آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
زنستان 4
بالاخره کمی با تاخیر این شماره زنستان هم منتشر شد یا بهتر است بگوییم آپ لود شد. فرناز از کش و قوس های بسیار سر این مساله نوشته و همین طور مریم. دست همگی شون درد نکند
آتش بس در روز جوان
فرصتي دست داد بعد از جلسه کسل کننده روز جوان در مشارکت با يکي از دوستان برويم سينما. راستي قبل از اين که بروم سينما، مثلا ديروز روز جوان بود و عنوان جلسه مشارکت: "جوانان مي گويند...."، رضا شريفي هم دانشگاهي عزيز ما هم مدير جلسه. صد رحمت به آن سياستمداران پير، اين جوان هاشون که احساس مي کنند، خودشان يک پا ارسطو هستند و روانشناس و جامعه شناس. نماينده نهضت آزادي که نمي دانم اين تز گردش نخبگانش را از کجا آورده بود. يعني غلط نبود ولي ابهاماتي داشت. اما از همه بهتر يک تپلي بود دانشجوي ارتباطات دهن هر چي سيمور هرش هست را سرويس نمود و گفت جنگ احتمالش کم است. ولي تاکيد کرد به بعضي ها که تحريم از جنگ هم بدتر است. با من که نبود فکر کنم؟؟ اين الپر هم که اين روزها يک بار سوتي داد، در صدد رفع سوتي داشتند مانند دوستان مشارکتي شان دنبال لحاف ملا در تاريخ ايران مي گشتند. البته تمام اختلافات را گفتند الا سال 78 که احتمالا بدجور با علي افشاري دست به يقه شدند. ولي خداييش دو نفر در جلسه بودند که ديگر تهش بودند. يکي آن پسر، عضو مجلس دانش آموزي (اين يکي نهاد رو ديگر نمي دانم از کجا يافتند، کار کروبي هست فکر کنم)، اين فکر کرده بود دريدايي، بودرياري، مارکوزه اي چيزي هست، اين قدر پست مدرن، پيش مدرن کرد و غلط و درست به هم بافت که نگو. مشارکتي ها واقعا در داشتن تيوريسين مشکل داشتند، که خوب اين عزيز کرده ايشالا جبران مي کند. يکي هم آن خانه کشاورزي ها. من اسمشون را گذاشتم، وقتي بورژواها مي گويند آخييييي

اما بعد از اين جلسه رفتيم سينما ديدن کار جديد تهميه ميلاني، يعني آتش بس. ما هم که خوب فمينيستيم و ايشان هم لابد فيلم ساز محبوب. البته من هيچ وقت عقايد خودم را مبناي سنجش فيلم نمي کنم، ممکن هست يک فيلم را نازي ها هم بسازند ولي لذت ببرم. من در فيلم به دنيال، ديالوگ هاي به جا، طرح پرسش، تعليق هماهنگ، نگه داشتن بيننده تا لحظه آخر، نورپردازي، فيلم برداري، موسيقي و... هستم، نه فقط سوژه و پيام فيلم. در نتيجه خانم ميلاني رفاقت به کنار اما نقد فيلمتان. يادش بخير قوچاني آن موقع که خاتمي گاهي سوتي مي داد و مثلا مي گفت ما زنداني سياسي نداريم، به او گفت لطفا سکوت کن. من هم از خانم ميلاني مي گويم، جهت حفظ اصول فمينيستي لطفا فيلم مي خواي بسازي لاقل مثل دوزن يا نيمه پنهان بساز. بازي گلزار که اصلا خوب نبود. مهناز افشار در اين جور نقش ها نمي تواند خوب بازي کند. فيلم نامه يک جور نگم هجو، طنز لمپنانه اي بود من نفهميدم تاکيد پسر به اين که مادرش فمينيست است و از عروسش حمايت مي کند، در حالي که عروس به دروغ خود را کتک خورده نشان مي داد، چه القايي بايد به بيننده مي کرد؟ بعد هم آقاي روانشناس از همه بهتر بود که بايد ناجي زن بيچاره مي شد. بعدش هم خانم ميلاني، مي شود بگوييد اين روش اعجاز آور 10 روزه را از کجا ياد گرفتيد؟ اين که تمام شخصيت ها غير از سايه نيازي و البته لاله دوستش مرد بودند، آقاي دکتر روانشناس، آقاي دکتر وکيل، رييس شرکت که مثل هميشه بايد همسر عزيزتان باشند. خوب بود اگر حامل اعتراضي هم بود. البته خوب من سر فيلم خيلي حساسم، و خيلي ايراد مي گيرم. نقدها تا همين جا بس است، ايرادات را هم در نظر نگيريد وبرويد ببينيد، به هر حا شايد براي رسيدن به ايده خانواده مدني حميدرضا جلايي پور بد نباشد. به هر حال من که اين فيلم را اصلا فمينيستي نمي دانم ولطفا خانم ميلاني هم اسمش را فمينيستي نگذارند، که شاکي مي شوم
پ.ن. بچه ها مريم صورتک، دو تا متن دارد در وبلاگش اين و اين ، خيلی دردناک هست، باز هم بگوييد در اِران به زن و مرد به يک اندازه ظلم می شود
از تاریخ درس بگیریم
روزهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 روزهایی سخت و توان فرسا برای آزادی خواهان ایران بود. گروهی از مبارزان دوران نهضت ملی دکتر محمد مصدق گرد هم آمده بودند، و نهضت مقاومت ملی ایران را بنیان نهادند. همه بودند، از مذهبی و غیر مذهبی، از بازاری و استاد دانشگاه بگیر تا دانشجو و جوان و زن ومرد. پیش از آن نیز چنین هم گرایی را در جبهه ملی اول به رهبری دکتر مصدق دیده بودیم. روزها گذشت و رهبران نهضت مقاومت ملی گرد هم آمدند تا جبهه ملی دوم را در آستانه انتخابات مجلسی که دکتر امینی ادعا داشت، آزاد و با حضور همه احزاب برگزار خواهد کرد، تشکیل دهند. اما این بار حزب ایران و در راس آن شادروان الهیار صالح و دکتر کریم سنجابی ساز مخالف کوک کردند و گفتند احزاب باید خود را منحل کنند و به صورت فردی در جبهه حاضر شوند. نوک تیز حمله نیز متوجه حضور نهضت آزادی و نیروی سوم، سوسیالیست های منشعب از حزب توده به دبیری خلیل مکی بود. دانشجویان نیز با این امر مساله داشتند، نامه ها نوشته شد به آن پیر تبعید شده در احمد آباد و او نیز با این امر مخالف بود. جبهه ملی دوم اندکی پس از تشکیل به دلیل اختلافات فروپاشید. تجربه دیگر در جبهه ملی سوم نیز روی داد و کم کم این جبهه که امید آزادی خواهان میهن پرست ایران بود، از یادها رفت. پس از آن نیز این سازمان که رهبران آن به واقع از پاک ترین و صادق ترین نیروهای این سرزمین بوده و هستند، نتوانست در جایگاهی که بایسته آن است حضور یابد

از روزی که دکتر معین پس از رد صلاحیت اولیه در انتخابات نهم، از تشکیل جبهه ای فراگیر حول محور دموکراسی خواهی و حقوق بشر سخن گفت، تا امروز که منشور نهایی این جبهه تهیه و تدوین شده است، حدود یک سال می گذرد. جبهه مشارکت، نهضت آزادی، سازمان ادوار تحکیم وحدت، نیروهای ملی مذهبی و برخی از شخصیت های مستقل در آن حضور یافته اند. در محورهای فعالیت این جبهه نکات درخشانی در احترام به آزادی، حقوق بشر و به خصوص حقوق زنان دیده می شود و همین طور جبهه ای برای صلح در جهان. به نظر می رسد این جبهه با استفاده از تجربه قبلی جبهه ملی، به حضور مستقل احزاب احترام گذاشته است. اما باید منتظر ماند و دید که آیا این جبهه می تواند نیروهای راستینی برای تعمیق گفتگوی دموکراتیک و حقوق بشر در ایران ایجاد کند؟ در این بین جای خالی یکی از موثرترین گروه های اصلاح طلب یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز، به وضوح دیده می شود. اعتراض سازمان به این جبهه به واقع چیست؟ حضور دگراندیشان؟ اما تنها سازمان مجاهدین نیست که عدم حضورش به چشم می آید. نیروهای سکولار درون ایران نیز باید پاسخ دهند و البته پرسش کنند، که چرا در این جبهه حضور ندارند و یا نباید حضور داشته باشند. یکی از محورهای بسیار جالب این جبهه تاکید بر جدایی نهاد دین و نهاد علم از سیاست است. اما باید توضیح داده شود منظور از حضور اسلام در عرصه عمومی و سیاست چیست و آیا این امر در تناقض با سخن پیشین نیست؟ امروز نیروهای سکولار در ایران بخش قابل توجهی را به خود اختصاص داده اند و بی گمان دموکراسی و حقوق بشر بدون آن ها متصور نخواهد بود. در نهایت تشکیل دهندگان این جبهه باید روشن سازند که آیا از تاریخ درس خواهند گرفت و هیچ نیروی دور از خشونتی را درون خود بپذیرند. همین طور نیروهای حضور نیافته در این جمع نیز باید بگویند با کدام بخش ها مشکل دارند و آیا سر این امر حاضر به گفتگو با نویسندگان منشور جبهه دموکراسی خواهی شده اند؟
پ.ن. مطلب بسیار جالبی ازمژگان کاهن به نام از هراس میل جنسی تا لذت بودن. همین طور این مطلب محبوب راجع به عوام فریبی های جدید دولت با استفاده از زنان
منشور جبهه دموکراسی خواهی نهایی شد
محمد جواد روح را خیلی دوست دارم. همیشه بهترین خبرهایی که دوست دارم بشنوم کار اوست. از هفته پیش که دکتر معین در قم بود منتظر شنیدنش بودم. امیدوارم موفق باشند هم این جبهه و هم دیگر گروه هایی که هدفشان حقوق بشر و دموکراسی با پایبندی به تمامیت ارضی ایران است. راجع به چالش های پیش روی جبهه مطلبی دارم که در پست بعدی می گذارم
پ.ن. شخصا به دلیل پست پیشین که کمی تند بود از الپر عذر می خواهم. الپر نشان داد که می توان به راحتی به اشتباهات اقرار کرد. به هر روی ما همه قربانی اشتباهات احزاب بودیم. یک خبر خیلی خوش هم پیروزی زنان ایران برای ورود به استادیوم است
الپر در بن بست
علی پیر حسین لو یا الپر جان زمانی که شنیدم از ایلنا اخراج شدی بسیار ناراحت شدم و الان هم هستم. الپری که من می شناختم اهل تخریب و این کارها نبود. الپر جان من رک می کویم این کار عین خشونت، عین کثافت است که یک انسان را نه با اندیشه که با اتهام تخریب کنی و دامانت به نتیجه اش آلوده خواهد شد

