آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
آخرین ناله هایت در گوش جهان باقی می ماند

تو می روی همچون تمام آن کودکان بی گناه دیگر چه در اسراییل و چه در لبنان اما گوش تاریخ ناله هایت را به خاطر می سپارد .
نقدی بر موناهیتا 2
موناهیتای گرامی در ادامه سخن سعی در تدوین تاکتیک حرکت از سنت به سوی مدرنیسم کرده اند، بدون آن که استراتژی چنین حرکتی مشخص باشد. تکیه صرف بر انتقاداتی صحیح اما فقدان استراتژی مشخص سبب نتیجه گیری هایی شده که بعضا مبهم و نا مشخص شده است.
نویسنده فرزانه بار دیگر بر تفسیم بندی صوری، اشتباه و پارادوکسیکال روشنفکر مذهبی و سکولار تاکید می کنند. سئوال من این است که اصولا تعریف روشنفکر در ذهن ایشان چیست؟ چه کارویژه ای دارد و چه هدفی را دنبال می کند؟ عدم تعریف صحیح واژه روشنفکر سبب شده است که امروز هر کس را که رنگی از مدرنیته در عمل خود دارد به راحتی روشنفکر بنامیم بدون اینکه اصولا بدانیم روشنفکر کیست و روشنفکری چیست؟ به نظر می رسد نویسنده گرامی ایدئولوگ ها و اکتیویست های اجتماعی را نیز در زمره روشنفکران به شمار می آورند. آن عزیزان که ایشان نام برده اند بی گمان چهره های درخشانی در تاریخ ایران هستند اما کدامیک در تعریف مشخص روشنفکری به عنوان طراح پرسش فلسفی و به زیر سئوال برنده سنت ها و ارزش ها می گنجند؟ در طول تاریخ 150 ساله اخیر تعداد افرادی که بتوان به طور صحیح نام روشنفکر بر آن ها نهاد از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی کنند. به شخصه تنها صادق هدایت را واجد این نام در معنای آن می دانم. باقی عزیزان همچون شایگان، جهانبگلو و طباطبایی متعلق به سال های اخیر بوده و آن ها نیز هرگز نتوانسته اند آن گونه که هدایت به نقد ارزش ها و طرح پرسش های بی شمار در ذهن ایرانی ایجاد کند نرسیده اند.
نویسنده عزیز به درستی اشاره دارند که مبارزه باید در متن تاریخی و استمرار حرکتی شکل گیری هویت ایرانی صورت گیرد. مسلما هر انسان ایرانی که می خواهد به مبارزه برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بپردازد ناچار است خود را به روند مستمر جنبش های ایرانی به طور مشخص مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب بهمن 57 پیوند زند. اما تفاوتی که باید این جا مورد توجه قرار داد مساله سنت و میراث می باشد. تاکید می کنم در راه حرکت به سوی مدرنیسم باید تمام سنتها به دور ریخته شوند، اما آن چه هویت هر ایرانی اعم از سکولار و... را می سازد باید در این بین حفظ شود. بخشی از این میراث که نویسنده گرامی به آن بی توجهی می کنند دقیقا میراث مبارزات گذشته ای است که هویت ایرانی یافته اند. آیا تاکید گلسرخی به الگو گیری از حسین به معنای مذهبی بودن ایشان است؟ آیا برای آن که همه عالم و آدم متوجه شوند که ما سکولار هستیم تنها خود را محدود به 150 سال اخیر و مثلا ملکم خان، تقی زاده و دیگران کنیم؟ تعریف اشتباه لغت سکولار در ذهن ایرانی برگرفته از سنت غلط بومی اندیشی و تضادی ذهن ایرانی است. ذهن ایرانی هویت خود را تضاد می جوید لذا ضدیت با میراث هایی که به مذهب ایرانی چه زرتشتی، چه اسلامی و... پیوند خورده معنایی است که از سکولاریسم به دهن ایرانی متبادر می شود. آیا شعر ابراهیم در آتش شاملو نشان از این دارد که مثلا شاملو مذهبی اندیش بوده است؟ آن چه در گذار از سنت به مدرنیسم بر دوش روشنفکران، ایدئولوگها و اکتیویست های ما سنگینی می کند نقد بی رحمانه سنت و به زیر سئوال بردن ارزش ها و ایجاد بحران فکری در ذهن توده مردم از طریق تبیین ذاتی شکل گیری استبداد، تاریخ انحطاط و موازین مردسالاری بوده در عین این که تمام تلاش خود را در حفظ میراث بشری ایرانی در تمام طول قرون و اعصار و نه فقط 150 سال اخیر می نمایند. این میراث شامل میراث میترایی، زرتشتی، اسلامی، شیعی و صد البته مدرن می باشد. به عنوان نمونه میراث حسین که یک میراث بشری ایرانی محسوب می شود فارغ از آن که در زندگی خصوصی به دین اسلام معتقد باشیم یا نه، ضامن حرکت و جریان سازی های بزرگ بوده و خواهد بود.
