آزاداندیشی را با علم گریزی اشتباه نگیریم و شکستن سنت ها را در بی توجهی به علم ندانیم. اندیشه آزاد پر از مفاهیم خامی است که دست توانای رهایی بدان شکل می دهد. آن چه امروز در دانشگاه می بینیم از یک طرف علم گریزانند، که البته منظور تمام رشته های هنری، علمی و ادبی و... است و از طرف دیگر دانشجویانی که سر در آخور اندیشه های پوسیده کرده اند. آزاد اندیشی هیچ یک از این دو نیست و فقط یک چیز است ازادی در اندیشه، تولید ایده ها و آرمان گرایی در عمل منطبق با واقعیات
یک شاگرد کوچک
من امروز خیلی خوش حالم. بعد از این که استاد محترم سیستم تلویزیون لطف فرموده و به علت عدم حضور بنده در کلاس من را انداختند، ولی من خوش حالم. پسر عمه عزیز که تهیه کننده صدا و سیماست تماس گرفت و خواست که در برنامه آموزش الکترونیک شبکه آموزش همکاری کنم. من که اصلا خودم تلویزیون نگاه نمی کنم برام جالب بود که تلویزیون ایران هم برنامه های این چنینی ترتیب بده تا آگاهی مردم بالا بره. به هر روی پذیرفتم تا مسولیت اجرا و برنامه سازی آموزش مدارهای الکترونیک دیجیتال را بر عهده بگیرم. از طرفی استادم در مرکز تحقیقات مخابرات استرالیای غربی نتایج اولیه پژوهش در سیستم های ارتباط بیسیم بنده را تایید کرد. ایده ما طراحی سیستمی است که مثل بلوتوث عمل می کنه اما با سرعتی بسیار بالا در حد 480 مگا بیت بر ثانیه. این سیستم ها کاربرد های وسیعی دارند و می تونن ارنباطات کابلی را از بین ببرند و مثلا مجبور نباشین برای ارتباط دوربینتون با تلویزیون یا کامپیوتر از کابل استفاده کنید. حالا اینو برا چی گفتم؟ دو تا حس دارم یکی این که با اون برنامه حتی اگه یه بیننده داشته باشه می تونم گامی کوچک در افزایش آگاهی مردم بردارم و همین طور لذت یه کار گروهی رو تجربه کنم. اگر همه ما بتونیم حتی یه ذره از چیزیو که بلدیم به بقیه یاد بدیم این یعنی یه گام بزرگ برای افزایش سواد و آگاهی. حس دوم مایه خوش حالی من اینه که با حضور در یک پروژه بین المللی در آن مرکز یه گام خیلی کوچک در پیشبرد زندگی بشر و کمک به انسان ها برمی دارم. این جور مواقع برایم مهم نیست که ایرانیم. دوست دارم که کودکان هدف آزار جنسی قرار گرفته کستاریکا به اندازه پژوهشگران دانشگاه ام آی تی از نتایج کارهای من برخوردار بشن. حس سازندگی خیلی زیباست. به نظر من هر ایرانی اگر در درجه اول در یک کار متخصص بشه و هدفش عالی برای کمک به انسان ها و بهتر کردن زندگی اونا خیلی عالیه. البته فقط علوم تجربی نیست.من ناراحت می شم وقتی می بینم ما در ترجمه ضعف داریم و افراد کمی مترجمان برجسته ای هستند و اکثر مترجمان ما گند می زنن به یه نویسنده. یا حقوق دانی رو می بینم که حتی بندهای فانون اساسی را هم نمی دونه و یا زیست شناسی که هنوز نمی دونه چه پیشرفت هایی در ژنوم انسان رخ داده. لازمه این اینه که نظام آموزشی غلط ما که به جای تحقیق محوری، درس محور هست اصلاح بشه و این اول از همه همت دانشجوهارو می خواد که اساتید رو وادار کنن به پژوهش محوری. ما باید دانشجوها رو ایده پرداز و آزاد اندیش بار بیاریم نه نشخوار کننده چیزایی که قبلا انجام شده. موفقیت های ایرانیانی که حتی شاید در این جا کنکور هم قبول نشدند در کشورهای دیگر نشان از آن دارد که اگر آزاد اندیش باشیم چقدر توانایی داریم. من نمی دونم مدیریت های جدید دانشگاهی که می خوان همه چیرو به همه چی ببافن می تونن این کارو بکنن.فعلا که جوابم خیره اون هم با این دور جدید اخراج اندک اساتید آزاد اندیش. به هر روی من خیلی خوش حالم که بتونم گوشه ای از علم نداشته ام را به ایرانیانی که دغدغه های دیگری هم از جمله سازندگی دارند یاد بدم. از قبل شاگرد تمامی بزرگواران هستم و دانشجوی همیشگی آزاداندیشان نه آن ها که خشک مغزانه برای ارضای میل استبدادیشان یک دانشجو را به ناحق می اندازند. بسیاری از دوستان با اندیشه هایی متفاوت در همین بلاگستان دین استادی بر گردنم دارند و بنده افتخار شاگردیشان. سرافراز باشید دوستان من و در هر رشته ای هستید بهترین اگر علاقه دارید. در همین زمینه مطلبی دارم بر گرفته از فیلم درخشان "انجمن شاعران مرده " که در مطلبی اختصاصی ارایه می شود
کودک نوازنده روبروی سینما آفریقا
پنج سال است که تو را می شناسم. وقتی که از دیدن فیلمی باز می گردم در همهمه تماشاگران که بیرون می آیند تو آرام نشسته ای و با آکاردیونی که غبار گرفته سالیانی دراز است می نوازی و نمی دانم چرا همیشه سلطان قلب ها... چشم به راه عابری که دستان یخ زده ات در سرما را به کاغذی گرم کند. هنوز هم همان کاپشن پاره پنج سال پیش را می پوشی و من هنوز هم در حالی غرق در فکر فیلمی هستم که تا لحظه ای پیش می دیدم کنارت می ایستم و گوش می دهم. پنج سال است که بدون انتقادی بیرون نیا مده ام اما موسیقای وجود تو هیچ گاه انتقادی را بر نینگیزیده است. تو به اینترنت وارد شدی و نمی دانم اصلا برایت فرقی می کند که در عصر ارتباطات زندگی می کنی یا... تنها فکر تو نانی است که باید امشب به خانه ات ببری. خواهر کوچکت نمی دانم که تن پوشی امسال به تن دارد نو یا نه؟ اما می دانم که اندک اندوخته ات روشنی بخش خانه ای است که شایذ صفایش از خانه تنهایی من بیشتر است. جشنواره ها آمده اند و رفته اند، تماشاچیانی از روشنفکر و عامی آمده اند، خواسته یا ناخواسته نوایت شنیده اند و رفته اند. نمی دانم می دانی که سکانس چیست و فرق مستند را با داستان می دانی. برای تو فرقی نمی کند که فیلم نوآر پخش می شود یا درام یا... تو فقط می نشینی و می نوازی تا... 5 سال است که می بینمت و تو هنوز بزرگ نشده ای انگار زمان که تعریف همان آدمیان خوش فکر است در تو ایستاده و فرق 21 را 22 بهمن نمی دانی. 5 سال است که من امسال 23 سالم شده است و تو در همان نمی دانم 5، 6 یا 7 سالگی مانده ای. نه حرکتی و نه حتی سکونی. آکاردیون می نوازد برای آن هایی که فکر می کنند ته سخن هستند و اندیشه ور. 5 سال است تو می نوازی و نه یونیسفی است که بگوید کار برای کودک زیر 18 سال؟ یا سازمان حقوق بشری یا عفو بین المللی یا... تو رسانه ای نداری که شکوه کنی. می دانم که دویت داری تو هم مانند همان کودکی که همراه پدری یا مادری آمده فیلمی دیده و می رود شب با توپ بازیت خواب از چشم همسایه ای بازستانی. شاید اما تمام شادی تو آن باشد که قطره اشکی بر چشمان پاک خواهر کوچکت جاری نشود....
امریکن پای 4 فیلمی انسانی با نگاهی به خواسته های درونی
فیلم امریکن پای 4 هم امد. زیر عنوان بند کمپ. این سری فیلم هم مانند سری های قبلی طنز تلخی را برای رویارو قرار دادن انسان ها با واقعیت درونیشان استفاده کرده است. این بار از قدیمی ها فقط پدر جیم مانده است و جیم و مارشال که با هم ازدواج کرده اند دیگر حضور ندارند. هر سری از فیلم با دیدی جامعه شناسانه به موشکافی غرایز انسانی پرداخته است. این شماره تاکیدی دارد بر روحیه چپ بودن دوران جوانی که می تواند با حضور کاراکترهایی آرام و هنر دوست متعادل شود. فیلم داستان انسان هایی است که بسیار با هم متفاوتند اما در یک جا گرد هم می ایند و به صورتی زیبا با هم تعامل می کنند. خشونتی در کار نیست بدون آن که کسی حق بیان و عمل نداشته باشد. انسان هایی که حول یک هدف مشترک که همانا دریافت بورسیه برای آلیس است گرد هم می آیند. بازی بی نظیر تام هیلدر برینک در نقش مت که برادر استیو کاراکتر بی ادب و گستاخ و آنارشیست سری های فبلی است بر زیبایی فیلم می افزاید. کارگردان فیلم که تبهری در معرفی بازیگر به هالیوود دارد این بار نیز موفق از آزمون بیرون می آید. آزادی و بی قیدی معصومانه جوانانی در آستانه بلوغ که کنجکاوانه زیر درخت و... به عشق ورزی دست می یازند. برابری نژادی و عدم تلاش در احمق جلوه دادن غیر سپید پوستان به همراه برابری جنسی در تمام سکانس ها و پیروزی نهایی بازیگر زن فیلم در دریافت بورسیه ای که مشتاقانه خواهان آن است و پیش از آن عمدتا در دستان مردان بوده است حسی خوش ایند در بیننده ایجاد می کند. بیشتر از این فیلم نمی گویم و دعوت می کنم آن را ببینید و چند باری را در خنده و شادی و آزادی سپری کنید و از ذات انسانی داستان لذت ببرید
پیامی به بوش و قلب های آگاه انسانی