نه من اهل اتهام نیستم! من دانشجوی جوانی بوده و هستم و برایم دانشجویی افتخار است، که همه اش اندیشه و تدبر است و چنین است که علی افشاری هم چنان دانشجو است. روزهایی را به یاد می آورم که در میان ها یو هوی جریاناتی که گذشته شان معلوم بود برای همه، علی در 18 تیر از آرامش سخن می گفت. علی ما دانشجویان، آبروی امروز را به رنجی سترگ خریده است. من خود یکی از مخالفین طرح تغییر قانون اساسی در شرایط فعلی هستم، زیرا می دانم رای نمی آورد. تلاشم را می کنم تا اندیشه ها را برای آن روز آماده سازم. من با هیچ جریانی حتی نهضت آزادی که اگر انتخاباتی باشد، معمولا به کاندیداهای آن ها رای می دهم نسبتی ندارم. این افتخاری نیست، بلکه چون بیش از آن که اهل فعال بودن باشم، غم اندیشه دارم و کارهای حزبی را مانع از فرصت برای اندیشه می دانم. الپر جان خودت نیز پیش از این چنین نمی نوشتی. روزی را به یاد می آورم که تلویزیون تهران تصاویر گزینشی کنفرانس برلین را پخش می کرد و به تخریب پاکان وطن دست زد. الپر بی تعارف می گویم این کار تو چون "هویت بود"، هم چون برنامه آن روز بود. عصر آزادگان آن روزها تیتر زد "لاریجانی در بن بست". دوستانت را که امروز در جبهه مشارکت هم حضور دارند به یاد می آورم که روزگاری همین گونه به بازرگان و اعضای دولت موقت اتهام می زدند و روزگار پاسخشان گفت. علی جان اتهام در حد تو باقی نمی ماند منتظر باش و ببین که تو نیز هدف چنین اتهام هایی قرار می گیری
پ.ن. یادی از بازرگان کردم و این نامه را دیدم از بازرگان به خاتمی واقعا هم خاتمی آن روزها شجاعت کرد. اما درود بر شیرین عبادی، بله اگر کسی به ایران حمله کند با تمام وجود جلویش می ایستم. در حالی که نهضت آزادی می رود که بخش های جوانش را فعال تر کند با ممانعت دولت مواجه می شود. من اگر اين‌جا از الپر انتقاد كردم، دليل اين نيست كه او از مشاركت يا فلان وبهمان دستور گرفته است. چرا ما ايراني‌ها هميشه فكر مي‌كنيم انسان‌ها اختيارشان دست ديگران اسن. انجمن اميركبير هم لطفا سو استفاده نكند از علي افشاري
دشمن مردم و سقوط ایدیولوژی
یکی از دوستان گل دیروز لطفی کرد و بنده را بعد از چندین سال به تیاتر دعوت کرد.دشمن مردم نوشته هنریک ایبسن کار اکبر زنجان پور. من در تیاتر بزرگ شده بود. دوران کودکی بود و بابا گاهی به عنوان داور تیاتر در جشنواره ای حضور می یافت. دست من و خواهرم را می گرفت و می برد برای دیدن تیاتر. اولین تیاتری که یادم می آید دیدم، آب، باد، خاک، آتش بود. از همان روز اول با صحنه هایش زندگی کردم، با موسیقایش تنم به رقص آمد، چرخش رنگ هایش در آن روزهایی که همه چیز یک شکل و یک رنگ بود، برایم چشم نواز می نمود. نمایشنامه خوانی را در همان سنین بود که شروع کردم و کارهای ساعدی و رادی را از همه بیشتر در میان ایرانیان می پسندم. روزهای کودکی سپری شد، کمی فهمیدیم نه دنیا آن طور هم که بعضی ها می خواستند یک رنگ نیست. سبز و قرمز و سفید رنگ های پرچم ایران تنها رنگ های این دنیا نیست، صورتی، زرد، بنفش، طلایی، نقره ای و.... کم کم نمایشنامه های غربی را می خواندم، از شکسپیر گرفته تا لورکا، از چخوف تا کوندرا و... و چیزهای دیگری در تیاتر کشف کردم. چیزهایی که در تیاتر ایرانی نمی دیدم. دیگر با تیاتر هم حسی را درک نمی کردم، برایم بازیگران تیاتر دیگر تنها نقاب بازیگری نداشتند، آن ها نقابی زشت و کریه به چهره داشتند، نقاب سانسور. سانسور را در آن روزها می فهمیدم، هیچ گاه خودم را سانسور نکرده بودم، در خانواده ای بزرگ شده بودم که هیچ چیز پنهان نبود، و هیچ حرفی بیانش ممنوع. اما این زمان قهر من با تیاتر نبود. هنگامی که بابا می خواست پس از سال ها تیاتری بر مبنای شعر آغازین مولوی کارگردانی کند، همه چیز خوب پیش می رفت، تمرین ها و... اما نه نتوانست، بابا نتوانست خودش را سانسور کند و بازی هایش را. آن روز برای همیشه رفتن به تیاتر را کناری گذاشتم. حتی تیاترهای بیضایی هم برایم رنگی نداشت

آن دوست و دوستان دیگری که در کنارشان به دیدن تیاتر می رفتیم، آن قدر عزیز بودند که این قهر را کناری بگذارم. رفتم. بد نبود، پس از سال ها دوباره آن رنگ ها، موسیقای زیبا و ... بازی های متوسط بود، به نظرم تنها هژیر آزاد در نقش شهردار تصنعی نبود. زنجان پور بازیش بد نبود ولی بعضی جاها تصنعی نشان می داد. صدا و موسیقی خوب تنظیم نبود و نورپردازی جلوه گر نمی شد. شاید اگر متن زیبای ایبسن و داستان عمیق نمایش نبود، آن قدر سر پا نمی ایستادم تا برای نمایش دست بزنم. اما متن ایبسن، تقابل انسان های همه و هیچ پندار با انسان های عاقل. انسانی که آرمان گرا می شود و این که چگونه اصرار بر یک آرمان می تواند به تنهایی و دشمنی مردم بینجامد. در داستان همه خاکستریند، مردم عامه، روزنامه نگار، شهردار و روسای صنوف به استثنای آقای دکتر استوک مان. اما نقطه اوج داستان هنگامی است که در پایان انسان آرمان گرا دچار توهم قدرت می شود و خطاب به همه می گوید: "بدانید،که همیشه تنهاترین فرد، قویترین است." به یاد روزهای پایانی شوروی می افتم و بلشویک های هنوز باور نکرده شکست. پایان یک توهم و سقوط ایدیولوژی. البته نمایشنامه های ایبن همواره آن قدر باز هستند که هر کس برگی از آن برچیند. به هر روی بروید ببینید. اما رنگ سانسور هم چنان پیداست و رقص زیبای اسکات لندی از بازیگران دختر تیاتر دریغ می شود، نمایشنامه سانسور می شود و... اما همین است باید آرام آرام به پیش رفت، همین تیاتر 10 سال پیش نمی توانست پخش شود
من مانده ام و سرمای آن ساعت که از حوض پارک شهر بر تنم می زند، سرمایی که چندان دلچسب نیست
پ.ن. بچه ها تبریک ما دوم شدیم، ما در نقض حقوق بشر بعد از چین و جلوتر از عربستان و آمریکا قرار گرفتیم
دیدار چپ ملی- مذهبی و چپ سنتی
در روزهای آغازین بهمن ماه امسال زمزمه هایی به گوش رسید که حکایت از دیدار دو جریان ریشه دار سیاسی در ایران داشت. آقایان مهندس عزت الله سحابی شاخص ترین چهره نیروهای ملی – مذهبی و نیروهای اپوزیسیون قانونی خارج از حکومت و بهزاد نبوی تیوریسین و مرد اول سیاسی سازمان مجاهدین انقلاب و مجموعه چپ سنتی، هفتم بهمن ماه امسال در پشت درهای بسته به گفتگو نشستند. این خبر را در ابتدا آقای سحابی در مصاحبه ای با خبرنگار ایلنا بیان کرد و سپس آقای مهندس نبوی ضمن تایید آن، گلایه آن داشت که قرار نبود این مساله به مطبوعات کشیده شود. روزنامه شرق در اقدامی تحسین برانگیز روز گذشته این خبر را در صفحه اول خود آورد و به طور بی طرفانه ای این دیدار را تحلیل کرد که در جای خود جای سپاس گذاری دارد

24 سال پیش بحث پیرامون لایحه بودجه "ابوالحسن بنی صدر" رییس جمهور وقت ، در حقیقت آخرین دیدار ومناظره ای بود که میان مهندس سحابی و نبوی انجام گرفت. این مساله خود اهمیت این رویداد را نشان می دهد و جای آن دارد که در ابعاد این مساله تفکر و تدبر شود. 24 سال از آن روزها می گذرد. مهندس سحابی این عضو شورای انقلاب، معاون سازمان برنامه و بودجه در دولت موقت، نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس شورای اول، در آن روزها میانسالی بود که در یک مساله با بهزاد نبوی جوان اشتراک نظر داشت. این اشتراک در اندیشه چپ گرایانه آن دو بود، هر دو آن ها آرمان عدالت اجتماعی را بیش از هر مساله ای در فردای انقلاب بهمن 57 دنبال می کردند، اما راه آن ها از جایی جدا می شد، و آن هم ارادتی بود که مهندس سحابی به شادروان مهندس بازرگان (در عین انتقاد به دولت موقت) داشت و مخالفتی که این نیروی با سابقه سیاسی در مجلس خبرگان با اصل ولایت فقیه ابراز کرده بود. هرچه روزهای سخت دهه 60 می گذشت، فاصله ها بیشتر و اندیشه ها در هر دو سو دچار تغییراتی می گشت. مهندس عزت الله سحابی در اندیشه های خود اصلاحاتی انجام داد و به این نتیجه رسید که در کشوری که ثروت وجود ندارد، نمی توان فقر را به مساوات تقسیم کرد و همین طور اکنون در آستانه 75 سالگی به اندیشه های اولیه مرحوم مهندس بازرگان و دکتر سحابی بر اولویت آزادی بازگشته است. این سیاست مدار که از جانب نیروهای سیاسی آزاداندیش ایرانی اعم از چپ و راست، مذهبی و سکولار و... مورد احترام است، در آغازین روزهای دولت خاتمی، نامه ای به ایشان نوشت وحاصل یک عمر تجربه را در طبق اخلاص گذاشت. در آن روزها خاتمی در سیاستی که بی شباهت به افکار آلنده رییس جمهور سابق شیلی نبود، از اولویت توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی سخن می راند و بحث های بسیاری نیز در این مورد در مطبوعات آن روزها شکل گرفت. آقای سحابی در نامه ای به خاتمی متذکر شد که توسعه نامتوازن چه سرانجامی خواهد یافت؟ اگر چه توسعه سیاسی در دوره دوم دولت خاتمی به بایگانی سپرده شد، اما باز هم اندیشه توسعه متوازن در عمل پیاده نشد