مساله دیگری که نویسنده به آن پرداخته اند مساله انتقال آگاهی به توده هاست. اما این درست جایی است که استبداد در ذهن ایرانی بازتولید می شود. ذهنی که به جای نقد پذیری و خود اندیشی مسقل در پی تقلید بوده است. موناهیتای گرامی حتما روزهای آغازین انقلاب را به یاد می آورند که چگونه مسعود رجوی با بیان هژمونیک خود قلب های نوجوانان و جوانان بسیاری از توده را به حصار اندیشه های خویش می کشید و از همین طریق سبب ایجاد بحران های طولانی مدت، خشونت طلبانه و وحشت برانگیز در طول تاریخ 27 ساله اخیر گشت. در جایی که وادار کردن توده ها به خردورزی و طرح پرسش در برابر عوامل محیطی جای خود را به انتقال آگاهی می دهد الزاما آن دسته که سخن را رساتر و هیجان انگیزتر بیان کنند پیروزتر خواهند بود. به نظر می رسد نویسنده محترم علی رغم سال ها زیستن در یکی از مهدهای فلسفه سیاسی در جهان هنوز در چنبره معنای مدرنیته مانده اند. آیا مدرن بودن چیزی جز داشتن ذهن خود آگاه آزاد و طرح کننده پرسش فردی است؟در پایان این بحث بار دیگر تاکید می کنم سکولار بودن حقیقی نه در بی توجهی به میراث مرتبط با مذهب که در نقد مدام ارزش های سنتی، اعم از مذهبی و غیر مذهبی می باشد. و همچنین این نکته که نقد تاریخ ایران نباید سبب القای خود کم بینی در ذهن توده ایرانی شود امری که متاسفانه این روزها توسط به اصطلاح روشنفکران که به توده مردم القا می شود. توده ما اتفاقا علی رغم تمامی ایرادهایی که دارد بسیار صبور و فهیم است و به قول دوستی از بسیاری از روشنفکران و فعالین ما جلوتر است. وجود چنین بحران ها و مشکلاتی در بین هر ملت دیگری سبب فروپاشی بنیان های آن ملت و کشور و جنگ داخلی می شد. پس بیش از این رخت خود را از این توده رنجدیده جدا نسازیم که خود من و شما نیز بخشی از همین توده هستیم و چه بسیار نخبگانی که من و شما را نیز در شمار گوسفندان توده می دانند.
نقدی بر موناهیتا 1
پس از مدت ها متنی بسیار خواندنی و عقلانی و نه احساسی در بلاگستان فارسی خواندم از وبلاگ جوانه ها که آن را بایسته آن یافتم تا نقدی بر آن بنگارم، همان گونه که نویسنده فرزانه آن بیان داشتند.
برای همچو منی که سال هاست سکولاریسم را به عنوان منش سیاسی خود برگزیده است، بی گمان این متن متنی است دلنشین، آن هم نه از نوع سکولاریسم بی بنیاد و شعاری امروزی برخی از دوستان بلکه دقیقا برخاسته از عقلانیت یونانی و دید انتقادی و نه ابزاری بنیادین سکولاریته، اما نگارنده دانای آن متن خود بهتر می دانند که چه بسیار است نحله های عقلانی در درون سکولاریسم چه در مهد عقلانیت یعنی یونان باستان و چه در دنیای حاضر که هیچ ناقدی نمی تواند بدون آشنایی هر چند موجزی با دید های غالب آن گام در راه نهد.
نویسنده گرامی متن خود را با نقل قولی از افلاطون آغاز می کنند که در دوران گذار غرب به سوی مدرنیسم سرلوحه تفکر متفکرین غربی قرار گرفت، اما نکته ای در این بین نهفته است که باید به آن توجه داشت و آن مقصود افلاطون از خرد و خرد گرایی بوده است. بی گمان موناهیتای عزیز می دانند که تصور افلاطون از خرد نه عقل پردازشگر که عقل خودبنیاد ذهنی است که به ذات خود فرمانده انسان بوده و از توانایی زایش اندیشه برخوردار می باشد. در برابر این دیدگاه، نظر ارسطو مطرح می باشد که خرد را نه در غالب ذهنی (Objective) بلکه شکل گیری روند اندیشه را در کنار رویداد می نگرد (Subjective). هانا آرنت این تمایز را به صورت زندگی ذهنی و زندگی عملی بیان می کند. تفکر ارسطو معیاری برای شکل گیری دموکراسی آتن بود و تفکر افلاطون (زندگی ذهنی) مبنای خردورزی دکارتی در عصر مدرنیته به شمار می رود. روند تاریخ و تجربه مدرنیته به خصوص آن چه به ظهور انقلاب های کارگری، جنگ های جهانی اول و دوم منتهی گشت، سبب بازگشت جریان فلسفه سیاسی به بنیاد ارسطویی پیوند اندیشه با رویداد شد. البته پیش از آن هگل در آثار درخشانی چون "پدیدارشناسی ذهن (Philosophy of Mind)" و یا "فلسفه راه حق (Right Philosophy)" به چنین اندیشه ای روی آورد و صد البته امروز بسیاری از فیلسوفان و روشنفکران سیاسی عمل خود را بر بنیاد پدیدارشناسی تاریخی قرار داده اند. روزگاری نگرش پدیدراشناسانه به تاریخ مساوی چپ گرایی و استالینسیم و مائوئیسم به شمار می رفت، اما تجربه های گران و مصیبت بار قرن بیستم اندیشه ورزان از هر سوی جهان خرد را به این واقعیت بنیادین رساند که بی توجهی به تاریخ آن هم با دید پدیدارشناسانه و تکیه صرف بر مبانی ذهنی افلاطونی، لایب نیتسی و... چه آثار رنج باری بر بشر تحمیل می کند. حتی اگر با دید پدیدارشناسانه موافق نباشیم اما تمامی متفکران بر این نکته اتفاق نظر دارند که خرد و اندیشه انسان با رویداد شکل می گیرد و تکوین و تبیین می گردد. به هر روی آن چه مهم است این نکته می باشد که در هر اندیشه ای خردورزی پردازشگرانه بنیاد و بنیان تحلیل و بررسی مسائل می باشد.