آقای بوش من با هرگونه حتی تفکر جنگی علیه ایران مخالفم

حوادث غم بار 11 سپتامبر در نیویورک آمریکا و فرو ریختن برج های سازمان تجارت جهانی قلب های انسان های بسیاری را آزرد. از خاطر نمی برم که ایرانیان در کنار سایر ملل نفرت خود را از این عملیات تروریستی اعلام داشتند و حتی دولت ایران که پیام تسلیتی فوری برای بازماندگان دردمند این حادثه ارسال کرده بود در برابر جوانانی که در میدان محسنی به یاد جان باختگان این حادثه تروریستی شمع روشن کرده بودند سکوت همراه با همراهی را برگزید. 1 سال بعد در یاد روز این واقعه تلخ و سیاه تاریخ ایرانیان از جمله این جانب هم پیمان با تمامی جهانیان در سایت اختصاصی مربوط به این حادثه پیام گذاشتند و ضمن گرامیداشت یاد بیش از ده هزار انسان بی گناه جانباخته، نفرت خود را از تروریست ها و گروه القاعده بیان داشتند. جناب پرزیدنت بوش حتما تمامی این ها را به خاطر می آورند، زیرا آن زمان ایشان نه در مزرعه شخصیشان در تگزاس و نه در پیش برادر عزیزشان در فرمانداری فلوریدا بودند. جنابعالی در راس هیات حاکمه در کاخ سپید نشسته بودید و حتما ارگان های خبری این قطب اطلاعات جهان تمامی این ها را به شما متذکر شده اند. فردای حادثه 11 سپتامبر آقای بوش آغاز جنگ علیه تروریسم را اعلام کردند، اگرچه درآغاز کمی هم عصبانی بودند و یاد شوالیه ها افتاده بودند و از جنگ صلیبی نام می بردند. سالیانی پیش کتاب جنگ و ضد جنگ تافلر را خوانده بودم و از رخداد آن تعجبی به من دست نداد. اگرچه شما نیز چون ما از جنگ متنفرید و دوست ندارید که سلاح های مدرنتان به خون بی گناهان آغشته شود، اما انسان است دیگر و غریزه جنگ طلبی چونان غرایز دیگر در او مستتر و چه بهانه ای بهتر برای ارضا آن از تامین امنیت مردم آمریکا. جنگ با تروریسم آغاز شد و نام زیبای جدیدی به خود گرفت "نبرد برای آزادی". آقای بوش شما بهتر از من می دانید که آزادی سه مرحله دارد: 1. آزادسازی، 2. دموکراتیزاسیون، 3. پیشرفت حقوق مدنی. مرحله اول هنگامی است که ملتی در بند کامل استبداد است، همه راه ها بسته اند، حکومت تمام صدا ها را خفه کرده و روزنه ای نیست، در این مرحله حتی اگر شده خشونت به عنوان آخرین حربه به کار می رود. چونان که در بسیاری از کشورهای جهان از طریق دخالت نظامی، جنگ چریکی و... انجام شده است. جای دوری نروید جناب پرزیدنت در جنوب کشور شما از مکزیک تا پرو و... چنین نبردهای رهایی بخشی رخ داده است. اگرچه چند باری هم دولت فخیمه عنایت فرموده و دخالت کردند و آزادسازی را به تاخیر انداختند، همچون کودتای نظامی شیلی که حاکم آن سالوادر آلنده را سرنگون کرد و به قتل رساند، یا قتل ارنستو چه گوارا توسط سیا که باعث قدرتگیری دیکتاتوری جنایت کار همچون فیدل کاسترو شد. آقای بوش مرحله اول هر توجیهی حتی جنگ را شامل می شود. چنان که این جانب به عنوان یک ایرانی تشکر می کنم از شما که حکومت های توتالیتر و خونریز و سفاکی مانند طالبان و صدام را حالا به هر اسمی سرنگون کردید. واقعیت هم این است که بسیاری از آزادی خواهان اگر نه بر زبان بر دل به آن معتقدند. و اما جناب بوش مرحله دوم آزادی یعنی دموکراتیزاسیون سخت ترین و زمان برترین مرحله است. در این مرحله هیچ خشونتی از جمله جنگ، تاکید می کنم هیچ خشونتی پذیرفته نیست و نه تنها کمکی به پیشبرد دموکراسی نمی کند که سال ها ان را به عقب می برد. عبرت شما در شیلی گواهی بر این مساله است. این مرحله همچون نبرد استالینگراد می ماند. اگرچه شما به نخواندن کتاب افتخار می کنید اما حتما از پدر بزرگوارتان یا اجداد محترم داستان نبرد را شنیده اید. نبردی که سانت به سانت به پیش می رفت. عده ای این مرحله را اصلاحات نام می گذارند. این مرحله هیچ چاره ای ندارد جز" مدارا و گفتگو". اگر از اساتید گرانقدر دانشگاه های پر افتخار کشورتان بپرسید همین پاسخ را به شما می دهند. ملتی که به یک باره از چنگال استبداد رهایی یافته باید تار و پودش برای آزادی بافته شود و کاری از سلاح های شما بر نمی اید. این تغییر باید از پایین از تک تک مردم شروع شود تا به آستانه مرحله سوم برسد. مرحله سوم هم که پیشرفت مدنی نام دارد شامل اصلاح ساختارها برای آزادی فردی و رفاه تک تک افراد جامعه است و همان وضعیتی است که کشور شما و سایر دولت های دموکراتیک دارند. جناب آقای بوش مردم ایران 100 سال است که برای آزادی مبارزه می کنند. مردمی که شما تروریستشان می خوانید افتخار دارند که در طول این 100 سال هیچ تحول عظیمی را حتی در مرحله آزادسازی با خشونت پیش نبرده اند. انقلاب مشروطه حاصل حرکات مدنی ایرانیان در وادارسازی دربار به پذیرش آزادی بود و هیچ خشونتی در عمده حرکات دیده نمی شد. حرکت دوم مردم ایران در 28 مرداد 1332 نیز با نهضتی دموکراتیک و از طریق انتخابات پیش رفت. جای بدی به هم خوردیم آقای بوش دخالت نظامی شما و اتفاقا دولت جمهوریخواه آیزنهاور بود که نهال دموکراسی را خشکاند و دولتی را سر کار آورد که تمام راه ها را بست. نتیجه نهضت اول رهایی از استبداد و نهضت دوم رهایی از استعمار بود. 25 سال پس از آن که دولت آزادی خواه آمریکا دولت ملی مصدق را سرنگون کرد مردم ایران آخرین میخ را بر تابوت مرحله اول در انقلاب بهمن 57 کوفتند. اینک اگر نگویم 100 سال حداقل 27 سال است که ما در مرحله دوم هستیم.با تمام فشاره و کمبودها شاهد بوده ام که مردم ما رنج های بسیاری دیده اند. آقای بوش این مردمی که امروز شما سنگ دفاع از آن ها را می زنید 8 سال خواسته یا نا خواسته در برابر ماشین نظامی شما و شوروی ایستاده اند. آقای بوش ما رها شده ایم و امروز نوبت اصلاح است، این را ملت ما در انتخابات های پیاپی حداقل از 2 خرداد نشان داده است، چه نتیجه آن شادم کرده باشد و چه زانوی غم به بغل گرفته باشم. جناب پرزیدنت من یک ایرانی 23 ساله ام. 23 سال است در کنار این مردم با تمام رنج هایشان و دردهایشان و شادی هایشان زندگی کرده ام. نگاهی بیفکنید به امار سازمان ملل یا موسسه معتبر آمریکایی فریدوم هاوس و ببینید که ایران هرگز کشوری با سیستم کاملا بسته نیست. اگرچه روزهایی بوده در غم بسته شدن روزنامه ها غمگین بوده ایم اما روز دیگری خنده دیگری در دکه روزنامه فروشی آراممان کرده است. آقای بوش ما ایرانیان همه با هم در حال تغییر هستیم از مذهبی و سکولار و زن و مرد. ما را به حال خود بگذارید، اگر واقعا خواهان پیشرفت ما هستید. و ببینید که در آینده ای نه چندان دور بهترین الگوی دموکراسی را به جهانیان ارایه می کنیم. دموکراسی عاری از جنگ طلبی و جهان خواری. من نژاد پرست نیستم آقای بوش. اصولا هیچ ایرانی این گونه نیست. ملتی که شما به آن تروریست می گویید 20 سال خواهران و برادران افغان را بدون ذره ای کمک در کنار خود نگه داشت. اما کشور دانمارک که داعیه دموکراسی دارد از روی توهین به مهاجرین با توهین به اعتقادات بنیادین آن ها خشونت روا می دارد. آقای بوش با تمام دلایل علمی تاریخی و... که بیان داشتم بدون ذره ای حس نژادپرستی می گویم برای من خاک ایران خط قرمز است، من نمی توانم اشک مادران ایرانی را در غم از دست دادن فرزندشان چه حزب الهی ، چه مدرن و... ببینم. من نمی توانم دختران سرزمینم را آماج تجاوزات سربازان شما ببینم. من در کشورم ابوغریب نمی خواهم. من حاضرم تمامی ملت آمریکا را به عنوان مهمان در خانه ام پذیرا باشم اما چکمه هایشان را نمی گذارم که فرش های خانه ام را کثیف کند. آقای بوش من نمی توانم ایرانم را ایرانستان ببینم که ذره ذره اش از هم پاشیده شده باشد. نه اشتباه نکن من خاک پرست نیستم برای من تک تک این مردم حتی آن ها که از من متنفرند عزیزند و در غم نبودنشان خواب بر چشم ترم می شکند. آقای بوش نگاهی بینداز به نشریات علمی معتبر جهان و ببین چند درصد مقاله های علمی افراد زیر 22 سال از آن جوانان ایرانیست. آقای بوش در کشور شما پیدا می شوند دخترانی که در سن 22 سالگی بتوانند جنبش زنان را هدایت کنند؟ آقای بوش در کشور شما که سن قانونی 21 سال است، جوانان 18 ساله ای هستند که رعشه صدایشان استبداد را بلرزه در آورد. آقای بوش کشور من نیازی ندارد که شما برایش نسخه بپیچی پس لطفا ادای دایه مهربان تر از مادر هم در نیاور. این چنین مردمانی خود راه خویش می یابند. من با هرگونه حتی تفکر جنگی علیه ایران مخالفم
روزگار جهالت
فرناز امشاسپندان نیازی به تبلیغ حقیری چون من ندارد ولی حتما اخرین نگراشش روزگار جهالت را بخوانید آبی بر اتش خواهد بود. این کاریکاتور زیبا از نیما نیلیان را هم از دست ندهید
مساله هسته ای ایران از نگاهی دیگر
مهندس لطف الله میثمی از نیروهای چپ سوسیال دموکرات و ملی مذهبی در نشریه چشم انداز به مساله هسته ای به گونه ای دیگر نگریسته است. اگرچه شخصا به آن انتقاد دارم اما متن حاوی نکاتی است که خواندنش خالی از لطف نیست. این مطلب زیر عنوان دستیابی به سوخت هسته ای حق ملی و قانونی ماست به تحلیل مساله پرداخته و در پایان نتیجه گیذی کرده که صورت فعلی رفتار ایران ما را از این حق محروم می کند
زندگی
اقتباسی آزاد از نمایشنامه ققنوس نوشته اکبر رادی
در هجوم لشکری از نيزه داران يکپا به حفره ای تاريک، در کشاکش دو جسم، در ميان هجوم خون به اندامهای دو جفت پای به هم آميخته، موجودی متولد می شود.گام به گام به پيش ميرود.به ميان نگاره های هستی پی گرایشاتی فرای ذهن خويش می گردد ودر اين ميان آن پديد آورندگان شبانه به تربيتش بر می خيزند وهيچ نمی پندارند که شايد خود نمی دانستند اين موجود حاصل شام لذت بار آنان است پ.يوسته بر او می آيند و به راه کسانی می برندش که خود حتی نمی دانند که کيستند اما او می بيند و لمس می کند بر صخره ها گام بر می دارد و پندارها را به سخره ميگيرد به ميان بادهايی که پيوسته درونش توفان می شوند وخونش در شقيقه ها جوشش می گيرد او پيوستگی رود را باور می کند. او زيستن را ميبيند و به ميانش نه خدايان تازيانه بر دست ستمگر و نه پندار هدفمند نيکيهايی که به او آموخته اند را می بيند.زندگی را تنها هدف زيستن می پندارد و شامهای لذت بار بر پا می کند که او نکند ديگران خواهند کرد او تنها يک چيز ميبيند آن که تنها هدفش از زسيتن زندگی است
کودک تو
توی این بهبوهه نگرانی ها و دلهره ها و اخباری که بوهای خوبی نمی دهد یک شعر زیبا آن هم از نوع زاده شدن آرامش بخش هست شعر کودک تو از سارا محمدی در وبلاگ پاگرد
تحقیقات نشان می دهد که هزاران نفر در حمله آمریکا به ایران کشته خواهند شد
تحقیقات نشان می دهد که هزاران نفر در حمله آمریکا به ایران کشته خواهند شد