دیگر سوی این جریان، جریان چپ سنتی به رهبری سازمان مجاهدین انقلاب بود، که بهزاد نبوی بحث برانگیزترین و مطرح ترین فرد این جریان به حساب می آید. بهزاد نبوی نیز چهره ناشناخته ای نیست، او از رهبران دانشجویانی است که با اشغال سفارت خانه آمریکا در 13 آبان 1358 زمینه را برای سقوط دولت موقت فراهم کردند، دولتی که مهندس سحابی از نزدیکان آن به شمار می رفت. نبوی همان کسی بود که مذاکرات بحث برانگیز الجزایر را هدایت کرد که هنوز هم چه از جانب نیروهای درون حکومت و چه جریانات نزدیک به نهضت آزادی مورد انتقاد واقع می شود. اما مهمتر از آن او وزیر صنایع دولت میرحسین موسوی آخرین نخست وزیر تاریخ ایران بود. جریان چپ اسلامی در سال های دهه 60 اختیار سه قوه را تقریبا در دست داشت و مسوولیت بسیاری از اتفاقات آن دوران نیز امری است که باید پاسخ گوی آن باشد. پس از درگذشت آیت الله خمینی، این جریان نخستین هدف تیر راست گرایانی بود که حضور این چهره ها را در قدرت مانع از رسیدن جریان خود به مقام های بالای حکومت می دانستند. کار به آن جا رسید که در سال 1370 خورشیدی سازمان مجاهدین انقلاب، یعنی محوریت جریان چپ سنتی تیوری خودی- غیر خودی را برای اولین بار تعریف کرد. اگر چه خود این جریان، خصوصا در میان همین دیدار نیز ادعا می کند، آن تیوری در جهت حذف اپوزیسیون قانونی نبوده است، اما به زعم نگارنده آن مساله صرفا نوعی التماس از سوی سازمان برای بازگشت به قدرت بود، التماسی که تا 6 سال بعد یعنی دوم خرداد 1376 شنیده نشد. در ادامه جریان دوم خرداد سازمان مجاهدین و شخص بهزاد نبوی که از عناصر اصلی آن به شمار می روند نیز ناچار از اصلاح اندیشه هایشان شدند. جامعه ای که آقای نبوی را با رایی بالا تا نایب رییسی مجلس ششم برد، مطالباتی داشت که چندان با تفکرات آن ها هماهنگی نداشت و آنها ناچار به بازنگری در برخی مواضع خود شدند. آقای نبوی شخصیت جالب دیگری هم دارد، ایشان چندان قایل به گفتگوی شفاف و علنی نیستند. خبرهایی که در زمینه ملاقات آقای نبوی و رفسنجانی پیش از مرحله اول انتخابات ریاست جمهوری نهم به گوش رسید، یا پیش از آن نقشی که ایشان در شکاف دفتر تحکیم وحدت داشتند نمونه ای از آن است. بنابراین شاید چندان نباید بر گلایه آقای نبوی از افشای دیدارش با مهندس سحابی خرده گرفت