در هر حال، موناهیتا با استفاده از جمله ای از افلاطون چنین نتیجه می گیرند که مردم هر کشوری شایسته حکمرانانی هستند که بر آن ها حکومت می کنند. مساله مهم آن جا بروز می کند که ایشان مساله ای به نام "مین استریم" یا همان توده های خودمان را بیان می کند و در برابر آنان از طبقه نخبگان نام می برند و دلیل موفقیت کشورهای اروپایی را در حاکمیت نخبگان می دانند وگرنه توده های آن ها نیز همچون مردم ما خرد گریز هستند. کاری به این ندارم که این سخن تا چه حد صحیح است و این که به عنوان مثال تصویر مردم و توده فرانسه با گشودن کتابی، روزنامه ای و ... . مطالعه حتی به هنگام سفر با مترو و تاکسی شکل گرفته است. اما آیا این توده ها، این عوام نیستند که جامعه را می سازند؟ مگر جامعه از نخبگان تشکیل شده است؟ در ضمن این نخبگان چه کسانی هستند؟ لابد نمایندگان سنا در آمریکا، یا نشان گیرندگان سلطنت انگلستان؟ اگر نیک بنگریم هر کدام از ما تعریفی از نخبه ارائه می کند و شاید همین تعریف کننده خود در دایره نخبگان دیگری قرار نگیرد. خانم موناهیتا در ادامه بحث مسلمان بودن و ریشه های عمیق مذهبی مردم ایران ناشی از حکومت و اطاعت از قدرت می دانند. اگر ایشان به واسطه هر مساله ای در روزگار پس از انقلاب جلای وطن را بر ماندن ترجیح داده اند و هنوز هم چنین مناسب می دانند که با نام مستعار به نویسندگی ادامه دهند، اما بی گمان در روزگار پیش از انقلاب نیز خود شاهد عمق اعتقاد مذهبی مردم ایران بوده اند که بر حسب قضا بسیار بیشتر از امروز نیز بود. ایشان حتما شاهد برگزاری مراسم های مذهبی توسط شخص محمد رضا در مدرسه سپهسالار نیز بوده اند؟ این طور نیست؟
به نظر می رسد موناهیتای عزیز کمی در معنای سکولاریسم نیز دچار تناقض هستند. سکولاریسم تنها و تنها به معنای جدایی دین از اموری است که مربوط به دنیا می شود و امور دنیوی نیز توسط خرد انسان قابل حل می باشند. سکولار بودن هرگز به معنای دین نداشتن نبوده بلکه بسیاری از نیروهای سکولار حاضر از اعتقادات ایمانی قوی در آن چه مربوط به خدا می شود برخوردارند. اما متاسفانه در جامعه سیاسی ایران هنوز جدال های ایدئولوژیک پیش از سال 57 باقی مانده است، آن روزها بود که این مرزهای مذهبی و غیرمذهبی و سکولار و ... به وجود آمد. کار به آن جا رسیده است که ایران به عنوان تنها کشوری در جهان درآمده که روشنفکری نیز تجزیه شده به مذهبی و سکولار.
در پایان بخش اول از انتقادات به این نکته تاکید می کنم که روشنفکران ما همان گونه که روشنفکران سایر جهان نیز چنین عمل کرده اند ناگزیر از بازشناسی دقیق تاریخ و رویدادها و میراث کشور خود هستند که مشتمل بر ایران پیش از اسلام (زرتشتی)، اسلام و مدرن است، که این آخری به اعتقاد من در هیچ یک از ما به طور کامل بر قرار نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
هنوز دوساعت از افاضات آقای جنتی نگذشته بود که میثم این متنونوشت
زنستان هشتم
زنستان هشتم با بررسی پرونده مادری منتشر شد. مطالب زیر از این شماره را توصیه می کنم:
تجمع 22 خرداد و سخنی با فمینیست های اسلامی. نقدی تعالی بخش از نوشین احمدی خراسانی بر سرمقاله آخرین شماره ماهنامه زنان
زمانی برای پایان تخریب
انحراف تراژیک قوچانی
متن زیر همانطور که بیان کرده بودم به دلیل حاوی بودن یک جمله دور از اخلاق سیاسی اصلاح شد. در ضمن دوستی گفته بودند از سر لطف که این نوشته تند است والا تند و تیزش را نمی دانم هر چه هست حقیقت است و حقیقت هم سبب ایجاد بحران در ذهن و تشویش اذهان عمومی
------------------------------------------------------------------------------------------------
محمد قوچانی را آن قدر دوست داشته و دارم که در این یک سال دندان خشم بر جگر نهاده و لب به سخنی در برابرش نگشودم. اما این بار دگرگونه بود. بارها مطلب را خواندم و بارها جستجو کردم که منطقی در آن نقد زیر عنوان "انحراف چهل ساله بیابم" اما نشد. چند روزی است با خود کلنجار می روم، اما محمد جان این بار جگرم زخم برداشته بود و تاب فشردن دندان را نداشت.

سال های دور اصلاحات برای ما که دلی در گرو آن بسته بودیم خاطره مطبوعاتی بود که روزنامه نگارانی نواندیش و نوزا را به جامعه معرفی می کرد. قوچانی که آن روزها در سنین فعلی من بود یکی از آن دسته نویسندگان شجاع محسوب می شد. کسی در شروع دهه بیست زندگیش همپای گنجی در گزندگی بیان و عمق اندیشه و نوشتار. خاطره زندان های پس از سال 76 خاطره ای تلخ است، این که در زندان چه بر سر افراد می آمد که یا مانند علی افشاری عزیز و اکبر راه را از حرکت درون چارچوب قانون اساسی (حتی برای تغییر آن) جدا می کردند و یا مانند قوچانی اگر از خاتمی عبور می کردند به جای عقب تری یعنی آقای رفسنجانی متمایل می شدند.

تا بدین جا هرجی بر قوچانی نبود، او می توانست هر آن گونه که می خواهد اندیشه کند و صد البته عمل، اما این روزها رنگ دیگری نیز از او ظاهر شده است. نقدهای قوچانی دیگر آن مایه های گذشته را ندارد، متن های او همچنان زیباست و خواندنی از لحاظ نثر نوشتار اما به شدت درون تهی و سرشار از دروغ و مکر و دغل.