گاردین 13 فوریه 2006

گزارشی که امروز چاپ شده است نشان می دهد که یک حمله ناگهانی از سوی آمریکا یا اسراییل به ایران می تواند منجربه آسیب های گسترده ای به شهروندان علاوه بر نظامیان ایران شود

مقایسه ای با جنگ عراق که حاصل تحقیقات پروفسور پاول راجرز چاپ شده در گروه تحقیقاتی دانشگاه آکسفورد نشان دهنده نتایج فوق است. این تحقیق بیان می دارد در سال 2003 مردم عراق بیش از 3 هفته مهلت داشتند تا برای جنگ آماده شوند، که این فرصت را به مردم می داد تا مناطق پر خطر را ترک گویند. پروفسور راجرز می گوید حمله به تاسیسات نظامی ایران که در شهرهای پر جمعیت متمرکز شده اند، ناگهانی و بدون اطلاع خواهد بود و هیچ فرصتی برای تخلیه و اقدامات احتیاطی باقی نمی گذارد

وی می گوید:"کشته های نظامی در اولین موج حمله بالغ بر هزاران نفر خواهد بود". "این در حالی است که تلفات شهری حداقل صدها تن خواهد بود. مخصوصا با توجه به نیازی که به هدف قرار دادن دفاع ضد موشکی ایران که در مناطق شهری قرار گرفته اند، می باشد". تلفات جنگی بسیار بیشتر خواهد شد اگر پدآفند ایران فعال شود و آمریکا هم به آن پاسخ گوید و یا اینکه آمریکا برای جلوگیری از این امر دست به عملیات پیشگیری بزند. پرفسور راجرز از گروه مطالعات صلح دانشگاه برادفورد می گوید عملیات نظامی علیه ایران یک عملیات کوتاه مدت نخواهد بود بلکه یک درگیری پیچیده و طولانی ایجاد می کند. این امر محتاج استفاده از استراتژی های جدید می باشد. پروفسور راجرز می گوید هدف این حمله عقب انداختن برنامه هسته ای ایران برای بیش از 5 سال است. وی می گوید پای انگلیس نیز ممکن است به میان کشیده شود زیرا آمریکا از پایگاه های هوایی انگلیس استفاده خواهد کرد. او هدف های مورد نظر را چنین بر می شمرد: رآکتور تحقیقاتی تهران، تاسیسات تولید رادیوایزوتوپ ، گستره ای از آزمایشگاه های تحقیقات هسته ای، شرکت الکتریک کالا، که تماما در تهران هستند به علاوه تاسیسات هسته ای اصفهان و نطنز.