گفته می شود در جریان این دیدار مسایلی از قبیل گلایه های گذشته، مواضع سازمان مجاهدین در برابر جبهه دموکراسی و حقوق بشر، مسایل اقتصادی و ... مطرح شده است. اما به نظر من آن بخش از سخنان مهندس سحابی در ارتباط با این دیدار بود، نیاز به توجهی ویژه دارد، آن جا که خطاب به آقای نبوی چنین می گوید:"هر کدام از ما سال ها سابقه فعالیت سیاسی دارد و احتیاج به حمایت کسی نداریم، اما به نفع کشور است که گروه های منتقد و اصلاح طلب به یکدیگر نزدیک شوند." این بحث "منافع ملی" دقیقا امری است که در دیدار سران مشارکت و موتلفه نیز مطرح می شود. 75 سال از عمر مهندس سحابی می گذرد و روزگار او نشان می دهد که چشم داشتی به قدرت سیاسی ندارد و چنین هم هست که از سوی همگان جز اپوزیسیون خشونت طلب غیر قانونی، مورد تمجید و احترام می باشد. مهندس سحابی هم زخم خورده جریان چپ سنتی و هم راستگرایان موتلفه به شمار می رود. در میان سخنانش آن جا که به موتلفه اشاره می کند و این که آن ها جریان ملی مذهبی را ضد انقلاب می دانند و دیدار اخیر آنها با مشارکت را مثبت می پندارد، حکایت گر تمایلی است که این جریان به گفتگو با این گروه از جناح راست دارد. روزهایی که می گذرد روزهایی سخت و حساس در تاریخ ایران است. از یک طرف می رود که کشور با تورمی سنگین روبرو شود، تورمی که زاییده رشد اقتصادی هم نیست و از دیگر سو پرونده ایران در شورای امنیت است و همه بازیگران صحنه سیاست ایران منتظر مشاهده نتایج آن هستند. این جاست که جریانات سیاسی ایران در برابر انتخاب هایی قرار گرفته اند، که گزینش هر کدام از آن ها مسوولیتی تاریخی برای آنان ایجاد می کند. آیا گروه هایی که منتقد سیاست های افراطی و تندروانه هستند، می توانند اهمیت این مسایل را درک کنند و منافع ملی ایران را بالاتر از هر چیزی بدانند؟ مهندس سحابی می گوید:" در كوتاه‌ ‏مدت امكان ايجاد وحدت بين گروه‌‏هاي اصلاح‌‏طلب وجود ندارد." روزهای آینده پاسخ این سووال را روشن تر می سازد
پیرامون مصاحبه آرش غفوری و جلال الدین فارسی
بعضی از آدم ها هستند که از نظر من هیچ هستند. مصاحبه آرش غفوری با آقای فارسی نکات بسیار خوبی داشت از لحاظ تاریخی. مخصوصا آن ها که می خواهند چران را برای خودشان مصادره کنند. ولی آقای فارسی از کسانی است که در کنار آیت و حزب زحمتکشان بقایی نقشی غیر قابل انکار در انحراف انقلاب از خواست های اولیه اش داشت. من با کسی قهر نیستم ولی از کارهایی که عده ای غیر ایرانی بر خلاف منافع ایران با دستور انگلستان انجام دادند نمی توانم بگذرم. آقای فارسی دیدید دستگاه مربوطه چگونه حذفتان کرد؟؟؟؟
این روزها همه فکرم شده است تبیین اندیشه فمینیسم و وقت کمی پیش می اید برای تحلیل ها در این جا، سیر نقد جنبش دانشجویی دیگر فکری است که این روزها مرا به خود مشغول کرده است
پ.ن. این متن سیما شاخساری را حتما بخوانید بسیار جالب است. دیدار تاریخی عزت الله سحابی و نبوی حتما تحلیلش می کنم
مهربانی ما و مهربانی جهان
چقدر ما آدم ها وقتی از هم جدا می شویم مهربان هم می شویم. روزهایی که وارد دانشگاه شده بودم این مسوول آموزشمان پاچه گیر خفنی بود. حالا که دارم می روم شده است مثل مادر ترزا... حالم بد شد هرچه خبر خواندم راجع به جنگ بود. بی خیالش شدم چون تاثیری ندارم توی تصمیم گیری راست گرایان افراطی از هر دوطرف. ولی فکر می کنم به انسان، به آینده بشر، فوکویاما از پایان تاریخ و صلح لیبرال گفته بود. از پایان ایدیولوژی. نمی دانم شاید هم این ها آخرین نفس هایش هست ولی دوست ندارم ما قربانی آخرین شعله های ایدیولوژی باشیم. جهان طاقت جنگی دیگر را ندارد لطفا بشنوید
دوستان در روزهای سخت یکدیگر را تنها نمی گذارند
پرستو عزیز چه کار زیبایی کرد. عزیزترین وبلاگ برای من امشاسپندان بوده و هست و چند روزی است که فیلتر شده. دستت درد نکنه پرستو جان. فرناز عزیز است و نگاره هایش جاودان در خاطر
موجوديت زن آرامش مطلق است
.آرامش شعله، گل، موسيقی؛
و گريزش پوچیِ نور، ترانه، اخگروهمه‌چيز
نخبگان علم و صنعت در کمیته انضباطی
دو فعال نشريات دانشجويي دانشگاه علم و صنعت به كميته انضباطي احضار و براي يك نفر ديگر حكم صادر شد
مهدي پوررحيم، سردبير نشريه سبزانديشان - كه چندي پيش از سوي دانشگاه علم و صنعت توقيف شده بود - در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) از احضار خود و كمال رضوي (مديرمسوول سابق اين نشريه) به كميته‌ انضباطي دانشگاه خبر داد
وي گفت: پس از توقيف نشريه، به شكايت تعدادي از دانشجويان دانشگاه به كميته انضباطي احضار شديم كه سه‌شنبه‌ هفته جاري اولين جلسه آن برگزار مي‌شود
همچنين مهاب محبوبي، صاحب امتياز نشريه‌ دانشجويي دو نقطه دي به مديرمسوولي فرزاد غلاميان در كميته‌ انضباطي به درج در پرونده محكوم شده است ادامه در
گویا
آقا مهدی و کمال گلم خیلی دوستتون دارم. ایشالا هیچی نشه
پ.ن. ثبات سیاسی پیش زمینه توسعه اقتصادی مصاحبه دکتر یزدی با روزنامه سرمایه
آنفلوآنزای مرغی در تهران؟
راه که افتادم بیام دانشگاه (حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت) منتظر ماشین که بودم جوهای روان پر از فاضلاب پایتخت را می نگریستم. چشمم به جمال خروس مرده ای روشن شد که در آب جوی مرده و روان بود و از پسش هم گربه ای مرده. در روزهای عید برنامه های خبری خارجی را که می دیدم حتی پای این بیماری آنفلوآنزای مرغی به سوید هم رسیده بود و آن ها نه تنها روزنامه هایشان را از بیان این امر منع نکرده بودند که تک تک موارد مشکوک را بررسی می کردند. اتفاقا در اکثر این موارد مشکوک هم این بیماری دیده می شود. متاسفانه گویا این قدر مساله خبر خوش و کیک زرد مهم شده است که سلامتی مردم اصلا اهمیتی ندارد. هیچ آماری هم از شیوع این بیماری در ایران نداریم تا ایشالا تبدیل به همه گیری شود و چه و چه. به مردمی فکر می کنم که این آب با بدنشان تماس حاصل می کند و ویروسی که اگر جهش کند از راه تنفس هم منتقل می شود. این روزها فقط این جمله را می توان گفت خدا به خیر کند
پ.ن. دو تا مطلب زیبا اولی شعر زیبای سارا محمدی و دیگری مطلب حمید رضا شیرمحمدی در ارتباط با خودارضایی. این مطلب علمیه لطفا سو استفاده نکنین
یادی از یک معلم، استاد و مبارز
در حافظه تاریخی هر ملتی انسان هایی حضور دارند که نقشی سترگ در شکل گیری تفکر و روند پیشرفت آن جوامع داشته اند. روزهایی در تاریخ ایران است که قلبم می خواهد از تپش باز ایستد و بغضی سنگین بر گلو می نشیند از یاد کسانی که الگوی آزادگی، راست و درستی بوده اند. 30 دی ماه، 14 اسفند و24 فروردین ماه هر سال روزهایی است که در خال خود نیستم، گم گشته وجود می شوم. اولی خاطره درگذشت شادروان مهندس مهدی بازرگان است، دومی درگذشت رهبرم دکتر محمد مصدق و آخری که این روزها 4 سال از آغازش می گذرد اروج روحی والا دکتر یداالله سحابی پدر علم زمین شناسی در ایران، بنیان گذار دبیرستان پر افتخار کمال، سیاست مداری نه از جنس ماکیاولیست های روزگار مدرن و مردی وارسته، انسان دوست و میهن پرست است. زبان حقیری چون مرا در برابر عظمت انسان هایی چون بازرگان، مصدق، سحابی، صدیقه دولت آبادی، محترم اسکندری و... یارای بیان نیست. امروز داشتم در زندگی تک تک این بزرگان و افتخاران ایران می اندیشدم. امری که برایم بسیار جالب بود "حس تعلق" آن ها به ایران عزیز و توجه ویژه به امر آموزش و پرورش بود. اهمیت تحصیلات و تعمق علمی برای آن ها تا بدان جا بود که در روزگار نبود هواپیما و اینترنت و... انواع فشارها را برای رفتن به اروپا برای تحصیل متحمل می شدند. پس از بازگشت اهتمامی ویژه در امر آموزش و پرورش از طریق دانشگاه یا تاسیس مداری داشتند. چنان که صدیقه دولت آبادی افتخار تاسیس اولین مدرسه دخترانه را در ایران داشت و دکتر سحابی تاسیس دبیرستان پر افتخار کمال را در کارنامه خویش دارد. در روزگاری که انترناسیونالیسم این بال مشترک ناسیونالیسم کور بر اندیشه جوانان ایرانی و روشنفکرانمان نیز می نشیند و مرزستیزی و میهن گریزی و نقد غیر منصفانه این بزرگان نشان روشنفکری در ایران شده است، ضرورت احیای "حس تعلق" و اهتمام به دانش و علم را در میان ما نسل جوان به شدت احساس می شود. نکته جالب دیگر در میان این عزیزان دوری از هرگونه خشونت در مبارزاتشان است. در روزهایی که به سوی آینده ای نا معلوم به پیش می روم به مصدق می اندیشم و بازرگان رییس هیات خلع ید که بدون چکیدن قطره ای خون استعمار پیر انگلستان در قلب خاور میانه به زانو در آوردند. به صدیقه دولت آبادی که مدرسه را محل آموزش و والایی قرار داد و از آن سنگری برای تحمیق دیگران استفاده نکرد. به سحابی عزیز که بیش از 60 سال با آرامش سخن گفت، نقد کرد و انسانی را مقتدا کرد و با هرگونه خشونت چه از جانب موافق و چه مخالف مخالفت کرد. روزگاری بود که انقلاب پیروز شده بود و فاتحان بهمن 57 ندای خشونت گریزی دولت موفت را به سخره می گرفتند و آن را از چپ و راست متهم به انقلاب گریزی می کردند. دکتر سحابی وزیر مشاور در امور انقلاب و این یار جدانشدنی بازرگان به جای معتل کردن دولت در فرودگاه ها و نمایش های تبلیغاتی شبانه روزی 48 ساعت در دولت کار می کردند و با اعدام های بدون محاکمه و خشونت در آغازین روزهای انقلاب مقابله می کردند. آن ها آرمان گرا بودند نه از دسته هدف وسیله را توجیه می کنند ها که از رسته مومنین به راه آزادی و خشونت گریزی. اگر امروز جوانانمان به تجربه راه دوری از خشونت گزیده و در پی معنای عمیق آن در اندیشه های گاندی و ماندلا هستند به یاد داشته باشیم که مبارزه آرام و آزادی خواهانه امروز بر بنیان آن اندیشه ها نشسته است. مبارزه ای که نیاز به دانش و معرفت و آموزش حقوق بشر و آزادی دارد. چقدر این جمله دکتر یزدی را دوست دارم که چکیده ای است از اندیشه آن بزرگان :"آزادی نه دادنی است و نه گرفتنی، آزادی آموختنی است". بیایید این الگوها را به خاطر اختلاف عقیدتی بنیان نیفکنیم و اندیشه های به ظاهر مدرن تر امروزمان را نه در تضاد با آن عزیزان که ادامه راه سترگشان برای آبادانی و آزادی ایران بدانیم. در یک عبارت می گوییم، از مهدی خانبابا تهرانی آن را قرض می گیرم که در وصف بازرگان گفت، بیایید هر جا که هستیم "یک ایرانی تمتم عیار" باشیم. یادت جاودان دکتر سحابی و طول عمر فرزند عزیزت مهندس عزت الله سحابی به لطف ایزد یکتا افزون باد. این سرزمین بنیان فکرش آموزه های خشونت گریز میتراییان و زرتشت بزرگ است و جوهره اش "پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک" است و نه ترور، وحشت و خشونت
پ.ن. یک خبر عالی مریم صورتک به بلاگستان بازگشت. یک مطلب خاطره انگیز از مهرانگیز کار راجع به 8 مارس پنجاه و هفت. متن سخنرانی احمد صدر حاج سید جوادی در بزرگداشت یاد دکتر سحابی و همین طور دکتر محسن کدیور در حسینه ارشاد. امسال نتونستم برم
مشارکت در حال تبدیل شدن به یک حزب مدرن
دیدار این هفته سران جبهه مشارکت با سران هیات موتلفه اسلامی تیتر دوشنبه روزنامه شرق را به خود اختصاص داد، اما مساله این رویداد مهم در سایه دستیابی ایران به غنی سازی 3.5% به فراموشی سپرده شد. جبهه مشارکت ایران اسلامی حزبی که پایه هایش در سال 77 گذاشته شد. از آغاز کار بیشتر در چارچوب ها و اندازه های یک جبهه بود تا یک حزب به مفهوم واقعی. نیروهای آن را بیشتر دانشجویان پیرو خط امامی تشکیل می داد که در سال های دهه 70 و در پی در گذشت آیت الله خمینی رهبر انقلاب از قدرت سیاسی دور مانده بودند. سعید حجاریان که در 4 سال نخست دوران خاتمی از او به عنوان تیوریسین اصلاحات نامبرده می شد از عناصر اصلی و محوری این حزب محسوب می شود. جبهه مشارکت که اکثریت قاطع مجلس ششم را به همراه داشت در اعتقاد به نوعی لیبرالیسم از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دیگر گروه محوری دوران اصلاحات متمایز می شود. شکست اصلاح طلبان در انتخابات های شوراهای دوم، مجلس هفتم و در نهایت ریاست جمهوری نهم به پای این حزب نوشته شد و این در حالی بود که رهبران این حزب از منتقدان دوران دوم ریاست جمهوری خاتمی محسوب می شدند تا جایی که عباس عبدی از عناصر محوری آن روزهای مشارکت اولین کسی بود که تیوری "عبور از خاتمی" را مطرح ساخت. پس از شکست اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری این حزب به بازسازی گسترده ای دست زد. فعال کردن شاخه های روستایی، فعال تر کردن شاخ های دانشجویی و عضو گیری گسترده آن از مهمترین کارهای این حزب به شمار می رود. پیگیری تشکیل جبهه دموکراسی و حقوق بشر ایده ای که توسط مصطفی معین کاندیدای این حزب در انتخابات مطرح شد از دیگر کارهای مهم این گروه است که بیشتر در پشت پرده به آن پرداخته شده است اما احتمال می رود منشور نهایی آن در اردیبهشت ماه ارایه شود که در صورت فراگیری می تواند نقطه عطفی در تاریخ اصلاحات دموکراتیک ایران باشد. از آن طرف هیات موتلفه اسلامی یک حزب یا به بیان بهتر گروه ریشه دار مذهبی است که تاسیس آن به سال ها پیش از انقلاب بهمن 57 باز می گردد و بزرگترین گروه راست گرا در ایران به شمار می رود. این گروه که رهبران آن از جامعه بازاری مذهبی ایران هستند از به همراه کارگزاران سازندگی، تکنوکرات های طرفدار سرمایه داری لیبرال از پشتوانه های اکبر هاشمی رفسنجانی از قدیمی ترین سیاست مداران ایران و بنیان گزاران اصلی جمهوری اسلامی به حساب می آیند

از چندی پیش جبهه مشارکت دیدارهایی با احزاب مختلف و موثر و همین طور شخصیت های مطرح صحنه سیاست ایران داشته است که آخرین آن روز یک شنبه هفته پیش با هیات موتلفه اسلامی برگزار شد. اما باید گفت چنین دیدارهایی شفاف و علنی که در تمام جوامع دموکراتیک دنیا مرسوم است از این حیث اهمیت دارد که برای اولین بار در ایران شاهد این گونه عملی از جانب احزاب هستیم. اهمیت دیگر مساله در آن است که هر دو گروه به نوعی اپوزیسیون دولت در دست آبادگران به شمار می روند و تشکیل کمیته های مشترک کاری میان آن ها می تواند به تشکیل ایتلاف بزرگی در آستانه انتخابات شوراها و خبرگان بدل شود. ایتلافی که بی شباهت به ایتلاف چپ های میانه رو ایتالیا در انتخابات اخیر نیست. تجربه انتخابات ایتالیا در شکست نیروهای راست افراطی در برابر ترقی خواهان میانه رو نشان از امکان و ضرورت تشکیل چنین مجموعه هایی در ایران دارد. از آغاز سال 81 گفتمانی مطبوعاتی میان رهبران جبهه مشارکت و هیات موتلفه اسلامی در گرفت که دامنه آن حتی به دکتر ابراهیم یزدی رهبر سازمان نهضت آزادی ایران قدیمی ترین حزب ایران در دوران حاضر نیز رسید و دبیر کل هیات موتلفه اسلامی در اقدامی باور نکردنی حتی با وی نیز به این گفتگوی مطبوعاتی نشست. در طول تاریخ ایران به جز تجربه حزب توده در سال های نخست تشکیل تجربه حضور احزابی مدرن و فراگیر به چشم نمی خورد. جبهه مشارکت اینک می رود تا ضمن فراگیری بیشتر خود را با مفاهیم مدرن حزبی نیز آشنا سازد و با اندوخته هزاران اشتباه تاکتیکی در دوران اصلاحات گفتمانی دموکراتیک و شفاف را در فضای سیاسی ایران رقم زند. ناظران و تحلیل گران سیاسی منتظر روزهای آینده نشسته اند تا از یک سو ببینند آیا این دیدارها در چارچوب احزاب درون حکومت باقی می ماند و یا دامنه آن به احزاب قانون گرا ولی خارج از حکومتی چون نهضت آزادی و جبهه ملی ایران نیز می رسد و از سوی دیگر این نکته که این دیدارها چگونه ادامه می یابد و چه نتایجی برای جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان به بار می آورد