قوچانی حق دارد همچون هر ایرانی دیگری به هر سازمان و گروهی انتقاد کند، اما این بار نقدش دگرگونه بود. محمد جان از نوشتار تو بوی خیانت به یک نسل از مبارزین این مملکت به مشام می رسد. افسوس که کیش شخصیت، غرور ذاتی و انتقاد ناپذیری عقب مانده ای همچون رجوی پر افتخار ترین سازمان مبارز ایرانی را به آن چنان ورطه ای کشانده که امروز به بهانه مقابله با او تیشه بر ریشه درخت رسای ستاره درخشان مبارزه با استبداد یعنی شهید محمد حنیف نژاد زده شود. محمد جان این نقد نبود این توهین نامه و دروغ پردازی با استفاده از ادبیات سکسی مستهجنی بود که هر بار بدان نگریستم، اشک امانم نداد. این چه ادبیاتی بود دختر بدقواره ای به نام پوران، یا دختر 18 ساله بنی صدر و یا... در آن لحظات به یاد چهره حنیف می افتادم در پس آن عکس در پیشگاه کتابخانه لطف الله میثمی در چشم انداز و یا شوق مبارزه و عظمت شجاعتی که از چشمان مجاهد شهید فاطمه امینی هویدا است. آه! محمد جان حکایت تلخی بود از قوچانی شجاع، قوچانی حق گو تا قوچانی که ... محمد جان! باور ندارم برای حتی بک بار کتاب راه تکامل را خوانده باشی و یا دفاعیات مجاهد شهید علی میهن دوست در بیدادگاه پهلوی. آری! خون حنیف به پای مبارزه ای ریخته شد که 7 سال بعد از درون آن انقلاب بهمن 57 سر برافراشت، اما افسوس که یک خود بزرگ بین خشونت طلب با تعطیل کردن برنامه نقد بی رحمانه و اقتدار گرایی بی حد و حصر خویش تمام دستاوردهای آن بزرگان را بر باد داد. محمد جان! با اشکی که از چشمان دلسوختگان ایران جاری گشته چه می کنی؟ در طول این چند روز بسیارانی را دیدم که چگونه در هنگام خواندن آن متن چهره شان خیس از اشک شده بود. قوچانی عزیز روزگاری در این کشور مادر رضایی ها، مادر وطن نام داشت. در تازخ خوانده ای نه؟ افسوس که نسل حاضر با بی مسئولیتی و عدم شناخت دقیق شرایط زمانی و تاریخی مبارزه پیگیر پدران و مادران خویش علیه استبداد سیاه پهلوی را به سخره می گیرند و افسوس بیشتر برای قوچانی که هنگامی خود الگویی در شجاعت و عمل به حساب می آمد.

به هر روی، تو دروغی دیگر نیز گفتی و من نمی دانم این دیگر چه حیله ای است که می خواهی چهره بازرگان را خراب کنی. تو با اجازه چه کسی از او مایه می گذاری؟ فرزندان بازرگان مشخص هستند و زنده و پایدار و در برابر سواستفاده گران نه با خشونت و حذف و... که با قلم می ایستند. بازرگانی که مجاهدین را فرزندان عزیز خود می دانست، کسی که سعی داشت تا آنان را به شورای انقلاب وارد کند و یا در حکومت دستی برای آنان بگشاید، امروز مایه ای می شود برای اتهام به حنیف نژاد. اصلا حنیف نژاد و محسن و بدیع زادگان که تاریخ ایران مبارزینی چنین به خود ندیده است شاگردان بازرگان و از اعضای نهضت آزادی ایران بودند. هنوز که هنوز افتخار نهضت آزادی به این است که در دهه 50 مجاهدین پر افتخاری را به ایرانیان تقدیم کرد.

قوچانی عزیز تو اینک به همان دامی افتادی که مسعود رجوی افتاد. کیش شخصیت، بی توجهی به انتقادات، خشونت طلبی (خشونت تنها فیزیکی نیست که دروغ بزرگترین خشونت است)، اقتدارگرایی و... سرنوشتش همان شد که امروز مافیای خشونتش در نزدیکی بغداد شب و روز در خواب ویرانی ایران و ایرانی باشد و تو نیز داری از سویی دیگر همان راه را می روی.

اما روی سخن دیگر با خواننده این متن است. روزگار محمد و سعید و اصغر و فاطمه و پوران و... دگرگونه بود و شرایطی دیگر نیز همچنین، امروز ادامه راه مجاهد نه در مرثیه سرایی با سلاح و خشونت و حذف و ترور و در دامن دشمن قرار گرفتن که در پرهیز در خشونت به هر شکل از آن و قانون گرایی برای ایجاد دموکراسی درونزا و دولت-ملت مدرن است. اگر چه با اندیشه مذهبی مجاهدین و هم دوستان ملی مذهبی برای رسیدن به سیاست مخالفم اما این تعبیر لطف الله میثمی معنایی بسیار فراتر از دین و مذهب و... دارد:
"آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزدیند "

بکوشیم که در هر مقام و عقیده ای هستیم صداقت و راستی و آزادگی را از حسین، از کانت، از رزا لوکزامبورگ، از... بیاموزیم که از یزیدیان نباشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------
آینده ایران متعلق به هیچ کس نیست، مطلبی خواندنی از رضا علیجانی
------------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------
------------------------------------------------------------------------------------------------
چه کسی بیشتر به دام افتاده؟ اکبر یا ...؟
