هی داد می زند جردن ، جردن... یک نفر می خواهد سوار می شی. پسرک موهایی استایلیش دارد ، ماشینی اسپرت و صدای زیبای جیپسی کینگ هم در ماشین فضا را پانکی تر می کند. شروع که به رانندگی می کند وصیت نامه ات را می نویسی، زیگزاگی با سرعت زیاد در جایی که پر است از ماشین و ترافیک. این ها را تحمل می کنی ولی ناگهان میبینی که ماشین را به سرعت به راست می برد و دخترک ایستاده در کنار خیابان را نشانه می رود. مات شده بود انگار انتظار هر چیزی را داشت الا این که یه یابو بهش حمله ور شه. نگاهش پلک نمی زد، انگار تمام ستم های زندگیش جلوی چشمش آمده بود حتی دهانش به دشنامی نیز باز نشد . آقا چه می کنی بده اون ور. انگار که از خلسه جنسی کثیفی که داشت بیرون آمده بود. دخترک نقاش بود و حاصل روزها زحمتش در اضطراب جنسی راننده ای وحشی که زن برایش ماشین سکس بود نقش خیابان شده بود. آقا نگه ذار من پیاده می شم. کرایرو پرت کردم و در راهم محکم بستم. سایر سرنشینان بهم خندیدند و دختری نیز در بین آن ها بود. شنیدم که گفت امل مذهبی!!! خداوندا آیا این دختر پذیرفته بود تمام ذهنیت فاسد جامعه را... دخترک بیچاره داشت وسایلش را جمع می کرد و اشک ریزان می گفت این ها زندگی من بودند. سبکش امپرسیونیسم بود که آقای مدرن آن را بر نتابیده بود و من امل شام لذتش خراب کرده بودم
از همه بدتر اينه كه اين مسايل در جامعه ما جا افتاده و عادي شده. وقتي تو به اين رفتار اعتراض ميكني بهت ميگن " امل" ! واقعا جاي تاسفه. ولي اين رو بدون فرق تو با بقيه اينه كه خيلي از اون ها بيشتر ميفهمي. خيلي از اون ها انسان تري. اون ها افق هاي ديدشون بسته است.