فارغ از هر نتیجه و تحلیلی آیندگان این دیدارها و این روزها را به یاد می آورند و در خاطر نگه خواهند داشت که جنبش دموکراسی خواهی ایران چگونه از پی شکست ها درس آموخت، خشونت را کناری گذارد، خرد ورزی پیشه کرد و ارمغان آزادی را برای آنان به بار آورد
پ.ن. دو تا خبر خیلی خوب دیدم. اولی این که زنان صلح به پیشگامی بانوی صلح ایران شیرین عبادی فراخوان صلحی آماده کرده اند و دیگری سخنان جدید آقای رفسنجانی در ارتباط با مذاکره با آمریکا، این سخنان از جانب یکی از تاثیر گذارترین سیاست مداران ایران بیان می شود که جای توجه بسیار دارد
خبرهای خوش پس از خبر خوش
پس از آمریکا کشور دوست و برادر روسیه و انگلستان نیز به جمع محکوم کنندگان خبر خوش ایران پیوستند و آن را حرکتی در جهت نادرست خواندند
وداع با دنیای مجازی
پس از گلناز، اینک نوبت به مریم صورتک رسید که با وبلاگش وداع کند، فرناز هم فیلتر شده. دلم گرفته است، اصلا نه تحلیل می تونم بکنم و نه کار دیگر. آخر این چه وضعی است؟؟؟؟ از هسته ای که نمی توان گفت. چشم. از فلان و بهمان و... یاد نسیم شمال افتاده ام. آری من نمی توانم فکر نکنم. این را می فهمید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انتخابات ایتالیا در ابهام
در حالی که یک روز از انتخابات ایتالیا می گذرد نظر سنجی های اولیه پس از انتخابات از پیروزی رومانو پرودی سیاست مدار چپ میانه و احزاب موتلفش در انتخابات حکایت دارد. البته برلوسکنی تا کنون شکست را پذیرا نشده و شبکه فاکس نیوز که در انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 در آمریکا در پیروزی بوش نقش داشت خبر از پیروزی وی در انتخابات دیروز می دهد. پرودی را از هنگامی که کمیسر عالی کمیسیون اروپا بود می شناسم، مردی است طرفدار صلح و اصلاحات دموکراتیک. منتظر می مانم در صورتی که پیش بینی من یعنی پیروزی پرودی درست از آب در آمد تحلیلی دارم از نتایج آن و همین طور انتخابات پیشین اسراییل. ایتلاف چپ میانه به رهبری پرودی از احزاب کمونیستی تا لیبرال های سبز را در بر می گیرد که در نوع خود درسی است برای جنبش دموکراسی خواهی ایران
پ.ن. خوب پیش بینی من درست از آب در آمد و د ر این جدال تنگاتنگ پرودی پیروز شد. خبر خوش هم اعلام شد و ایران که زمان خاتمی برای لبخندهایش در صدر اخبار می نشست حالا به خاطر کیک زرد
بدقولی
من نمی دانم این اساتید گرامی چرا وقتی با دانشجویی قرار دارند اینقدر خوش قولند. فکرش را بکن منکه از ساعت 11 صبح زودتر بیدار نمی شوم را کشانده دانشگاه و می روی می بینی اطلاعیه زدن که تشریف نمی یارن. باز هم قرار است فردا بروم سراغشان ایشالا فردا نگویند برو پس فردا. مثل این که بیماری بروکراسی به دانشگاه هم رسیده
پ.ن. بروید وبلاگ پرستو را بخوانید ببینید می تونید کمکی بکنید به آن کودک بی گناه
از نشریات
چند وقت پیش مطلبی نوشتم راجع به حادثه بلوچستان. آن زمان خیلی ها مرا مسخره کردند . این گزارش را بخوانید این گزارش نه توسط عوامل استکبار جهانی بلکه توسط بازرسی ریاست جمهوری تهیه شده. یک تحلیل جالب هم از آرش معتمد در روز که بنا به شنیده های معتبر من دور از واقعیت نیست. اتحادیه اروپا برای اولین بار به طور رسمی موارد تحریم ایران را مورد بررسی قرار داد. نظارت استصوابی صدای آقای محتشمی پور را در آورده است، یادشان رفته دوران پر افتخار وزارت کشورشان ومحدودیت هایی که برای دگراندیشان فراهم آورده بودند. اما علی افشاری مقاله جالبی داره در روز امروز پیرامون انرژی هسته ای. من هم جز دشته ای هستم که با دلایل علمی و نه هیاهوهای پوپولیستی معتقدم ایران به انرژی هسته ای برای تولید برق با این تکنولوژی نیازی نداره. اما در آخر چیزی که ازش نفرت دارم سانسور. دو مطلب این دو روز خواندم راجع به اوضاع وخیم نشر در دوره جدید یکی سخنان شهلا لاهیجی بود در دومین دوره تندیس صدیقه دولت آبادی و دیگری مطلب امروز بهرام رفیعی در روز. یک خبر جالب از بهترین نشریه اینترنتی من زنستان، آقای بجنوردی معتقد است تعدد همسر بر خلاف عدالت اجتماعی و اخلاق است البته با قید در شرایط امروز. هنوز از خیال فاطمه غمگینیم، خبر تایید اعدام کبری رحمان پور هم می آید. مریم حسین خواه یک مطلب علمی و جامعه شناسانه نوشته راجه به شیوه های اعمال قدرت زنان در خانواده های سنتی و مدرن
ویژه: در میان این همه مطلب از تحلیل و مقاله و خبر این مطلب نوشین احمدی خراسانی خیلی عالیه مثل بقیه تحلیل ها، نوشته ها و مطالبش اینو اصلا از دست ندین پاسخی است دوستانه به مخالفین فمینیسم در ایران
سکانت یعنی عکس کسینوس
داشتم توی کتابخونه راه می رفتم، توی فکر این نوشته سیما بودم . یه پسری نزدیک شد بی مقدمه پرسید : "ببخشید، سکانت یعنی یک بر کسینوس یا یک بر سینوس؟". گفتم سکانت یعنی عکس کسیونس
پ.ن. دلم دو روزه برای یکی خیلی تنگ شده. زن عموش خیلی مریض بود. خیلی نگرانشم. یک بارقه امید در پرونده فاطمه پژوه. زنستان 3 هم منتشر شد
آدم، کجا بودی؟
برای یک لحظه دستگاه خلقت از حرکت باز ایستاد، و پس از آن دوباره به حرکت آمد و به جهالت و خشونت دامن زد...". نزدیک به دو سال از روزی که کتاب "خانه بی حفاظ" نوشته ارزشمند هاینریش بل نویسنده گران قدر آلمانی را تمام کردم می گذرد، اما این جمله نقش بند ذهنم شده است. 60 سال از پایان جنگ جهانی دوم می گذرد. داشتم پادکست بهنود عزیز را در اتباط با هیروشیما گوش می کردم یادی از آن روزها شد و شباهتی که به حال دارد. اشک چشمانم را فرا گرفته بود و خواب آشفته ای که این روزها کابوسم شده است و تکرار همان صحنه ها است. این طرف جنگ ستارگان راه انداخته اند و بی اعتنا به تمام دانش علمی جهانیان ادعای موشک های رادارگریز (احتمالا منظورشان رادارهای آزمایشگاه مایکروویو دانشگاه ها ست) می کنند و آن طرف رییس جمهور فرانسه از استفاده دگربار از بمب هسته ای برای مقابله با کشورهایی که "تهدید جهانی" محسوب می شوند سخن می گوید

در هفته های پیش اتفاق بسیار خوشایندی رخ داد در اسپانیا که از چشم اکثر وبلاگ نویسان داخلی مخفی ماند. تشکر می کنم از
نوید حسن پور عزیز که در پستی این رویداد را یادآوری کرد. گروه اتا یا ارتش آزادیبخش باسک در اسپانیا به بیش از سی سال مبارزه مسلحانه با دولت پایان داد و اعلام آتش بس و ورود به مبارزه دموکراتیک کرد. شاید در نگاه اول از خود بپرسیم پس سرنوشت آن 850 انسانی بی گناهی که قربانی این خشونت ها بودند چه می شود؟ اما گروه باسک به خصومت پایان داد و این رویدادی است که هر انسان آزاده ای را در هر گوشه گیتی شادمان می سازد. چه بسیار بودند گروه هایی که مبارزه دموکراتیک و بدون خشونت را در این سال ها برگزیدند و به بی حاصلی اندیشه خشونت تاکید کردند

دو صحنه را جلوی چشمانم دارم بمب هایی که هر روز در عراق منفجر می شوند، کودکی، زنی و یا مردی جان می بازد و در یک کلام انسانی که بزرگ است و کرامت دارد و... از حق حیات محروم می شود. بهانه هسته ای که هر روز دو کشور را به آستانه نبردی خانمان سوز نزدیک می کند. بعضی ها ناراحت شدند که آقای هاشمی چرا از جنگ و خشونت بزرگ نام برد؟ این سیاست مدار کهنه کار هوشمندانه به نکته ای اشاره کرد که بسیار مهم است. ایران به طور تجربی و سوق الجیشی مهمترین کشور خاورمیانه است و تهدید علیه آن تهدیدی علیه تمام خاورمیانه این مرکز انرژی جهان است. اما صحنه دیگر جهانی است که در طول تاریخ نه به سمت جنگ بیشتر که به سوی صلح و بی خشونتی نزدیک شده است. اگر روزگاری نه چندان دور گاندی باید ترور می شد به خاطر تحمل مسلمانان در سرزمین هندوان، اگر نلسون ماندلاها به زندان می افتادند، اما امروز حتی آن ها که اندیشه جنگ از تاکتیک هایشان حذف نشده است ناگزیر از گفتگو با صلح طلبانی چون دالایی لاما و یا سیستانی می شوند. امروز جهان در برابر سووال تاریخی هاینریش بل که عنوان این نوشتار شده است، پاسخی مناسب داده است. آدم در جای خود یعنی انسان قرار گرفته است و می رود که خشونت و جنگ را به موزه ها بسپرد. این یک آرمان گرایی محض نیست، بلکه تجربه و مسیر حرکت بشر آن را نشان می دهد. حرکت به سوی دموکراسی صلح آمیز

با پایان گرفتن خشونت های دهه 60 در ایران، بسیاری از عاملان این خشونت ها دست از این اندیشه کشیدند. در زمان ترور حجاریان، باقر معین رییس وقت
بخش فارسی رادیو بی بی سی جمله ای زیبا داشت :"آن ها که خشونت کردند، دست از خشونت کشیدند و خود اسیر خشونت شدند". گروه هایی مانند چریکهای فدایی خلق نیز چنین کردند و پس از ناکام ماندن مشی مسلحانه، اسلحه ها را کناری گذاشتند و به صورت دموکراتیک به کار خود ادامه دادند. تنها گروه باقی مانده که هنوز اندیشه خشونت آمیزی دارد و یک مافیای نظامی در عراق بر پا کرده است، مجاهدین خلق هستند