او می گوید:"حمله به رآکتور هسته ای ایران در بوشهر نیز مد نظر است. اما بسیار عملیات پیچیده ای را در پی دارد زیرا در صورت حامل سوخت بودن این رآکتور آلودگی آن ساحل غربی خلیج فارس یعنی عربستان، کویت، بحرین و... را نیز در می گیرد." وی اضافه می کند که ایران دفاع هوایی مستحکمی برای مقابله ندارد
این گزارش گاردین که حاصل تحقیقات پرفسور پول راجرز هست را بخونید حتما . هزاران ایرانی غیر نظامی در صورت حمله آمریکا یا اسراییل به تاسیسات هسته ای ایران کشته خواهند شد. من این گزارش را ترجمه می کنم تا فردا و در این جا قرار می دم. اگر کسی تونست زودتر این کار را بکنه ممنون می شم.
داستان پایان ناپذیر کاریکاتورها
نمی دونم این جریان کاریکاتورها نمی خواد تموم شه هر کیرو می بینی راجع بهش حرف میزنه. راستش خودمم بدم نمی اومد یه چیزی بنویسم ولی امروز با خوندن مقاله مهرانگیزکار در روز انگار ان چیزهایی که می خواستم بگویم را در آن دیدم. این که دوستان توطیه نگر این روزها همه چیز را برنامه و... می دانستند و من یاد همان نگاه همیشگی ایرانی در توطیه بودن همه چیز می افتادم. 3 تا حرف را خیلی دوست دارم یکی مقاله مهرانگیز بود. دیگری گلایه دوست عزیزم نوید حسن پور دانشجوی دکترای مخابرات دانشگاه استانفورد و آخری سرمقاله دیروز شرق به قلم عمادالدین باقی. چقدر وقتی انسان ها عینک بد بینی و توطیه نگری را در می ارند قشنگ می شه حرفاشون. کاش منم بتونم همین نگاهو داشته باشم. اینم لینکای مربوطه:
آب در برابر آتش (مهر انگیز کار)
Cartoons (نوید حسن پور)
بحران کجاست؟(عماد الدین باقی)
زنان 1
تصمیم گرفته ام از این به بعد. خبرهایی که در حوزه های مختلف می خوانم و از نظرم جالب می اید با سایر دوستان در میان بگذارم. ببینید این که برای من مثاله زنان بسیار مهم است چند دلیل دارد. یکی از این دلایل را که مهمترین آن هاست به دلیل شخصی نمی توانم بیان کنم و آن قدر این دلیل برایم مهم است که گاهی از مرد بودن خودم شرمسارم. دلیل مهم دیگر آن است که در راستای رسیدن به حقوق بشر و اجرای آن به صورت فرد فرد در تمام جوامع بشری، از آن جا که زنان بیشترین آسیب را می بینند و مهجور مانده اند، تلاش برای آگاهی انسان ها خصوصا خود زنان تاثیری چندین برابر دارد. لطفا پیش خود تحلیل نکنید که بله دیگر مادر است که جامعه را می سازد؟؟؟!!! اشتباه نکنید من زن را به عنوان موجودی که بهشت زیر پایش است و یا مادر مهربان و... نمی شناسم. من زن را به عنوان یک انسان، یک بشر عادی می شناسم. ببخشین من وقت نکرده ام تا مانند دوستانی که حوزه کار اصلیشان زنان است در این باب مطالعه کنم ولی تا آن جا که تحقیقات علمی کمکم می کند نتیجه هایی گرفته و می گیرم. به زودی مقاله ای که حاصل بررسی آماری و علمی در باب قدرت مدیریت زنان است را ترجمه می کنم و در اختیار می گذارم. همین طور اذعان می کنم که بزرگترین مشکل زنان بیش از مردان در درون خود آن هاست. اگر همه مثل گلناز وقتی هدف خشونت جسمی (حتی از نوع انگولک) قرار می گرفتند، واکنش نشان می دادند، یا به جای حفظ آبرو در برابر کتک های (چقدر زشت است این لغت در قرن 21) مردان حداقل سرشان را بیرون می کردند و یا حرف های پر طمطراقی مثل زن مظهر ناز و مرد نیاز باورشان نمی شد و... هیچ مردی جرات نمی کرد امروز این خشونت های جسمی و روحی را مرتکب شود. در جامعه ای که آقای الهی قمشه ای نوارهایش را کرور کرور می خرند و گاهی زن ها در تب و تاب حرف های قلمبه سلمبه اش سخن ها مسرایند و حال می کنند که شده اند مظهر ناز، آگاهی دادن به زن ها در باب حقوقشان بسیار مهمتر از آگاهی دادن به مردها در باب حقوق زنان است، البته به نظر من. این مظهر ناز یعنی توهین به زن.یعنی تو حق انتخاب نداری، یعنی تو مثل یک سگ می مانی که یا من خوشم می اید که پشمالو هستی، یا خوشم می اید خوب بدنی داری و... و در یک کلمه اگر هم نیمچه انسانی هستی، مظهر ناز یعنی تو جنده ای، تعارفم ندارم. ببخشین دوستان فمینیست من که پایم را در کفش شما کردم ولی اینقدر کوچک هست که جای کسی را نگیرد.

خوب از اصل دور شدم خبرهای زیر را از سایت کانون زنان ایران آورده ام:

نگاهی به دستاوردهای سیاسی زنان در سال 2005 از لیبریا تا آلمان.