محمد جواد عزیز مطلبی نوشته انتقادی و مانند همیشه دلسوزانه در باب این که اکبر با آن چه که در خارج از ایران بیان کرده، به صورت عنصری سوخته برای جنبش دموکراسی خواهی ایران محسوب می گردد. محمد جواد استناد می کند به این نکته که گنجی با سخن گفتن از براندازی جمهوری اسلامی جایگاه خویش را در میان اصلاح طلبان و دموکراسی خواهان داخلی از دست داده و میدان را برای عربده کشان ورشکسته خارج نشین وسیع تر نموده است. به هر روی، نکته این جاست که اگر این سخن اکبر سبب ایجاد چنین میدانی شده است، آیا این سخن، حرف جدیدی از جانب گنجی بوده؟ گنجی به صراحت در مانیفست دوم نیز همین سخنان را بر زبان رانده بود، آیا چنین نبود؟ پس صحبت های اکبر امر جدیدی نیست. آن چه شاید سبب شده تا تحلیل گران ما دچار نوعی تعجب شوند این بوده که گنجی در روزهای پس از آزادی کمتر چنین سخن به صراحت رانده بود و مشخص نیست به یک باره چه اتفاقی رخ داد که وی مجددا بر اسب تندروی سوار شد و یکه تاز عرصه ای شد که پیش از این در دست کلیک کلیک بنگ بنگ ها بود. اما به نظر می رسد منتقدین گنجی به خصوص محمد جواد عزیز که همواره جانب انصاف را رعایت می کند این بار دچار کمی عجله در تحلیل شده اند. آیا ملاقات های گنجی در خارج از ایران محدود به دیدار با اپوزیسیون بوده است؟ آیا دیدار با برترین نخبگان جهان سیاست و فلسفه سیاسی همچون هابرماس، گیدنز و... و جلب حمایت جهانی برای جنبش دموکراسی خواهی ایران امری بدیع در سال های پس از انقلاب نبوده است؟ سال ها پیش بسیاری از ایرانیان که آن زمان به زعم رژیم شاهنشاهی ورشکسته بودند در خارج از کشور چنین دیدارهایی با نخبگان جهان سیاست و ادبیات برگزار می کردند و مسلما حمایت این اندیشمندان از مبارزه مردم ایران تاثیر به سزایی در اقبال جهانی به انقلاب ایران در روزهای نخستین داشت. فیلسوفانی چون سارتر و فوکو و اندیشمندانی چون اریک فروم از این دسته بودند. نکته دیگر در باب سفر گنجی، سخنان او در شبکه های تلویزیونی، رادیویی و یا تریبون های مختلف است. سخن از براندازی جمهوری اسلامی آن هم به شکلی که گنجی می خواهد و صد البته غیر ممکن است (براندازی اصولا خود نوعی خشونت است و در نتیجه با بی خشونتی به دست نمی آید)، تنها گوشه ای از صحبت های وی بوده است. سخن اصلی گنجی در این سفر جلب توجه جهانیان به مساله حقوق بشر در ایران به جای مساله هسته ای و دیگری انتشار سخن ایرانیان مسلمانی است که به دموکراسی معتقدند اما زیر چرخ های بنیادگرایی له می شوند. آیا این امر خود سزاوار ارزشی بسیار نیست؟ آیا چنین چهره ای از ایران و مردمان درون آن به نفع سلطنت طلب ها و یا حزب کمونیست کارگری است؟ این نوشته یک نگارش وبلاگی است و جا برای بازکردن بحث بسیار محدود و به ذکر دو نکته فوق اکتفا می کنم. به نظر من محمد جواد روح که همواره با آرامش به تحلیل می پردازد این بار دچار نوعی عجله شده و باید گفت که شاید گنجی به دام عنصر سوزی حاکمیت افتاده باشد، اما دوستانی که تمامی آن چه گنجی در این سفر انجام داده و منافع بسیاری برای هم ایران و هم مردمان تحول خواه ایران فراهم آورده را نادیده می گیرند و تمام تمرکز خویش را بر سخن بیهوده و تکراری گنجی در این سال ها قرار می دهند، بسیار بیش از اکبر به دام دستگاه کیهانیان افتاده اند و سبب حذف بخش دیگری از نبروهای تحول خواه از صحنه سیاست داخلی ایران می شوند.
قهرمانی ایتالیا پایانی بر یک ماه اضطراب
آخیش جام جهانی تمام شد. چند تا از نزدیک ترین دوستانم طرفدار ایتالیا بودن از جمله خواهر گلم که به همه تبریک می گم. راستی ثمر سعیدی عزیز هم امروز عمه شد. این رو هم به خودش هم به تمومه دیوانه های چلچراغ تبریک می گم. هم اینکه از تک دختری خانواده در اومد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
جایگاه زن در عرب جاهلی مطلبی از کانون زنان ایران
جنبش دانشجویی از توهم تا واقعیت 2
مطابق آن چه گفته شد، زمان آن رسیده است تا نگاهی بیندازیم به آن چه در ایران به نام جنبش دانشجویی خوانده می شود. با در نظر گرفتن تعاریف و تاریخچه مجملی که از جنبش دانشجویی ارائه شد، و نگاه به تاریخ این حرکات در ایران می بینیم که هیچ گاه و در هیچ برهه زمانی از تاریخ ایران شاهد و ناظر یک جنبش دانشجویی در معنای واقعی آن نبوده ایم. آن چه در ایران به عنوان جنبش دانشجویی خوانده می شود، حرکات موجی، دفعی و مقطعی است که هیچ گاه نتوانسته مطالبات خاصی را تا رسیدن به هدف پیگیری کند. در حقیقت آن چه در ایران به نام جنبش دانشجویی خوانده می شود، یک سری حرکات سیاسی است که هیچ گاه خواسته تمامی دانشجویان نبوده و زاییده علایق سیاسی و نه دانشجویی، جوانانی بوده که دانشگاه را سنگری برای بیان عقاید سیاسی خود یافته بودند. به نظر می رسد، تحلیل گران سیاسی ما همواره در بزرگ کردن حرکات سیاسی دانشجویان دچار اغراق شده اند و این در حالی است که به واقع این حرکات تاثیرات بسیار کم و موقتی بر جریانات سیاسی ایران داشته اند. اگر بزرگترین این حرکات را 16 آذر 1332، 13 آبان 1357و 18 تیر 1378بدانیم، با نگاهی واقع گرایانه و بدون تعصب و علمی در می یابیم که این حرکات به واقع تاثیر چندانی بر شکل گیری جریانات بعدی که بزرگ ترین آن انقلاب 22 بهمن 57 است، نداشته اند. لازم به ذکر است که نگاه دیگری به تاریخ دانشگاه در غرب نشان می دهد که جنبش دانشجویی همواره در غرب پیوسته، مداوم و پیگیر