آری! جهان به سمت صلح می رود و این شعله ها آخرین نفس های خشونت در جهان است. گویند روزگاری که خورشید این منبع سوزان انرژی رو به خاموشی گذارد، بزرگ و بزرگتر می شود وتمام منظومه را به سمت نابودی می برد، آن گاه توانش از بین می رود، کوتوله ای سپید گشته، سیاه چاله ای عاقبتش خواهد بود. چنین است سرنوشت آخرین شعله های جنگ افروزی

هاینریش بل عزیز در پاسخت می گویم من به عنوان یک انسان این جا هستم و با تفکر در باب ریشه های خشونت و تمرین بی خشونتی در جایگاه خود یعنی انسان قرار می گیرم
یک واقعیت تلخ
دو سه شب پیش، بابا من را نشاند رو به روی خودش و بهم گفت که توضیح بدهم. پرسید که چه مرگم است؟ که چه کمبودی دارم؟ بهم گفت که مگر چه اتفاقی افتاده؟ که مثلأ که چه که قرص خوردم؟ گفت که همه جوره با من همراهی کرده. گفت که 9 سال پیش با وجود نارضایتی خودش به من اجازه داده که بروم هنرستان و رشتۀ مورد علاقه ام را بخوانم. گفت که دلش نمی خواسته بروم دانشگاه اما این اجازه را داده. گفت با وجود افتضاحی که سال پیش به بار آوردم باز به من اجازه داده که بروم دانشگاه. بعد هم گفت: "لابد چشمم کور! دندم نرم؟! وظیفم بوده. نه؟؟" من هم زل زدم توی چشمش و هر چه دلم خواست گفتم. گاهی هم فقط زل زدم و چیزی نگفتم! جنگ لفظی مان که تمام شد با مهربانی گفت: "حالا قرار شده مادرت از روان پزشک وقت بگیرد و تو را ببرد تا درمان بشوی!" پوزخندی زدم و چیزی نگفتم! ادامه داد: "اصلأ نگران نباش. فکر حرف مردم را هم نکن! هر کس برود پیش روان پزشک که مشکل روانی ندارد. ان شا الله میروی دکتر و درمان میشوی." صدای قهقه ام پیچید توی اتاق. گفت: "چی شد؟" اشکهام راه افتاد و با تمسخر گفتم: "شما داری به من میگویی که از روان شناس و دکتر نترسم؟ بیشتر از ده سال است که میگویم برویم پیش روان شناس و مشاور. میگویید نه!" بعد هم اضافه کردم: "در ضمن! زیاد مطمئن نباش که من نیاز به درمان داشته باشم." با تعجب گفت: "یعنی چه؟" گفتم: "حالا پیش دکتر که برویم معلوم می شود. شاید این شما باشی که نیاز به درمان داری! ما می رویم صحبت می کنیم و دکتر خودش تشخیص میدهد!"...ادامه در زنان ایران
فاطمه پژوه را فراموش نکنید لطفاااااااااااااااا
این ، این و این و این رو بخونید. ممکن پیشنهاد بدید چه می شه کرد برای فاطمه پژوه؟ مطبوعات باید دوباره اقدام کنن این یه راهه
پ.ن. یک کارگاه خیلی عالی برای ارتباط بدون خشونت. وکتاب تازه شیرین عبادی
آمريکایی‌ها می‌خواهند رضا پهلوی را جايگزين جمهوری اسلامی‌ کنند
یک نشریه خوب اینترنتی این همه سال منتشر بشه آدم خبر نداشته باشه. من امروز با هفت سنگ آشنا شدم. مصاحبه با دکتر ابراهیم یزدی را که دیدم خیلی جالب بود برام که برم بخونمش. دست احمد سیف الاسلام درد نکنه. دکتر از همه چیز گفته از عقایدش از آن چه به نظر او آمریکایی ها می خواند سر ایران بیارند. توجه داشته باشید دکتر یزدی فقط وزیر خارجه دولت موقت نیست، وی که اکنون دبیر کل نهضت آزادی ایران است، تجربیات نزدیک به 60 سال از تاریخ ایران را به عینه دارد و صحبت هایش برای هر کس که اندک آشنایی با تاریخ 50 ساله ایران داشته باشد مهم است
آقای كروبی بعد از اینكه من بعضی چیزها را بهش گفتم، ناراحت شد و رفت توی فكر و از من پرسید كه آمریكایی‌ها می‌خواهند با ما چكار كنند؟ گفتم آمریكایی‌ها به شما نامه نمی‌نویسند كه می‌خواهند چكار كنند، شما باید بفهمید كه می‌خواهند چكار كنند. پرسید: لابد نیروگاه بوشهر را می‌زنند؟ گفتم: نه برای چی بزنند؟ مگر با زدن نیروگاه بوشهر نظام سقوط می‌كند؟ دوباره سئوال كرد و من برایش چند چشمه گفتم! گفتم كه آقای خامنه‌ای گفت نفت را قطع می‌كنیم و هیچ كس از كشورهای عربی و اسلامی موافقت نكرد، خانم رایس مشاور بوش آمد و گفت: اینها ( ایرانی‌ها ) می‌خواهند نفت را قطع كنند، خوب بكنند، ما نمی‌گذاریم نفت را بفروشند، مجبورشان می‌كنیم كه نفت را بخورند و بمی‌رند! گفتم آقای كروبی! معنی این حرف چیست؟ پرسید: خارک را می‌زنند؟ گفتم: نه! برای چی بزنند؟ اگر تنگه هرمز را ببندند از دریای عمان و نگذارند نفت را صادر كنیم و كالایی وارد كنیم، شما می‌خواهید چكار كنید؟ كروبی رفت توی فكر، گفتم آمریكایی‌ها از وقتی كه فهمیده‌اند خاتمی شكست خورده، به دنبال جانشین‌سازی برای جمهوری اسلامی هستند، دارند رضا پهلوی را جایگزین شماها می‌كنند، بعد گفت: تو برو خاتمی را ببین! گفت من صحبت می كنم كه یك ملاقاتی با خاتمی داشته باشی كه البته انجام نشد...ادامه مطلب
پ.ن. الان اینجا خوندم که در یک بمب گذاری در شهر نجف 10 نفر کشته و 39 نفر مجروح شدن. اصلا در عراق جنگ داخلی نیست . منم موافقم اصلا نیست ولی ایشالا چند شاله دیگه که کسی زنده باقی نمونه
زمستان می رود و روسیاهی به روی زغال می ماند
"پس از شکست دکتر معین در انتخابات جریان سرخورده و دور از قدرت مانده(شده!) مشارکت با استفاده از عوامل بی اصل خود در دانشگاه ها سعی در انحراف افکار دانشجویان مسلمان دارد. الهام شهسوارزاده نیز یکی از این عاملان دست نشانده غرب و جبهه شیطانی مشارکت بوده و سعی در گسترش انحرافات اخلاقی خود در نزد دانشجویان دارد". این مطلب در حقیقت کامنتی است که به نام جمعی از دانشجویان حزب الهی در ذیل مطلب این جانب در ارتباط با مراسم روز زن در دانشگاه علم و صنعت نوشته شده است. پس از بررسی متوجه شدم جستجوی نام الهام فعال حقوق زنان در گوگل آن ها را به آن پست کشانده بود. دوست عزیز فرناز که پیش از این با اهانت های بسیاری در اینترنت مواجه بود پس از اقدام به حذف این جور کامنت ها با حیله ای جدید مواجه شده است. انسانی که اندیشه های آزاداندیشانه و برابری طلب این دوست گرامی را بر نمی تابد اقدام به گذاشتن کامنت های اهانت بار با نام ایشان در ذیل مطالب سایر وبلاگ نویسان کرده است و بدین طریق به خیال خود سعی در مخدوش کردن چهره روشن و شفاف این مبارز کوشای زنان کرده است

می شود در برابر کامنت "دانشجویان حزب الله" به جواب گویی ساده متن آن ها برخاست و یا مثلا چهره حقیقی فرناز و روش و منش وی را توضیح داد، اما مگر آن ها که عامدانه دست به تخریب می زنند خود اصل جریان را نمی دانند؟ هدف واقعی و کثیف آن ها آن قدر مشخص است که نیازی به بیان ندارد

27 سال ها پیش هنگامی که عده ای از دانشجویان هیجان زده و خام اندیش اقدام به تسخیر "لانه جاسوسی " کردند، دولت موقت شادروان مهندس بازرگان "سقوط" کرد. در اقدامی عجولانه جوانان سرمست از پیروزی در روبروی دوربین تلویزیون نشستند کاغذهایی بدون هیچ خط و ربطی را در جلوی خویش گشودند و اقدام به "افشاگری" علیه اعضای دولت موقت و در راس آن ها بازرگان و امیرانتظام کردند. دختر بزرگوار آن مرحوم نقل می کردند که پدر در آن هنگام با خیالی آسوده تصاویر را می دیدند و آن گاه با لبخندی به بستر می رفتند. البته بازرگان بزرگوارتر از آن بود که در برابر نقض حقوق خدمت گزاران دولت موقت ساکت بنشیند و چه در دادگاه مهندس امیرانتظام و چه درجاهای دیگر با "شیطان" خطاب کردن عاملان تسخیر سفارت آمریکا پاسخ آن ها را داد. این در شرایطی بود که بزرگان کشور در آن زمان آن عمل را "انقلاب دوم" می خواندند. دانشجویان افشاگر نبودند کسانی جز آقایان حبیب الله بی طرف، ابراهیم اصغرزاده و... شب های تیره دهه 60 گذشت و شمشیر داموکلس جریان چپ در غلاف خود شکست. آن ها که در مجلس اول جلوی سخنرانی های پیر آزاده را می گرفتند خود از دایره حکومت به بیرون پرت شدند و در جریان انتخابات مجلس هفتم رد صلاحیت شدند. عاقبت دانشجویان پیرو خط امام و آن چه بر سرشان آمد مشخص است و نیازی به اطناب ندارد. آن چه مهم است این نکته می باشد که روزها گذشت و در برابر دیدگان مردم ایران زمین خیابان ولیعصر از سیدخندان تا حسینه ارشاد بود که توانایی حجم حضور تشییع کنندگان پیکر آن بزرگوار را نداشت

چنان حدیثی بارها در تاریخ این سرزمین تکرار شده است. چقدر کثیف است استفاده از سلاح تخریب برای ایجاد شانتاژ و خاموش کردن صدای مخالف. اما ریشه این جریانات نیست در جایی جز اندیشه "حق و باطل" و خشونت محور، چنین اندیشه ای هنگامی که در برابر منطق کم می آورد از ترس فرو ریختن کاخ پوشالی خویش چاره ای ندارد جز دست یازیدن به کثیف ترین حیله ها و آن گاه که طرفی نمی بندد ناگزیر از حذف فیزیکی عنصر نامطلوبش می شود. چنین اندیشه ای اختصاص به حکومتیان ندارد، به همین بلاگستان نگاهی بیندازید چگونه به جان هم می افتند و حتی خصوصی ترین وجه های زندگی یکدیگر را برای تخریب هم به کار می گیرند. نگاهی بیندازید به شیوه غیر دموکراتیک آقای
نیکاهنگ کوثر در نقد حسین درخشان و یا نزدیکترین واقعه که انتقادهای احساسی نسبت به علی افشاری و اکبر عطری. کار به آن جا رسید که بهمن کلباسی در نوشته ای همان رویه تخریب را در پیش گرفت و به جای نقد روش و فکر این دو مبارز سعی در تخریب چهره سیاسی این دو کرد. در این میان بهمن حتی پای عزیز دردمندی مانند لیلی پورزند را به میان کشید و دقیقا اتهامی را به او وارد ساخت که قوه قضاییه علیه پدر بزرگوار او بیان کرده بود