همسرآزاری در بوشهر

نقش زنان تبریزی در نهضت مشروطه تبریز

افتتاح کافی نت زنان در زاهدان

افزایش آمار خودکشی زنان در بندر ترکمن

برخی سنت ها زنان روستایی زنجان را از بهداشت باروری محروم کرده است

از هر سه زن در ترکیه یکی با خشونت جسمی و یکی با ازار عاطفی روبرو است

در این بین یک نقد بسیار جالب راجع به برنامه برره از ناصر فکوهی (می دانم ممکن است اکثر شما از این برنامه طنز (به
زعم من هزل) خوشتان بیاید، من به شما احترام می گذارم و لطفا اگر نقد را خواندید زیاد عصبانی نشوید چون مهران مدیری خرج دوا درمانتان را نمی دهد). داستان برره و فروپاشی فرهنگی ما
وقتی نویسنده ای نمی نویسد
او ل این که حتما این عکس زیبا رو در وبلاگ آبچینوس ببینید. خیلی عکس پر مفهومی هست. این روزا دلم گرفته!!! فرناز که گویا چند روزی مسافرت رفته مدتی هست نمی نویسه و من هم که عادت دارم نوشته های پر از صلح و صفا و خشونت ستیزش که آرامش می دهد را بخوانم محروم شده ام. گربه سیما شاخساری هم که مریض شده و سیما هم فعلا نمی نویسه. واقعا حالا می فهمم چرا بابا بی قراری می کرد در ندیدن نوشته های دوستانش چون اسماعیل خویی، عباس معروفی و... هنگامی که نویسنده ای نمی نویسد. نویسنده ای که عادت کرده ام هر روز نوشته هایش را بخوانم دلم می گیرد. پرستو کامنتی برای نوشته حقوق بشرم گذاشته بود که دقیقتر بررسی کنم!!! راستش نه که علم و صنعت خوشبختانه فیلتر نداره من زیاد درک نمی کردم فیلترینگ چیه؟؟ چند روزی دانشگاه تهران بودم از اونجا وصل می شدم که فیلتر داشت. اگه اشتباهی شده عذر می خوام اگر چه مطمین هم نبودم که خود کلمه حقوق بشر سانسور شده باشه ولی خیلی از سایتها در این ارتباط فیلتر بود. الان استاد سیستم تلویزیون را دیدم می گفت می افتی امیدوارم از لج سر کلاس نیامدنم نباشه، چون امتحانش را بد ندادم!!! خلاصه همه این ها علاوه بر این سرما خوردگی لعنتی من که همیشه با خلط زیاد سینه همراه می شه( باز حال همرو بهم زدم) دلم را گرفته. یک شعر زیبا از رویا امروز خوندم که حتما برین بخونینش چون توی این چند سال شعر زیبا کم دیده ام. بلاگ نیوز لینکی داده بود به نوشتم راجع به رفتن پرونده ایران به شورای امنیت به نام از قضا نگاه به شرق صفرا فزود. لطف کردن ولی بابا وقتی لینک می دین اسم درست را بنویسید نه یک اسم از خودتان تولید کنید . نوشتن اسمش را (نونم نداره اشکنه گوزم اتم را می شکنه) الان فکر کنم اعصاب برو بچ مودب خورد شده باشه.خلاصه من دلم گرفته بنویسید جون سینا
هنگامی که حقوق بشر و زنان سانسور می شوند
امروز می خواستم در ارتباط با قول قبلیم برای تبیین حقوق بشر و تعمیق جهان شمول بودن مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر را دانلود کنم. جالب بود که بسیاری از سایت ها جمله نفرت انگیز دسترسی به این سایت مقدور نیست را نقش می بستند. پس از فیلترینگ سایت ها و سانسور زنان و عمل تاثر بار سانسور زن در اینترنت این بار نوبت به پیمان تاریخی و جهانی حقوق بشر رسیده است. جای تاثر بیشتر از آن جاست که به گواهی تاریخ ایرانیان در زمان کورش کبیر پایه گذار حقوق بشر بوده اند. نا خودآگاه یاد شعر شاعر حماسی ایران فردوسی افتادم : ز دهقان و از تر ک و تازی براید نژادی کز ایران نماند نشانی.من همیشه از نفرت متنفرم دستان من همواره عشق را در سر خیابان ها در ناله کودکان بازیگوش، در جویبارهای جاری زمان فریاد زده است. اما نمی توانم انکار کنم من از سانسور به هر شکل، به هر نام و تحت هر مصلحتی بیزارم و آن هم از سانسور حقوق بشر. واقعا نفرت انگیز است. آخر درست است من هم ناگزیر دچار همان فرهنگ استبدادی 2500 ساله ام اما هیچ گاه در تاریخ این سرزمین هیچ کس آشکارا به ستیز آزادی نرفته است. می دانم کسی حقوق بشر را سانسور نکرده است. شاید کلمه دیگری در متن است که آن سانسور شده . آری کلمه زن در این اعلامیه امده است. و این بار نفرتم را بیشتر می کند که چرا؟!!! این یعنی زن بشر نیست این یعنی جاهلیت در کشوری که روزگاری به گواهی تاریخ زنان در مصدر امور بوده اند. روزگاری بسیار پیش از مبارزات زنان انگلستان برای حق رای. بسیار پیشتر از سیمون دوبوار و رزا لوکزامبورگ. هم میهن عزیزم که زن را این موجود مستقل جهان را که حتی بدون کمک تو قادر به زایش و زایایی است حذف می کنی. تو تمام بشریت را و در یک کلام انسانیت ان ها را سانسور می کنی. تو زندگی را در رگهای هستی می خشکانی. زیستن را و حقیقت بودن آن چه هستیم. نفرتم بیشتر می شود هنگامی که در زیر این پیمان که حداقل های ارزش های انسانی را داراست امضای ایران را می بینم. به یاد می اورم که محمد بن عبدالله نبود که پیمان حدیبیه را با کفار زیر پا گذاشت. اگرازادی را قبول ندارید حداقل آزاده باشید و پیمان را به زیر پای نیفکنید. عبرت تاریخ اموزگاری بزرگ است همان گونه که بدون ریختن قطره ای خون انسانیت به شکل قابل قبول آن روز در مکه پیاده شد. ما نیز در برابر این شنیع ترین شکل خشونت که توهینی به انسانیت ما به تفکر ماست دست خشونت دراز نمی کنیم و ناله درد مندمان را در نوشته هایمان در تلاش برای ستیز با فیلترینگ به کار می بریم. از تمامی وبلاگ نویس ها تقاضا می کنم که در برابر این بیداد بایستند.روزی برتولت برشت چنین گفت: لیبرال ها را بردند و من هیچ نگفتم زیرا من لیبرال نبودم، یهودی ها را بردند و من هیچ نگفتم زیرا من یهودی نبودم، سوسیالیست ها را بردند و من هیچ نگفتم زیرا من سوسیالیست نبودم... تا این که مرا بردند و دیگر کسی باقی نمانده بود. دوستان من بحث بر سر عمل به حقوق بشر نیست که عمل آن را باید خانه به خانه و کوچه به کوچه پیگیر باشیم و از خود شروع کنیم .بحث بر سر انکار انسانیت توست بر سر این است که تو حقی نداری. تو حیوانی هستی دست آموز که چند صباحی نانی می خوری و می روی. اگر روزی که سایت های به قولی غیر اخلاقی فیلتر شد با آن مخالفت می کردیم (به صورت غیر خشونت آمیز)امروز حقوق انسانی ما سانسور نمی شد. باز هم می گویم اینترنت متعلق به شما نیست که بخواهید کسی را از آن محروم کنید. این حاصل بی خوابی ها و تلاش های شبانه روزی انسان هایی است که لحظه لحظه اندیشه شان خدمت به انسان بوده است. مگر نه آن است که انسان محور عالم است و ابر وماه و خورسید در خدمت او. پس چرا او را حتی از دانستن حقوقش محروم می کنید. خوشبختانه سایت دانشگاه ما فیلتر ندارد و امیدوارم که هیچ گاه به فیبر نوری وصل نشود آه ! که باید برای ازادی دانستن، خود را حتی از دستاوردهای علمی بشر محروم داریم. بنویس و در خاطر بسپار من از سانسورچی بیزار نیستم که انسانی چون من است ، و فریاد برآور که من از سانسور به هر شکل نفرت دارم. بچه ها ببخشید من کم عصبانی می شوم و دوست ندارم به کسی راهنمایی و نصیحت کنم اما انکار انسانیتم طاقتم از دست می دهد
مونیخ
المپیک مونیخ سال 1972 شاهد یکی از زشت ترین جنایات تاریخ بود. 11 ورزشکار اعزامی اسراییل توسط تروریست های عرب به رهبری علی حسن سلامی به گروگان گرفته شدند. 2 تن از گروگان ها در دم جان باختند و 9 تن دیگر در فرودگاه در جریان تبادل آتش میان افسران آلمانی و تروریست ها جان باختند. این جنایت در فیلم جدید کارگردان بزرگ سینما استیون اسپیلبرگ به تصویر کشیدخ شده است. اجازه بدید که کل داستان را نگویم حتما این فیلم را که کاندیدای چندین اسکار شده است ببینید. بازی بسیار عالی، تصویر برداری دقیق، دیالوگ های معلق کننده به همراه فلاش بک های به جا و استفاده بدیع از صحنه های اروتیک و موسیقی بسیار مناسب فیلم برای هر کس با هر سلیقه ای که اهل سینما است جذاب هست. اما از دید محتوا فیلم نشان می دهد چگونه پاسخ به یک خشونت می تواند خشونتی نا بخشودنی باشد و این که اگرچه تروریست ها جانیند اما برخورد غیر انسانی با هر کس حتی تروریست ها احساسات بشری را بر ضد ما بر می انگیزد. به نظر من این فیلم بی ارتباط با فعالیت های اخیر حکومت جمهوریخواهان و روش مبارزه آن ها با تروریسم نیست.البته به کارگردان های وطنی هم پیشنهاد می کنم یکم یاد بگیرید بابا
سکوت
شعر بسیار زیبای سکوت ،را امروز خواندم. این شعر متعلق به گلناز است. مدت ها بود که همچین شعر زیبا با ساختاری محکم و پر معنا نخوانده بودم. حتما بخونیدش سادگی بی پیرایه این شعر در ساختار و معنا و عدم شعارزدگی نشانه قدرت آن است. ای کاش گلناز این شعر را با صدای خود هم خوانده بود و لینک ان را می گذاشت تا بچه هایی که به شعر خوانی آگاهی ندارند قدرت نفوذ آن را درک کنند.
دیگر گونه راهی باید