بوده است. به این معنی که جنبش دانشجویی هیچ گاه متوقف نبوده است و هیچ گاه گذشته خویش را انکار و نفی نکرده است. این در حالی است که آن چه ما در ایران به نام جنبش دانشجویی می خوانیم و حتی گاهی آن را پیشگام مبارزه می شماریم، یک سری حرکات ضعیف، مقطعی و پر هزینه بوده است که کوتاه زمانی پس از جابجایی نسل ها، حتی به انکار گذشته خویش پرداخته است. نکته دیگر این است که در هیچ یک از این حرکات یک خواسته صنفی که همراهی حداقل تمامی دانشجویان را به دنبال داشته باشد، دیده نمی شود. 16 آذر 1332اعتراضی بود به سفر نیکسون به ایران، 13 آبان 57 همراهی با انقلابی بود که دانشجویان در شکل گیری آن نقشی بسیار کم تر از مساجد، احزاب و سازمان ها داشتند و در نهایت 18 تیر با اعتراض به بسته شدن روزنامه سلام آغاز شد. حال سئوال این است در کدام یک از این حرکت ها که هیچ کدام نتوانست همراهی عمومی را در پی داشته باشد، حداقل یک خواسته صنفی نیز مطرح بوده است؟ آیا ناظران بیرونی حق ندارند این سئوال را بپرسند، آنان که حقوق خود را پیگیری نمی کنند چگونه داعیه دار پیگیری حقوق دیگران هستند؟ حرکات و نه جنبش های دانشجویی در ایران اگر زمانی هم بر مبنای مطالبات صنفی شکل گرفته، نه از منظر پیگیری مطالبات صنفی که پیگیری مبارزه سیاسی به شکل دیگر بوده است. ایراد دیگر حرکات دانشجویی در ایران عدم وجود دید جهانی و جهان شمول بودن حرکات آن است. این جنبش هیچ گاه نتوانسته مبنای یک گفتگوی جهانی را شکل دهد و یا سبب فراگیری جهانی خود شود. دلیل این امر در دو نکته است. اول این که اصولا دانشگاه در ایران بر مبنای ماهوی خود که جستجوی دانش کلی جهانی است، شکل نگرفته است. لازمه این امر حضور اندیشه انتقادی دایمی است که پیش از هر چیز گذشته و هویت خود را بشناسد و سپس به نقد آن بپردازد. دانشگاه ها در ایران با این دید شکل گرفت که وارد کننده علم و تکنولوژی باشد، یعنی با دیدی ابزاری شکل گرفت. دلیل دوم آن است، که جنبش دانشجویی ما ارتباط قوی با روشنفکران و نخبگان ایرانی و جهانی ندارد، مواد خام مناسبی ندارد و از آن طرف هرگز مولدی برای اندیشه انتقادی نیز نبوده است. به همین دلیل نیز هیچ گاه نتوانسته مطالبات صنفی ریشه ای مطرح کند و جنبشی مداوم و پیوسته را شکل دهد که یاری رسانی برای شکل گیری نهادهای مدنی در ایران باشد. دانشجویان ما امروز به درستی درک کرده اند که وظیفه ای سترگ برای شکل گیری جامعه مدنی دارند، اما باید دانست که آن چه برای این امر غایب است، تعریف صحیح جنبش دانشجویی و نهادهای دانشجویی به معنای بخشی از جامعه مدنی است.
به هر حال، آن چه از بحث های اخیر دستگیر نگارنده شده است، آن است که دانشجویان سیاسی ما هنوز در توهم وجود یک جنبش دانشجویی هستند که رهبری سایر جنبش های اجتماعی ایران را دارد. آن ها درست می گویند، شاید دانشجویان هزینه های زیادی نیز پرداخته باشند، اما باید گفت که این هزینه ها در راهی نادرست، یعنی حوزه هایی پرداخت شده که ارتباطی با خواست های صنفی دانشجویان نداشته است. جنبش دانشجویی در ایران بیش از آن چه واقعی باشد، توهمی است که اتفاقا تحلیل گران سیاسی و احزاب ما در شکل گیری آن نقش زیادی داشته اند. زمان آن فرا رسیده است تا دانشجویان با شناخت گذشته و هویت خویش با دیدی جهانی و مسئولانه به اندیشیدن انتقادی بپردازند و جنبشی را بر مبنای مطالبات تمامی دانشجویان مطرح کنند، تا سرآغازی بر شکل گیری یک جنبش پیوسته، مداوم و نیروزای دانشجویی باشند. جنبشی که سیاست برای او اولویت نباشد، بلکه خواست های عمیق و ریشه ای دانشجویان به عنوان بدنه فکری جامعه مدنی، مطالبه و آرمان آن باشد.
جنبش دانشجویی از توهم تا واقعیت 1
نقدی بر کل جنبش دانشجویی در ایران نوشتم و برای روزنامه شرق فرستادم که گویا دستندرکاران آن غیر از محمد جواد روح عزیزم که الگوی دموکرات منشی برای من هست دیگران بر نتافتند. به هر حال آن را در دو قسمت این جا می گذارم. امیدوارم با نظرهای
روشنگرانه تان همراه باشید
------------------------------------------------------------------------------------------------
در هفته های اخیر نقدهای بسیاری بر جنبش دانشجویی ایران به خصوص مطرح ترین گروه آن یعنی دفتر تحکیم وحدت شده است. عمده اختلاف بر سر این است که نسل گذشته دفتر تحکیم، رفتار و اندیشه های نسل نو را نمی پسندند و همین طور نسل جدید، انتقادهای بسیاری بر عملکرد گذشتگان خویش دارد. آن چه در این بین مغفول مانده است، نقد جنبش دانشجویی ایران به صورت کلی و نه محدود به یک گروه خاص، است. نگارنده در این مقاله سعی دارد، بحث ها را به پیش ترها، از هنگام شکل گیری نهادی به نام دانشگاه در ایران باز گرداند و عملکرد بیش از 50 سال دانشجویان ایران را مورد نقد قرار دهد. امید است، آغاز بحثی باشد بر درک بیش تر و عمیق تر رفتارها و عملکردهای دانشجویان و طبعا جنبش دانشجویی برای نسل های آینده، که قرار است پرچم دار آن باشند.