طنز تلخ آن است که تمام این جریانات و رفتارهای غیر دموکراتیک نامی زیبا بر کار خود می گذارند و آن همانا "شفاف سازی" است، واژه ای معادل "افشاگری" پیشینیانشان. تبریک می گویم این اتحاد نا خواسته را

آخر سخن این که
فرناز سیفی یکی از متواضع ترین ، دموکرات ترین و پایبند ترین وبلاگ نویسان و فعالان اجتماعی ایران به اخلاق سیاسی و حقوق بشر است. الهام شهسوارزاده که منشی آزاد و وارسته دارد در پیشگاه عموم دانشجویان آگاه شخصیتی روشن دارد. برادران و خواهران بزرگوارم! چنان که عبدی ها، اصغرزاده ها و... نتوانستند لکی بر چهره عزیزانی چون بازرگان و امیرانتظام بیندازند، چنان که آقای کیانوری و طبری و کژراه رفتگان نتوانستند روی مصدق رابیالایند، چنان که دستگاه استعماری در برابر گاندی و ماندلا عقب نشست، ... شما نیز نمی توانید این اندیشه های آزاد را بنیان افکنید. تاریخ آموزگاری بزرگ است و عاقبت خشونت پیشگان و آن ها که آزادگی را راهنمای خویش ساختند نیز مشخص است. سیاه اندیشی تنها نتیجه اش حاصل خیزی بیشتر بستر اندیشه پاک بازان و راست کرداران است. زمستان می رود و روسیاهی به زغال باقی می ماند
پ.ن. نشریه سبزاندیشان که یک نشریه پربار دانشجویی محسوب می شد بدون محاکمه توسط هیات نظارت دانشگاه تعطیل شد. بهانه آن ها مقاله ای به قلم مهدی پور رحیم بود در ارتباط با ضرورت نقد رهبر فقید انقلاب. راستی این لینک از ترنم را هم از دست ندهید با حال است
یک گام تا مرگ

یک پست دیگر در ارتباط با محدودیت های تازه برای فعالین دانشجویی دانشگاه علم و صنعت می خواستم بنویسم اما
این خبر آن قدر فجیع بود که جایی برای آن باقی نگذاشت

انگار همین دیروز بود که در فیلم ماده 61 صدای صادقانه و بی گناه فاطمه را می شنیدم. نوای غم آلود دختران معصومش را که می گفتند:"می خواهیم مادرمان کنارمان باشد

به فاطمه فکر می کنم، بغض گلویم را می گیرد. به زن ایرانی فکر می کنم و ندای دردش گوشم را پر می کند. چه تراژدی کثیفی است زندگی زنان ایران. فاطمه اگر جلوی همسرش را نمی گرفت باید شاهد تجاوز به دخترش می بود و دخترش را زیر پای رجاله ها می یافت. دیری نمی پایید دختر بیچاره بازداشت می شد و اگر آماج سنگ های عدالت قرار نمی گرفت، طناب دار گردنش را می فشرد. اینک که فاطمه به پاسداشت انسانیت دخترش ناگزیر از کشتن شوهرش شده است، خارش طناب دار را بر گردن احساس می کند. آیا این است عدالت که عاقبت هر زنی که انسان بودن خود را فراموش نمی کند، در این ماتم سرا مرگ باشد؟؟

و فاطمه امروز آوای تمامی رنجی شده است که در گلوگاه زنان ایرانی بند آمده است. امروز بار دیگر باید همگان دست در دست دهیم و دستگاه مردسالار قوه قضاییه را وادار به تجدید نظر کنیم. من و ما نسبت به جان فاطمه ها مسوولیم. دختر 18 ساله فاطمه که از سبزی پاک کنی درآمدی حاصل می کند، مبتلا به دیسک کمر شده است. دختر 14 ساله دیگرش آرامش آغوش مادر را می خواهد و خواهر شوهر مقتول فاطمه که خوذ زن است و شاید مادر جلوی رضاین اولیای دم را می گیرد

بغض دیگر ترکیده است، برای فاطمه، برای دختران معصومش کاری کنیم
روز اول سال دانشجویی
خیلی شاید جالب نباشه اولین روز دانشگاه در سال جدید رو با خبر درگذشت کسی شروع کردن. یکی از بچه های ورودی 79 بود. با استعداد، از اون بسیجیهای سر به زیر که اگرچه با هم کلی فرق داشتیم و اختلاف نظر و حتی هم کلام هم نبودیم ولی آدم موقر ، با استعداد و کوشایی بود

مهندش افشار وثوقی از بچه های بسیج دانشجویی بود ولی نه اونایی که جلسه بهم می زنن و... از این که یکی از استعدادهای مملکت به خاطر سرطان در جوانی جان سپرد خیلی ناراحتم. امیدوارم خانوادش بتونن تحمل کنن. اون فقط یک سال از من بزرگتر بود
مردی که مثل هیچ کس نبود
اولین کلاسی بود که پس از مدت ها می خواستم لااقل جلسه اول بروم ببینم چه خبر است. از بچگی با هر چه کلاس و آموزش و باید و نباید بود مخالف بودم. مامان می گوید بچه ام که بودم اولین کاری که یاد گرفتم راه رفتن بود، و دومین کار پیدا شدن توی کوچه وقتی کسی به من توجه نمی کرد. اصلا اعتقادی نداشتم و ندارم که آدم چیزی توی کلاس یاد می گیرد. شاید تاکید زیادم بر تجربه گرایی و پوزیتیویسم هم ناشی از همین روحیه آزمون و خطاییم باشد. به هر روی سر کلاس این آدم رفتم. اولش که وارد شد، مثل همیشه احساس کردم درنده ای مثل بقیه است که آمده فکر من را شستشویی دهد و اندک نرون های بازمانده از فرهنگ استبدادی هزاران ساله را بدرد. اما شروع که کرد از کلیشه ها خبری نبود. سخنان تکراری 45 % مید ترم ، 45% فاینال و 10 % هم ورک، پژوهش، تحقیق و اندیشه قابل تقدیر آن هم اگر لطمه ای به خشک اندیشی استاد جان نزند. به هر روی خیلی با حال گفت:"من نه این جا درس می دم نه درسی می خوام." بچه ها همه دست زدند، البته همه شامل آن سر در آخورهای استبداد زده نمی شود. من هم که ذوق فرموده بودم احساس کردم دارم برای کلایدرمن دست می زنم. برخواسته از صندلی و جنتلمنانه،"براوو،..". پس از رفع جو زدگی دیدم این استاد گرامی گفت مهم ترین اتفاق کلاس من توی تریا ست. هر کس دوست دارد با هم سر تیوری اطلاعات صحبت کنیم بیاید توی تریا آن جا با هم حرف می زنیم

احساس بسیار خوبی به او داشتم. همه دوستش داشتند. بچه ها حتی از رشته های دیگر می آمدند و با او هم صحبت می شدند. ایده ها را بسیار دوست داشت و هیچ کس را منکوب نمی کرد. نشد یک بار در اظهار نظر پیش قدم شود. ساده لوحانه ترین ایده ها را وارسی می کرد و دانشجو را مشتاق به آزمایش ایده اش می کرد. درسی که نایافتنی برای اکثر بچه ها به شمار می رفت به زیبا ترین و شیرین ترین درس تبدیل شده بود. آن قدر آزاداندیشی را ترویج کرده بود که بچه ها ایده های ناب تیوری اطلاعات را در اثبات یا رد پدیده ها استفاده می کردند. او آموخته بود هیچ چیز قطعیت ندارد و هیچ چیزی کاملا درست نیست و انسان هوشمند کسی است که در حال بهترین ایده را استفاده می کند. او به بهترین شکل فازی فکر می کرد،بد مطلق و خوب مطلق برایش وجود نداشت. با استاد خیلی روهم ریخته بودیم و او هم به علت روحیه خاص من علاقه ای ویژه به من داشت. گاهی که در ماشینش می نشستیم می دیدم که کسی به موبایلش زنگ می زند و عاشقانه و بسیار با محبت با هم حرف می زدند. به زندگی خصوصی او و آن همه مهری که بین او و همسرش بود حسودیم می شد

نتیجه های پایان ترم را که اعلام کرد، اکثر بچه ها نمره الف گرفته بودند و در ضمن پشتوانه ای قوی از مقالات تحقیقاتی نیز فراهم کرده بودند. پشتوانه ای که بعدها عاملی مهم در دریافت بورسیه های تحصیلی برایشان شد

با یکی از بچه ها قرار گذاشتیم یکم شیطنت کنیم و سر از زندگی خصوصی استاد در بیاوریم. من چند باری وقتی استاد تنها بود خانه اش رفته بودم ولی می خواستم این بار سر زده بروم تا همسرش را هم ببینم و دوستم هم یواشکی بیاید تو وکمی جاسوسی کند. در زدم استاد آمد دم در، در را که باز کرد استاد عادت نداشت آن جا بایستد و تا وقتی که با بندهای کفشم ور می رفتم پیمان رفت تو یک جا قایم شد. در خانه همسری نیافتم ولی افتخار مصاحبت با یک مرد دیگر با همان تشخص و آزاداندیشی استاد را داشتم. خداحافظی کردم و در دلم به پیمان می خندیدم که باید تا صبح کف می کرد