دیروز این فرصت را داشتم تا در خوابگاه کوی دانشگاه تهران باشم. هنوز 3 روز بیشتر از آغاز عزاداری های محرم نگذشته است. دسته های عزاداری از خیابان امیراباد می گذرند و عابران دسته دسته به نظاره نشسته اند. از همه جالبتر دانشجویان ساکن کوه هستند که با غم و اندوه به کنار پنجره ها می روند و با عزاداران یکنوا می شوند. ماشین ها نیز که پشت صف طولانی دسته ها گیر کرده اند. این خیابن خاطره ها در خود نهفته است. خون ها در آن جاری شده است. خون شهیدانی چون استاد نجات الهی تا 3 آذر اهورایی و عزت ابراهیم نژاد و... اما دانشجویان کوی در این لحظه نه به ماتم آنان که دقیقا به شهادت پیشوای مذهبیشان می اندیشند، او که راه بر او بسته شد و چون سر بر آستان زور ننهاد جان سپرد. پدرم عاشق خیابان انقلاب است و امیر اباد. او در آن جا بزرگ شده است. چه آن روز که به عنوان ضابط هنری ایران در یونسکو در دفتر خیابان وصال کار می کرد، چه آن زمان که در دفتر کشتیرانی منچستر لاینرز و چه آن زمان که در دانشکده هنر های زیبای تهران و در گروه های تیاتر بازیگری و کارگردانی می کرد. وقتی که از خیابان امیراباد رد می شود انگار دیگر خودش نیست انگار تمام دوستانش که گاه در اغوشش در جریان مبارزات انقلاب 57 جان باختند در او طلوع می کنند. هیچگاه پدر بدون اشک از این خیابان ها نگذشته است. این محل مرکز فکری ایران و نوستالژیک مبارزان آزادی به حساب می اید، حسی که هیچ جای دیگری در تهران و ایران بر نمی انگیزد. جلوی سینما بهمن امروز و کاپریس سابق که می ایستد به یاد دوران جوانی می افتد که در شب پیروزی انقلاب سینما جایی که او عشق بدان می ورزد را به آتش کشیده اند. پدر دیگر فریاد نمی زند، دیگر مرگ کسی را خواهان نیست اما از چشمانش می بارد که از خود می پرسد آیا بدون خشونت نمی شد؟ مگر راه را بر ما بسته بودند؟ و چه؟ و چه؟ کوی دانشگاه تهران نیز چنین فضایی دارد ، همانقدر که محل تولید فکر و رادیکالیسم است، جایگاه تمامی آنانی است که ما سمبل مبارزه برای آزادی می دانیم. همین افراد اگر نگویم همه، قاطبه شان له له می زدند که در میان عزاداران باشند. همان ها که رگ ها را در برابر مخالفان آزادی بر می افروزند، اگر کسی حتی به گونه ای با شیوه عزاداری هم انتقادی داشته باشد بر نمی تابند. بر سر درست یا نادرست حرفی نمی زنم. شاید بسیاری از ان ها نماز هم نخوانند و یا روزه نگیرند اما آن ها مسلمانند و اسلام خط قرمزشان. در دلم گفتم در این سال ها چقدر مردم را درک کردیم. سعید حجاریان در سال 76 گفت جمهوریت با ما، اسلام را شما پاس بدارید. سعید جان اشتباه کردی!!! روشنفکران عزیز سرزمین من از مذهبی و سکولار (من این لفظ را قبول ندارم روشنفکر پس وند و پیش وند ندارد) شما هم اشتباه کردید. در روزگاری که شما از ترس ان که مبادا گوشه کت شما یا دامن ماکسی جدیدتان را عوام در تاکسی کثیف نکنند از آن ها دوری جستید. من می دانم که چه شب ها در غم ریختن خون از دماغ کودکی در بندر عباس خواب بر چشمانتان نیامده، من می دانم ولی توده مردم و عوام این را نمی داند. سینا جان تو خودت چند بار از این که بوی اودکلنت به بوی پیرزنی اغشته نشود دلش را آزردی و گفتی آقا دو نفر حساب کن. ما مردم را که از ان ها انتظار داریم ازرده ایم. عوام که سهل است ما 80% خواص را هم نشناخته ایم. دوستانی داشته ام که در ظاهر خود را از لاییک ترین ها بالاتر می دانستند، اما نوای نوحه محرم در خفا در میان لیست مدیا پلیرشان بوده است. مذهب ریشه ای عمیق در میهن ما دارد. این مردم نیستند که باید به ما بپیوندند این ماییم که باید ان ها را همراه شویم و گام به گام به سمت ازادی رهنومنشان شویم. مگر نه اینست که پروردگار عالم که تمامی مذاهب بدان دست می یازند انسان را مبدا عالم قرار داده و اورا ازاد افریده است. در اروپا مگر یک شبه سکولاریسم پیدا شده است؟ (سکولار می تواند دین دار باشد) از درون مسیحیت پروتستانیسم آمد و بعد چه و چه؟ خانم انجلا مرکل یک لیبرال تندرو رهبر حزب دموکرات مسیحی است. در امریکا شعار می دهند یک مملکت، یک خدا!!! مهندس مهدی بازرگان اگر امروز می تواند هم در دل چپ و هم راست و هم مذهبی و هم غیر مذهبی جای باز کند، از ان روست که مردم خویش را دگرگونه و به درستی شناخته بود، آن جا که مهدی خانبابا تهرانی یک سوسیالیست سکولار در وصف این لیبرال دین دار می گوید بازرگان یک ایرانی تمام عیار بود. من برای کسی نسخه نمی پیچم. هر کس ارمانی دارد و روشی و برای من همه محترمند. این را به جرات می گویم همه حتی ان ها که به ازادی خواهیشان شک دارم. حتی ان ها که دسته ای پیشوا و دسته ای خاین می شمارندشان. که من نمی دانم کی پیشوایان رخت از این بوم و بر بر می کشند. دوستان من من به این نتیجه رسیده ام که دگرگونه راهی باید، راهی که از کوبیدن بر طبلی ضد فرهنگ عمومی مردم ره به جایی نمی برد. من با مردم آشتی می کنم و عقایدشان را احترام می گذارم و این بار برایشان دگرگونه سخن می گویم. می گویم که این حقوق بشر که تمام دغدغه ذهنی من است ذره ای با دین شما و فرهنگ شما تناقضی ندارد که اتفاقا امده است تا شما را به جمعی بزرگ در میان جهانیان رهنمون شود. می گویم که این حقوق بشر امضای دین داران واقعی هم چون نایینی، پدر طالقانی، بازرگان، سحابی و... را دارد و می گویم که دولت ایران که ایدیولوژی دینی دارد پای ان را امضا کرده است. یاد پوینده جاوید که سال ها دغدغه اش حقوق بشر بود و اثاری گرانبها به جای گذاشت، برای نسل ما که باید قدر بدانیم. تصمیم دارم از این به بعد به اعلامیه جهانی حقوق بشر و تا جایی که امکان دارد متن قران کتاب مقدس مسلمانان بپردازم. از پیروان ایین های دیگر اگر کسی نوشته های حقیر را می خواند و می تواند یاریم دهد پیشاپیش سپاس گزارم.
ایام محرم را به تمامی مسلمانان تسلیت می گویم.
من امروز یک نوشته عالی از رویا در وبلاگ ناگزیر خوندم حتما بخونینش وا قعا تاثیر گذار هست و در راستای مبارزه با استبداد ذاتی ما ایرانی ها. مخصوصا نگاهی که به همجنس گرایان می شود.
بتی فریدن فعال زن آمریکایی در گذشت
بتی فریدن نویسنده کتاب عجایب زنان درگذشت

در گشت و گذار وبلاگی دیروز در وبلاگ زن ایرانی خبر تاثر بار درگذشت بتی فریدن یکی از پیشگامان فمینیسم را خواندم. فریدن شخصیت مرکزی در تغییر نگرش جامعه آمریکا نسبت به حقوق و زندگی زنان بود. در دهه های متمادی فعالیت اجتماعی، تفکر استراتژیک و نوشته های قوی وی یکی از تاثیر گذارترین لیدرهای جامعه آمریکا و جهان بود. در معروفترین کتابش "عجایب زنان"، وی زندگی فاجعه بار ده ها زن آمریکایی را بیان می کند که تمام زندگیشان صرف همسر و فرزندانشان می شد و خود جایی نداشتند. این کتاب که در سال 1963 چاپ شد، تاثیری عمیق بر روند تغییرات در حقوق زنان تا امروز داشته است. همچنین وی بنیان گذار سازمان ملی زنان، یکی از تشکیل دهندگان انجمن سیاسی زنان و لیدر اصلی در لیحه اصلاحیه حقوق برابر بود. وی همچنین از رهبران بسیاری از سازمان ها در ارتباط با مسایل زنان بود. نوشته ها و سخنرانی های او الهام بخش بسیاری از فعالان حقوق زنان در جهان و ایران بوده است. در گذشت او مایه اندوه فمینیست ها، فعالان حقوق بشر و آزادی خواهان در سراسر جهان و ایران است. یادش گرامی و خاطرش جاودان باد.
از قضا نگاه به شرق صفرا فزود
پرونده ایران به شورای امنیت گزارش شد. خبر به همین کوچکی و سادگی بود. در 29 مارس سران 5 کشور اتمی جهان گرد هم می ایند تا احتمالا اولتیماتومی به ایران برای توقف فعالیت های هسته ای بدهند. اگرچه من از اساس با این بحث که ایران نیاز مبرمی به انرژی هسته ای دارد مخالفم، اما لگد زدن به زندانی که به زندان افتاده است، چه فایده. جالب است که از آن طرف تمام کشورهای دوست و برادر و همسایه سایق که میلیاردها دلار پول این کشور را به جیب زده اند خیلی راحت رای به آمریکا می دهند و پس از جلسه هم پیکی به سلامتی می نوشند. ظاهر حال نشان می دهد که این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست و هیچ کدام از دو طرف نمی خواهند کنار بیایند. یک طرف که خود را صاحب دنیا می داند (من هم اگر قدرت داشتم و این قدرت علاوه بر زور به نیروی دموکراسی مجهز بود همین فکر را می کردم) و یک طرف هم که در راستای بهبود زندگی مردم ایران می خواهد ما را به پرتگاه تحریم ببرد. دیشب یکی از بچه ها به من می گفت توی فیودال غربزده (معادل لیبرال دموکرات از نظر او)، که پذیرش گرفتی می روی چه کار داری به این کارها. البته یک سواستفاده بکنم این سوسیالیست ها ماشالا ادعای دفاع از محرومانشان همواره گوش نازنین سرمایه داری را آزرده و خوشبختانه گاهی خوب بی بنیادی شعارشان را نشان می دهند. بچه ها من بغضم گرفته برای اون کودک بلوچی که در چادرهای بلوچستان آب ندارد خودش را بشوید احتمالا آقای بلر به ذهنش نمی رسد که با تحریم او او دیگر شاید جان به تن نداشته باشد. من نمی دانم آیا خانم مرکل (که من از انتخاب او به عنوان اولین صذر اعظم زن آلمان بسی مشعوف شدم)، می داند بخشی دخترهای ایرانی امروز از فرط فقر تن فروشی می کنند، ایا می داند که احتمالا پس از تحریم های او او این بار باید تن رنجورش را به زیر پای زنبارگان بیندازد. یا می دانی که شاید در ابعادی قاجعه بار پدران ایرانی مجبور شوند دخترانشان را بفروشند. بوش عزیز من می دانم که درد آزادی داری ولی ای رییس جمهور دموکراتترین کشور جهان تو آزادی را برای مردگان که نمی خواهی می خواهی؟ من از پوتین و آن مردک کمونیست چینی که فریبرز رییس دانا آن ها را بت خویش ساخته است، هیچ انتظاری ندارم. آن ها غارتگران واقعی ملت ایران بوده و هستند و می دانم که برایشان مهم نیست جنگل های گیلان منبعی برای سوخت و غذای مردم آن خطه شود و نابود گردد. من از طرفداران دموکراسی دیگرگونه درخواستی دارم، راه هایی غیر از تحریم هست، آن راه را که این مردم مظلوم را آسیبی نباشد بر گزینید. آقا اصلا مردم ایران به کنار خیابان خواب های لندن هم در تب سوخت گران باید همانند همتایان تهرانیشان بمیرند؟ بابا از قدیم گفتن بچه است یک چیزی گفته. 35 سال پیش استاد باستانی پاریزی در مقاله ای در اطلاعات راجع به بمب اتمی هند و پاکستان نوشت "نونم نداره اشکنه گوزم اتم رو می شکنه!!!". بابا شما که بهتر می دانید این روس ها و آن کمونیست های چینی به همراه برادران فلسطینی و لبنانی و همان برادرانی که دیروز لطف فرموده رای به بدبختی ایرانیان دادند، دیگر پولی باقی نمی گذارند که این گوگولی ها صرف بمب هسته ای کنند. تازه بابا این اساتید ایرانی ما جون شما ته بی سوادن اصلا نمی دونن هسته چیه؟ چه برسه که بشکافنش. این ها تنها هسته ای که می شناسند هسته انبه است که در کودکی با شکافتنش و کلی کار دیگر ماشین کوکی می ساختند. این ها همین کیک زردم که درست کردند من که باور نمی کنم خودشان کرده باشند. شما بی زحمت یکم به دانشمندانتان بگویید چاک دهن را ببندند همه چیز حل است. عجالتا هم به جای ایران بروید این چین را یک جوری دولت کمونیستش را سرنگون کنید که دیگر دارد حال من یکی را خیلی به هم می زند. ماشالا دولتشان کم بود دارند همه دانشگاه ها را هم می گیرند. خوشم می یاد یک بار خوب حال یکیشان را گرفتم که بعدا ماجرایش را می گویم.
خلاصه این که این رویه شما اگر به تحریم بینجامد حاصلش جز بسط روزافزون استبداد (که نتیجه محتوم هر تحریمی در دنیاست) و بدبختی مردم ایران نیست.
این اساتید موجودات باحالین ها، من دوست ندارم سر کلاس برم، من از هرچی جای دربسته بدم می یاد، به من چه شما کلاس هایتان نمی توانید چیزهایی ارایه کنید که بنده بذون حضور در کلاس پاسخگو نباشم. این ترم اساتید گرانقدر لطف فرموده نفری 3 نمره ناقابل در درس های 3 واحدی از بنده کم فرموده چون سر کلاس نمیرم!!!! خداوند بیامرزتتان. راستی توی دانشگاه علم و صنعت بخشنامه کردند که هر استادی باید حد اقل 25 % دانشجویان را بیندازد، الحمدالله این مشکل رکود دانشجویان هم حل شد و از این به بعد نه تنها باید سر کلاس حاضر شوید که سعی کنید به جای دستمال یزدی از دستمال های مدرن تر و لطیف تر استفاده کنید.
مبارزه با استبداد یا مبارزه با مستبد؟
مبارزه با استبداد یا مبارزه با مستبد

چندی است که مساله ای ذهن من را به خود مشغول کرده است. بیش از 150 سال است که ایرانیان برای برقراری آزادی و دموکراسی مبارزه و حتی جانفشانی می کنند، اما هنوز بدان چه می خواسته اند نرسیده اند. تحلیل گران متفاوتی در طول این سالیان به بحث پیرامون علل این موضوع پرداخته اند. مادرم که به سال 1352 در رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده است، از قول اساتیدشان نقل می کند که برای بررسی بی جانبه یک رخداد تاریخی باید حداقل 3 نسل از وقوع آن رخداد بگذرد. من به دنبال آن نیستم که علل شکست ایرانیان را به طور جزیی بررسی کنم، زیرا که نه تخصص من است و نه مطالعه ای جامع در این زمینه داشته ام. رویه من این روزها تطبیق علمی رخدادها به آمار و ریاضیات است. می دانم که الان داد اکثر بچه ها در می اید که درس و مدرسه کم است این جا رهایمان کنید.

دوستان من نگاه اجمالی به خلقیات خودمان که در یک جامعه ایرانی بزرگ شدیم و چگونگی رفتارمان در اجتماع و در گفتمان ها در نزدیک به 100% برخوردهایمان گویای یک واقعیت است:

ما همواره آن چه را که درست می پنداریم حق مطلق می پنداریم و دیگران را هرچه قدر هم که تا چند لحظه پیش هم صدایمان بوده اند باطل. این حق و باطل پنداری از چه ناشی می شود؟

به گفته دانشمندان علم جامعه شناسی (لطفا اگر اشتباه گفتم متذکر شوید) و از جمله دکتر صادق زیبا کلام مفهوم دولت ملت که یک ترم مدرن محسوب می شود به معنای واقعی در ایران از هنگام به قدرت رسیدن رضا خان میر پنج امیر قزاق ها مفهوم پیدا می کند. اگر خیلی هم تولرانس را بپذیریم به جنگ های ایران و روس بازمی گردد. حالا من می خواهم به قول پژوهشگران ارتباطات انتروپی زیادی به سیستم اعمال کنم و خطای زیادی را پذیرا شوم. این خطا تاثیری بر نتیجه نهایی ندارد (این جز معدود جاهایی است که هدف وسیله را توجیه می کند!!). بگذارید بگوییم خانم ها و آقایان مردم ایران 2500 سال است که صاحب دولت و مفهوم مدرن آن هستند!! در طول این سالیان ایرانیان به جز چند مقطع طعم شکلی از آزادی را نچشیده اند. دوران کوروش کبیر (دقیق نمی دانم شاید 50 سال)، دوران اول مشروطه 2 تا 3 سال، آغازین روزهای محمد رضا 4 سال، دوران دولت ملی دکتر محمد مصدق 2 سال و دوران دولت موقت شادروان مهندس مهدی بازرگان 9 ماه!!!. در مجموع می شود با تقریب خوبی 60 سال. دوستان می شود 60 سال در میان 2500 سال که ما دولت دموکراتیک داشته ایم . (من دوست داشتم بنویسم 68 سال تا سید محمد خاتمی هم وارد شود ولی سید جان در علم مثل در اتاق اساتید نیست پارتی بازی ندارد ولی می دانم که عمیقا خواهان آزادی بودی و هستی). به عبارت دیگر می شود 2.4 % تاریخ ایران.

دوستان من ما ایرانیان 97.6% تاریخمان را در استبداد گذرانیده ایم. این استبداد چی هست حالا؟ یعنی بخشی از جامعه که اتفاقا آن ها هم مردم را دوست دارند و به کشور خود عشق می ورزند، احساس می کنند که شما را بیشتر از خودتان دوست دارند و ان ها عین حق هستند پس باید زمام امور شما را به دست داشته باشند. راه دوری نرویم مثلا مامان شما به شما می گوید عزیزم اگر ببینم دوست پسر داری می کشمت، این همان استبداد است، معنی آن این است دختر گلم من تورو از جان خودم و از مقداری که خودت دوست داری بیشتر دوست دارم و چون من بر تو حق ذاتی ذارم تو نباید دوست پسر داشته باشی!!

دوستان من هر جامعه ای در مفهوم مدرن آن هرمی را تشکیل می دهد که راس آن دولتمداران جامعه و سطوح پایینی مردم جامعه هستند و راس هرم هیچ تعارفی نداریم بر پایه سطوح زیرینش استوار است. می گویید نه؟ پس لطفا بنشینید و هندسه جدیدی بنویسید و تن فیثاغورس و... در گور بلرزانید. حالا این که راس هرم بر بنیان زیرینش استوار است یک معنی بیشتر ندارد مردم هر کشوری لایق دولتی هستند که بر آن حکومت می کند. (این جمله بدین شکل توسط علی بن ابی طالب امام اول شیعیان بدین شکل اقتباس شد، دوستان مذهبی معمولا این جور چیزها را بیشتر می پسندند، دوستان غیر مذهبی هم جوش نیارند و به خاطر یک جمله تمام استدلالت من را نادیده نگیرند!!).

دوستان عزیزم ما 97.6 % از تاریخمان را در استبداد سپری کرده ایم و آن 2.4 % هم خوش درخشیدند ولی دولت مستعجل بودند، چرا؟ چون من و شما و اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان از هر نژادی و هر دین و مذهبی ، سکولارو دین دار و... مستبدیم!!!. من هم هستم!!! شما هم هستید تعارفم ندارم. تمام استدلالت من را بی خیال شوید و توی همین وبلاگ ها ببینید چقدر به هم فحش می دید و همدیگر را از سخن گفتن باز می دارید. خوب اگر حالا زندان سراسری و دولت دست من و شما بود چه می کردیم؟؟؟ هیچی احتمالا من شما را یا اگر من بخت برگشته بودم شما من را به زندان می انداختید. من هم می دانم دوستان ما ما همه مهربانیم، همه خوبیم و... ولی چه کار می شود کرد ما مستبدیم، ما فکر می کنیم که عین حقیم و دیگری حتی اگر اپسیلونی با ما تفاوت دارد باطل (خوب لاجرم باید یک نفر حکمران دایمی شود!!)، خوب حالا که من عین حقم پس باید این ها که نمی خواهند بگذارند من ایران را گلستان کنم بیندازم زندان، صدایشان را ببرم و اگر هم چنان هوچی بازی کردند (به خیال من)اعدامشان کنم!!!.