"سینا بیا ببین چیا گرفتم از استاد و همسرش؟!!". "همسرش، مگه اومد؟؟". "نه خره! همون یارو همسرش بود بیا که استاد جونت کونیه!!". "جون سینا بیا عکسارو پاک کن...". "چی چیرو پاک کنم تازه می خوام به عزیز جونت حال بدم، نکنه خودتم؟؟؟". عکس ها همه جا پخش شد. استاد قبل از این که اعدام شود فرار کرد و رفت فکر کنم سوید. و من ناراحت که باید حتما با تجربه می فهمیدی تجسس توی زندگی مردم بد هست؟؟ بچه های ترم بعدی هیچ علاقه ای به درس نداشتند. یکی از آن ها یک بار به من گفت :"درسته استاد بدی هست ولی از اون عوضی هم جنس باز که بهتره!!!". آری! استاد هم جنس باز اخراج شد و با اخراج او دیگر هیچ کسی مزاحم خشک اندیشی سر در آخوران نبود
پ.ن. اگرچه این داستان ذهنی است اما تجربه ای است که می توان در مکان های مختلف مشاهده کرد
خیانت در لابلای حروف ابجد/ مریم میرزا
نوشته ای بسیار تفکر برانگیز از مریم. من که خیلی دوست دارم نوع نگارش رو فکر کنم شمام خوشتون بیاد
هویت مردد و مسکولینیسم / مسرت امیر ابراهیمی
مردان با نگاه سنتی خود و زنان با نگاه فمینیستی، هویت مردانه امروز را مرتب به زیر سئوال می برند، هویت مردد مردانی را که می دانند جهان تغییر کرده و آنها نیز مانند بقیه مردم دنیا ! نیاز به تعریف دوباره دارند. تعریفی که آنها را منطبق با تغییرات جهان کند. اگر فمینیسم امروز در تمام جهان قدرت پیدا کرده برای این است که زنان ابتدا از موضع قربانی جامعه مرد سالار حرکت کردند و با تحقیقات و سعی و کوشش فراوان موضع خود را ازموضع قربانی به موضع زنی در جستجوی یک هویت جدید تغییر دادند. به عبارت دیگر همانطور که فرانکو لاسکلا محقق انسان شناس می گوید زنان موضع شکست خورده را پشت سر نهادند و به اشکال مختلفی از تعریف مقاومت در برابر جامعه مردانه رسیدند. اما مردان اغلب در موضع مقاومت در برابر تغییر نقش زن و مرد در حوزه عمومی و خصوصی مانده اند
نیو محافظه کاران به راهی رفته اند که من دیگر نمی توانم از آن حمایت کنم
فرانسیس فوکویاما، گاردین 22/Feb/ 2006

ایالات متحده باید سیاست خارجی خود را به گونه ای تغییر دهد که نماینده قلب ها و مغزها و نه پایگاهی برای جنگ باشد

درحالی که به سومین سالگرد آغاز جنگ علیه عراق نزدیک می شویم، به نظر می رسد که تاریخ این مداخله بر خلاف آن چه عده ای می خواهند آن را دوستانه جلوه دهند، به قضاوت خواهد نشست. نیو محافظه کاران درون و بیرون حاکمیت بوش بیش از هر گروه دیگری از روند دموکراتیزاسیون در عراق و خاورمیانه حمایت می کنند. آن ها به طور گسترده ای متهم به تصمیماتی هستند که منجر به تغییر حکومت در عراق شد، و هنوز هم از این عقیده آرمانگرایانه برای روزها و سال های دیگر حمایت می کنند

شکست درعراق منجر به عقب نشینی آمریکا در عرصه جهانی و تراژدی بزرگی برای این کشور خواهد شد. این امر در نتیجه اهمیت بحرانی توانایی ایالات متحده در برقراری دموکراسی پایدار و باز در عراق است. مشکل طرح نیو محافظه کاران در نتیجه پایانی آن نیست بلکه در استفاده بیش از انذازه از قدرت نظامی است که ادعا می کنند برای اتمام این طرح نیاز دارند. آن چه سیاست خارجی ایالات متحده بدان احتیاج دارد بازگشتی دوباره به ریالیسم انتقادی نیست، بلکه به جای آن باید از روش های ویلسونیانیسم واقع گرایانه که وسایل بهتری را برای نتیجه مطلوب به کار می گیرد استفاده کند

نیو محافظه کاران چگونه می خواهند به نتیجه دلخواه خود برسند در حالی که پای خود را بیش از گلیمشان دراز کرده اند و اندیشه بنیادین پشت این طرح ها را به خطر انداخته اند؟ چگونه گروهی با این سوابق به این نتیجه می رسد که عامل اساسی در گسترش تروریسم در فقدان دموکراسی در خاورمیانه نهفته است، یا اسن که ایالات متحده گواه و توانایی لازم را برای حل مشکل دارد، و یا این مساله که چگونه دموکراسی به سرعت و بدون خونریزی در عراق ایجاد می شود؟

راه تحقق این هدف تفکر هواداران جنگ عراق را در دو دسته شکل داده است. اول این که آن ها فرض کرده اند که تمام رژیم های توتالیتر با اندک فشاری از بیرون فرو می پاشند. چنین فرضی باعث شده است تا دولتمردان بوش در ارایه طرحهایی برای پیشامدهای غیر منتظره جای بمانند. هواداران جنگ فرض می کنند که دموکراسی شرط پیش فرض اساسی پس از سقوط رژیم توتالیتر است به جای این که آن را به عنوان یک روند طولانی مدت از تشکیل نهادهای مدنی و اصلاحات در نظر بگیرند. در نتیجه نیو محافظه کاری به صورت تفکری در آمده است که دیگر نمی توانم از آن حمایت کنم

هم چنین حکومت و هواداران نیو محافظه کاران آن در درک واکنش جهان به استفاده از قدرت آمریکا دچار سو تفاهم هستند. البته جنگ سرد لبریز از نمونه هایی است که واشینگتون شروع کننده بود و موتلفینش پس از آن به هواداری مبادرت می کردند. اما در دوران پس از جنگ سرد این سیاست ها به گونه ای تغییر کرده است که چنین اعمال قدرتی را در حتی در چشم موتلفین آمریکا مشکل برانگیز کرده است. پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی نویسندگان نیومحافظه کار زیادی پیشنهاد کردند که آمریکا از حاشیه قدرتش برای ایجاد یک "هژمونی خیرخواه " بر سایر کشورهای جهان استفاده کند و بدین وسیله بر مشکل وجود کشورهای شرور فایق آید

این عقیده که آمریکا قدرت مسلط بیشتر خیرخواهی (و نه کاملا خیرخواه) است، بیهوده نیست، اما نشانه های هشداردهنده ای وجود دارد که نشان دهنده تغییر روابط آمریکا با سایر نقاط جهان مدت ها پیش از آغاز جنگ علیه عراق هستند. عدم توازن در قدرت جهانی به شدت رشد کرده است. آمریکا با فاصله زیادی سایر نقاط جهان را در تمام ابعاد قدرت پشت سر گذاشته است

دلایل دیگری وجود دارد که چرا جهان هژمونی خیرخواه آمریکا را نمی پذیرد. این عقیده باورشده است که آمریکا می تواند قدرتش را در جاهایی اعمال کند که دیگران نمی توانند، تنها به این علت که آمریکا عفیف تر است. مشکل دیگر در مورد این هژمونی مساله ای داخلی است. اگرچه اکثریت آمریکاییها به عملیات بازسازی عراق موافقند، اما تهاجم های بیشتر هزینه هایی به آمریکا تحمیل می کند که عموما از آن حمایت نمی کنند. آمریکایی ها قلبا انسان های امپریالیستی نیستند

بالاخره این که به صورت قدرت مسلطی فرض شده است که نه فقط ادراکی نست بلکه سبب ایجاد رقابت می شود. بسیاری از انتقادات از سوی اروپایی ها و دیگران در مورد مداخله نظامی در عراق تنها مبتنی بر عدم دریافت مجوز از سازمان ملل نبود بلکه بر این عقیده استوار بود که آیا دلایل کافی برای حمله فراهم شده و یا این که چه کارهایی پیش از این برای دموکراسی در عراق انجام شده است؟ البته، متاسفانه اغلب انتقادها بر اساس پیش فرض هایی بنیان گذاشته شده بود که چگونگی دسترسی به این پیش فرض ها مشخص نبود

بیشترین قضاوت نادرست درباره تخمین تهدید آمریکا از سوی رادیکالهای اسلام گرا انجام شده است. اگرچه احتمال بدیمن حملات غافلگیرانه تروریستی با استفاده از سلاح های کشتار جمعی خود را نشان داده است، مدافعان جنگ از روی اشتباه آن را با تهدید کشورهایی مانند عراق و سایر کشورهای شرور همسان گرفته اند

هم اکنون که زمان اندیشه های نیو محافظه کاری گذشته است، ایالان متحده باید در سیاست های خارجیش تجدید نظر کند. اول از همه باید آن چه را جنگ جهانی علیه تروریسم می نامند، غیر نظامی کنیم و از سایر ابزارهای سیاسی استفاده کنیم. به صورت پیشگیرانه با عراق، افغانستان و گروه های جهادی وارد جنگ شدیم، جنگی که باید غالب می شدیم. اما "جنگ" نامی مناسب برای نیردی گسترده نیست. کمپین جنگ برای مقابله با چلش های جهادی راهی مناسب نیست، بلکه باید قلب ها و ذهن های مسلمانان عادی را برای تغییر هدف قرار دهیم. وقایع اخیر در فرانسه و دانمارک نشان داد که اروپا صحنه نبرد خواهد بود
آمریکا باید پیشنهادی بهتر از "ایتلاف آرمانی" در قانونی کردن رابطه اش با سایر کشورها ارایه کند. جهان ایجاد چنین ایتلافی را بر نمی تابد. انتقاد بنیادین به ساختار سازمان ملل وارد است که اگرچه قدرت حفظ صلح و بازسازی کشورها را دارد اما فاقد قدرت دموکراتیک قانونی و تاثیر برای مقابله با مسایل بحرانی امنیتی است. راه حل ایجاد سازمان های چند وجهی و به طور موقت رقیب و در عین حال هم پوشان به صورت منطقعه ای و عملیاتی است

ناحیه پایانی که نیاز به بازنگری دارد جایگاه پیشبرد دموکراسی در سیاست خارجی آمریکا است. بدترین نتیجه جنگ عراق بازگشت به سیاست های ریالیسم انتقادی در برخورد با حکومت های تمامیت خواه دوست آمریکاست. سیاست ویلسونی که توجه خود را به چگونگی برخورد قانون گذاران با مردمشان معطوف می کند، می تواند به صورتی صحیح وارد صحنه شود، این سیاست از جانب حکومت بوش نادیده گرفته شده است

پیشبرد دموکراسی و مدرنیزاسیون راهی برای مقابله با جهادیان نیست. رادیکالیسم اسلامی نتیجه فقدان هویت ناشی از گذار به جامعه مدرن و کثرت گرا است. دموکراسی بیشتر یعنی بیزاری، رادیکالیسم و تروریسم بیشتر. حضور سیاسی بیشتر اسلام گرایان از طریق اجازه حضور در بدنه سیاسی جامعه راهی برای از بین بردن زهر ناشی از رادیکالیسم اسلامی است. زمان این که تمامت خواهان دوست می توانستند برای اکثریت منفعل تصمیم بگیرند گذشته است

حکومت بوش از سیاست چند وجهی اولیه اش که در مقابله با برنامه هستی ایران و کره شمالی مشهود بود، فاصله گرفته است. اما این سیاست توسط نیو محافظه کاران آن چنان قطبی شده است که سازگاری میان علایق و آرمان های آمریکا را مشکل کرده است و آن را از پشتوانه ای معقول بی بهره ساخته است. آمریکا نیازمند ایده های نو در چگونگی رابطه اش با کشورها است. ایده هایی که شامل اعتقاد نیو محافظه کارانه جهانشمولی حقوق بشر ولی بدون تاکید بر تاثیر قدرت آمریکا و هژمونی آن بر پایان دادن به تروریسم باشد