دوستان من تجربه نه 2500 ساله که همین 50 سال اخیر، همین دنیای مدرن و عصر ارتباطات و... در شکست دولت مصدق و بازرگان بیش از هر چیز ریشه در فرهنگ استبدادی ما دارد. و باز همین دو تجربه نشان می دهد که تغییر راس هرم بدون اتصال به بدنه اجتماع و بدون تغییرات فرهنگی گام به گام تنها راهی که می یابد پایانی زودرس است.

من می گویم که حالا باید با استبداد و فرهنگ 2500 ساله اش جنگید یا با مستبدی تا به جایش من نوعی مستبد بنشینم و 2 تا 3 نسل بعد مستبدی دیگر. بله باید با مستبد جنگید ولی این مستبد کسی جز خود ما نیست. بله من و شما دوست عزیز، که خیلی بزنم به تخته مدرن شدیم، مثلا فهمیدیم به جای سرخاب از رژ گونه استفاده کنیم ویا به جای اینکه در مهمانی چایی تعارف کنیم می شود با کمی احتیاط یه چیزهای دیگری هم نوشید.

در این راستا قصد دارم تا با یاری هم راه هایی برای مبارزه با استبداد بیابیم. البته تجربه من این است که باید نهادهایی کاملا مستقل با بودجه ای مستقل از دولت هر کدام بخشی را بر عهده بگیرند. به نظر من سازمان های غیر دولتی تجربه آموخت و پیش رفت. البته در این زمینه به نظر من تریبون فمینیستی ایران موفقترین بوده که باید از فرناز سیفی در وبلاگ امشاسپندان بیشتر بهره بگیرید. به هر روی دوست دارم نظرات شما را در چگونگی این نوع مبارزه فرهنگی بدانم.

از همین جا خواهان این هستم تا نقدهای جدیتان را بر این نوشته دریافت کنم.
بازگشت
بازگشت

مدتی بود در اعتراض به فیلترینگ سایت ها و بازداشت وبلاگ نویس ها، از نوشتن خودداری کرده بودم. آن چه مرا به نوشتن دوباره واداشت، این بود که دیدم چگونه بخشی از مردم برای مبارزه با فیلترینگ و توانایی خواندن وبلاگ ها و مجلات ممنوعه الکترونیکی به شدت دنبال فیلترشکن ها رفته اند.

خوشبختانه موج اینترنت و گلبالیزیشن، آن چنان دنیا را فرا گرفته است که هیچ حکومتی با این ابزار قوی الکترونیکی توانایی مقابله ندارد.

دوستانی که مرا می شناسند، می دانند که شخصیتی چند بعدی دارم و هیچ گاه محدود به رویه ای خاص نبوده ام. دوست دارم امروز چندی از شکل گیری پدیده ارتباطات در جامعه انسانی بیان کنم.

مطالبی که این جا بیان می شود، به نقل از کتاب ارزشمند مهندسی سیستم های مخابرات نوشته پروفسور جان ج. پراکیس و پروفسور مسعود صالحی، اساتید دانشگاه های سان دیگو و نورث ایسترن آمریکاست.

در میان نگارش هایی که هر روزه در روزنامه ها و نشریات ادبی دیده می شود، همواره یادی از بزرگان آن عرصه می گردد. در وبلاگ ها نیز این چنین است. به عنوان یک پژوهشگر سیستم های مخابراتی که علاقه ویژه ای به هنر، ادبیات و حقوق بشر دارد، همواره این سوال برای من بوده است که چگونه نام نویسندگان جاودان می شود در خاطر مردم، اما هیچ گاه کسی یادی نمی کند از آنان که شبانه روز در ازمایشگاه ها و موسسات تحقیقاتی به دنبال یافتن راه هایی جهت بهبود گام به گام سیستم های ارتباطی هستند.

ارتباطات به شکل مدرن آن به سال 1799و اختراع باتری الکتریکی به دست الساندرو ولتا برمی گردد. سمویل مورس به سال 1837 باتری ساخته شده ولتا را برای اختراع اولین سیستم تلگراف استفاده کرد.اولین لینک تلگراف در می 1844 میان واشینگتن و بالتیمور برقرار شد و اولین فریاد شادمانی مردم در عصر ارتباطات نوین در این دو شهر شنیده شد. حتی سیستم تلگراف مورس را باید آغازگر داده های دودویی بعدی دانست که در کامپیوترها و مخابرات دیجیتال استفاده شد.

اولین کابل ارتباطی تلگراف در طول اقیانوس اطلس به سال 1858 امریکا را به اروپا متصل کرد. این کابل اگرچه پس از چهار هفته از کار افتاد، اما نقطه عطفی در تاریخ بود از ان جا که بنیان تاریخی دهکده امروزی جهانی محسوب می شود.

نقطه عطف بعدی اختراع تلفن به سال 1870 توسط الکساندر گراهام بل بود که این بار صوت را از طریق خطوط ارتباطی منتقل می کرد. چنین است که امروزه مثلا فلان هنرمند گزارش کار خود را در هر لحظه به اقصی نقاط دنیا ارسال می کند.

اختراع تقویت کننده ها توسط لی دی فرست به سال 1906 گام بزرگی در شکل گیری ارتباطات فرا راه دور بود.

جنگ خانمان سوز اول و دوم که به زیبایی وصف ناپذیری در آثار هاینریش بل دیده می شود، آن گونه که خود او بیان کرده است دستگاه هستی را از حرکت باز ایستاند و تنها چیز متحرک جهل و نادانی بود که بر طبل خشونت می کوفت. در طول این دو جنگ تمام همت دانشمندان ارتباطات به روی بهبود جنگاوری منحصر شد و علم ارتباطات را از پیشرفت بازایستاند. جا دارد از یک اختراع مهم در این دوران نام ببرم که حقیقتا پیشرفت عظیمی ذر علم بود، بمب اتم!! (بدون شرح)
در نیمه دوم قرن بیستم زمان برای پیشرفت مخابرات بیسیم آغاز شده بود. اما کارهای علمی که این پیشرفت ها بدان ها وابسته بود به کارهای ارزشمند دانشمندانی چون اورستد، فارادی، گاوس، ماکسول، و هرتز مربوط است. برای اولین بار این ماکسول بود که به سال 1864 تشعشع الکترومغناطیسی را پیشبینی کرد و هرتز در سال 1887 عملا این پدیده را نشان داد.

کارهای ارزشمند افرادی چون کلود شنون، همینگ، هارتلی، فضل الله رضا و .... تیوری مدرن اطلاعات را در دهه 50 بنیان گذاشت. پس از این بود که ما امروزه ایستاده بر شانه غول ها از تکنولوژی خیره کننده ارتباطات بهره می بریم و جهان که روزگاری مرزهای مشخصی داشت و دیوار چین هایی مانع از آگاهی انسان ها بودند، همه در هم شکسته است و امروز جهان دیگر تاب تحمل ان را ندارد که شهروندانش در اسارت و ناآگاهی باشند. آری دنیای آزاد امروز که می روذ به تفوق دموکراسی و لیبرالیسم منجر شود، ناشی از افزایش آگاهی انسان هاست که خود ناشی از نبرد سانت به سانت پژوهشگران علم مخابرات در موسسات تحقیقاتی است. پس بیایید پاس آن زحمات بشردوستانه را بدانیم و اگر قلممان امروز به کیبورد تبدیل شده، ارزش آن را پاس بداریم و جز به راستی و در راستای گسترش انسانیت، آزادمنشی و رشد شعور و آگاهی مردمان تمام هستی ضربه بر کلیدهای کیبورد وارد نکنیم، آن گاه که می نویسیم چه سوسیالیست هستیم، چه کمونیست، جه مانند من لیبرال و... از یاد نبریم که ما نویسنده ایم، و این قلم حاصل سال ها مجاهدت انسان ها برای به دست آوردن حق بودن آن چه هستند، می باشد. بیایید که همدیگر را به خاطر انذیشه هایمان از حقوق انسانی بی بهره نکنیم.

ایستاده بر جهان مدرن امروز صدای رسای تمام دانشمندانی را می شنوم که می گویند ما ساختیم تا شما بهتر زندگی کنید، ما به هیچ کس این حق را نمی دهیم تا انسانی را به هر بهانه ای از دستاوردهای ما محروم کند، آن گونه که خداوند انسان را آزاد آفرید و کرامت او را بالاترین کرامت ها قرار داد (اصل اول اعلامیه جهانی حقوق بشر)، پسشگامان علم ارتباطات که خداوندگاران این علم هستند این حق را برای تمام انسان ها قرار داده اند تا ابزار آن ها را برای زندگی بهتر آن گونه که می پسندند به کار گیرند. تمای انسان ها از خوش پوشان پاریس و لندن تا پوست بر استخوان چسبیده های افریقا تا فاحشه های محله هارلم تا کشیشان واتیکان، از اندیشمندان در بند ایران تا دختران خیابنی تهران، و.... . آری آن ها پدید اوردند تا فردیت انسان ها به بهترین شکل حفظ شود.

آری من بازگشته ام ،.......