در هنگام مواجهه با هر حرکت و جنبش سیاسی- اجتماعی اولین سئوالی که برای ناظر خارجی مطرح می شود این است، که اصولا این جنبش چیست؟ چه فاکتورهایی دارد؟ و اعضای آن به عنوان فعالان جنبش چه کارویژه ها و آرمان هایی دارند؟

پیش از آغاز بحث پیرامون جنبش دانشجویی، خوب است که نگاهی به مفهوم دانشگاه به عنوان نهاد تولید فکر و دانش داشته باشیم. دانشگاه به عنوان لغتی فارسی معادل کلمه University در زبان انگلیسی است. ریشه خود این کلمه از Universitas در زبان لاتین به معنای وحدت، یگانگی و گستره همگانی است. این واژه در خود معانی چون کلیت، جهانی و عالم گیر نیز دارد. این بدان معناست که بنیان گذاران نهاد دانشگاه به دنبال ایجاد مکانی برای جستجوی دانش کلی جهانی بوده اند. دانشجو در دانشگاه به عنوان جستجوگر این دانش جهانی است. آن ها در حقیقت، دانش و اندیشه تولیدی روشنفکران و دانشمندان را به مدل ذهنی فردی که نگاهی جهانی دارد تبدیل می کنند. در این معنا دانشجویان، صنفی را تشکیل می دهند که واسط نخبگان و نهادهای اجتماعی، مانند فرد، خانواده و جامعه مدنی می باشد. این دانشجویان حتی می توانند به طور غیر مستقیم بر آخرین نهاد اجتماعی یعنی دولت و حکومت نیز تاثیر داشته باشند. غیر مستقیم بودن بیشتر از آن روست که معمولا حکومت ها آرای اندیشمندان را به صورت مستقیم دریافت می کنند، اما از آن جهت که پرسش ها و فعالیت های دانشجویان در شکل گیری اندیشه روشنفکران و نخبگان تاثیر دارد، به طور غیر مستقیم با حکومت مرتبط می شوند. اما آن چه در این بین مهم است، نگاه جهانی است که نهاد دانشگاه به عنوان یک نهاد جهان شمول مکان شکل گیری آن است. جهانی بودن اندیشه و عمل دانشجویان اختصاصی به دنیای اخیر که به سوی جهانی شدن پیش می رود ندارد، بلکه همان طور که بیان شد، این ایده از همان ابتدا در اندیشه بنیان گذاران دانشگاه در غرب مطرح بوده است.

با تعریفی که از دانشگاه و دانشجو ارائه شد، به محور اصلی بحث یعنی جنبش دانشجویی می پردازیم. اصولا جنبش های اجتماعی و سیاسی در هر جامعه ای، بنیان اصلی شان مطالبه و خواسته ای است که جنبش حول آن شکل می گیرد. حال جنبش دانشجویی به عنوان یک جنبش اجتماعی چه مطالباتی را پیگیری می کند؟ از بدو تشکیل دانشگاه ها در غرب یعنی بولونیا در ایتالیا، آکسفورد در انگلستان و سوربون در فرانسه، در اواخر قرن 12 و اوایل قرن 13 میلادی، جنبش دانشجویی همراه دانشجویان و دانشگاه بوده است. شاید یکی از اولین شعله های اعتراض دانشجویان را می توان در اعتراض دانشجویان به برخورد با خوابگاه های دانشجویی در دانشگاه سوربون دانست. نکته ای که در بررسی علل و عوامل شکل گیری اکثر جنبش های دانشجویی در غرب به چشم می خورد آن است، که مطالبه اصلی آن ها همواره یک خواسته صنفی بوده است. به هر روی، ممکن است در مقاطعی این خواسته صنفی به یک مطالبه اجتماعی و در نتیجه درگیری با قدرت سیاسی بینجامد، اما آن چه مهم است این نکته است که خواسته ها و مطالبات جنبش دانشجویی هیچ گاه جز مقاطعی بسیار کوچک فراتر از مطالبات اولیه دانشجویان نرفته است. به عنوان مثال اگر بخواهیم نگاهی به جنبش های دانشجویی اخیر در جهان مانند جنبش ماه مه 1968 داشته باشیم، می بینیم که این جنبش از یک خواست صنفی کوچک مانند رفت و آمد به خوابگاه دختران شروع می شود و در ادامه از آن جا که این خواست به صورت گفتمان عمومی تر مطرح می شود. تحولات فرهنگی به مطالبه عمومی تبدیل می شود، در برابر دولت مستقر قرار می گیرد و تا سرنگونی آن به پیش می رود. اما آن چه در همین جنبش مهم است، آن بود که هر چه احزاب چپ مانند حزب کمونیست فرانسه تلاش داشت تا اندیشه ها و خواسته های خود در حرکت به سمت برقراری حکومت مارکسیستی را سوق دهد، اکثر قاطع دانشجویان و رهبران آن ها نیز که خود عمدتا چپ بودند، حاضر به پیگیری آن مطالبه نشدند، زیرا پیگیری آن نه تنها باعث ریزش نیرو می شد، بلکه خواسته صنفی دانشجویان نیز نبود. بد نیست به آخرین رخداد دانشجویی، در ماه مارس امسال در فرانسه نگاهی بیندازیم. بار دیگر دانشجویان یک خواسته صنفی که لغو قانون جدید کار بود را مطرح کردند. این مطالبه ابتدا به این دلیل در میان دانشجویان به صورت عمومی در آمد، که بسیار از دانشجویان خود در حین تحصیل مشغول انجام کار نیز بودند و این قانون آن ها را از بسیاری حقوق خود محروم می کرد و آینده شغلی آن ها را به خطر می انداخت. دانشجویان در تبیین خواسته های خود توانستند خطرات این قانون را به گوش کارگران و حتی طبقات متوسط جامعه برسانند و آن مطالبه را به خواستی عمومی تبدیل کنند. نکته دیگر در این بین، بحث نگاه جهانی و جهان شمول بودن جنبش دانشجویی است. در تمامی جنبش های دانشجویی که در غرب شکل گرفته است، دیده می شود که این جنبش ها به سرعت توانسته اند یک گفتگوی جهانی و حتی همراهی جهانی را شکل دهند که گاهی منجر به شکل گیری جنبش های مشابه در سراسر جهان و حداقل جهان غرب شده است. جنبش های دانشجویی دهه 60 و اویل دهه 70 در اروپا و آمریکا نمونه ای از آن است. جنبشی که با یک مطالبه صنفی در دانشگاه نانتر در 22 مارس 1968و با یک دید جهانی شکل گرفت، کوتاه زمانی بعد به آن چنان جنبشی تبدیل شد که سبب انقلاب فرهنگی در دنیای غرب شد. حتی در جنبش اخیر فرانسه دیدیم که چگونه بسیاری از مردمان دیگر کشورهای اروپایی نیز جنبش های مشابهی را شکل دادند. شاید این سئوال پیش بیاید که این دید در نتیجه چیست؟ اولین دلیل آن به ساختار صحیحی بر می گردد که دانشگاه ها در غرب بر آن بنا شده اند، یعنی همان حضور دید جهانی در تولیدات فکری و علمی دانشگاه ها و دیگری در تفاوتی است که جنبش دانشجویی با دیگر جنبش های اجتماعی دارد. جنبش دانشجویی اگر چه خاستگاه های صنفی دارد، اما این خواست ها در نتیجه حضور یک دید مداوم انتقادی در دانشجویان است. دیدی که دایما جهان پیرامون خود را رصد می کند و مسئولانه به طرح پرسش می پردازد. در حقیقت جنبش های دانشجویی که مواد خام اندیشه خود را از اندیشمندان و روشنفکران می گیرد به مثابه ژنراتوری می ماند که آن مواد را به نیروی مولد و حرکت نهادهای اجتماعی و در وحله اول خود، تبدیل می کند. کوتاه سخن در این بحث این که جنبش های دانشجویی در معنای دانشجویی خود هیچ گاه پیگیر مطالبات سیاسی و حتی اجتماعی دیگر گروه های اجتماع در گام نخست نبوده است. بدین معنا که هیچ گاه هزینه مطالباتی را که خواسته صنفی آن ها نبوده را نپرداخته اند، زیرا کارکرد و توان آن را نیز نداشته اند و حتی نمی توانند تمام دانشجویان را حول آن مطالبات گرد آورند. البته هرجا که مطالبات صنفی دانشجویان در تضاد با قدرت سیاسی حاکم بوده است، در زمان های کوتاهی رنگ سیاسی نیز به خود گرفته، اما هیچ گاه مطالباتش را در بر مبنای خواست های سیاسی تعریف نکرده است.
یک نقد عالی
فرناز عزیز نقدی کرده بر دفتر تحکیم که واقعا خواندنی است. حیفم آمد در پستی جداگانه آن را نگذارم:
هیچ وقت جنبش دانشجویی، جاذبه ای برای من نداشت که جذب آن شوم. حتا با اینکه سالهای دانشجویی من، با بعضی وقایع مهم و دردناک دانشگاه همزمان بود. برای این عدم علاقه مندی دلایلی داشته و دارم... اما این اواخر که به دلیل بازداشت مهندس موسوی خوئینی دوبار در دفتر ادوار تحکیم وحدت حاضر شدیم، مهم ترین دلیلم از همیشه برایم ملموس تر بود. بار اول، تحمل ان فضای مردانه برایم واقعن سخت بود... منظورم از فضای مردانه تنها حضور پرتعداد مردان نیست،نه! ادوار تحکیم وحدت اعضای زن زیادی دارد. لمس و درک ساختارهای مردانه ای بود که من همیشه دو پای یدک هم قرض کرده و از این چنین فضاهایی در می روم. بار دوم اما انگار از بار ان فضای مردانه اندکی کاسته شده بود. شاید دلیلش سخنران برنامه، شیرین عبادی بود. نمی توانم بگویم چقدر حس خوبی داشتم وقتی در ان فضای مردانه- که اتفاقن این بار تعداد مردان هم غالب بود- شیرین عبادی با صلابت و اطمینان گفت:« پیروزی جنبش فمینیستی راه را برای دموکراسی باز می کند.» حضورش در فضاهای متفاوت واقعن ضروری و موثر است. حرف هایش را ما جنبش زنانی ها بارها شنیده ایم، اما بسیاری دیگر نه. من به وضوح می دیدم که بعضی از دیدگاه ها و استدلال های او چقدر برای حاضران تازگی و جذابیت داشت. راستش آن روز انگار آن فضای مردانه دفتر ادوار تحکیم وحدت، کمی ترک خورد
فوتبال و فرهنگ اجتماعی ما
ای جام جهانی نجس خدا خیرت نده که من را هم وارد کردی. من از بچگی از فوتبال بدم می آمد فقط نمی دانم چرا اگر آلمان قهرمان می شد لذت می بردم الان هم همین طور. واقعا رفتار دوستان پس از شکست آلمان از ایتالیا آن هم به صورت تصادفی در آخرین لحظات واقعا تعجب آوره!!! اما آن چه برای من مهم است تفاوت کشورهای دموکرات با کشورهای پوپولیستی مثل ماست. من نمی دانم همه وبلاگ نویسان که تا دیروز همه از گل و بلبل و بی خشونتی می گفتند از یکدیگر گوی سبقت در خشونت زبانی علیه یک کشور دیگر گرفتند؟؟؟!!! من که فکر نکنم خود ایتالیایی ها هم این قدر خشنود شده باشند از بردشان. بعد از بازی آلمان ها و ایتالیایی ها بسیار راحت با هم دست دادند و تمام. این چیزها را باید یاد گرفت. همه دیدیم که آرژانتینی ها که آن ها هم کشور و مردم پوپولیستی هستند چقدر بی فرهنگی کردند در پایان بازی با آلمان. من آلمان را دوست دارم نه به خاطر فوتبالش به خاطر مردمان بزرگی که دارد. کدام ملت است که با آن ویرانی آن چنان در ظرف 30 سال به قدرت دوم اقتصادی دنیا تبدیل شود؟ قطب دوم علم در جهان؟ مهد فلسفه، خرد و موسیقی؟ واقعا من که دیشب سر در نیاوردم این همه دشمنی با ملت و کشور آلمان برای چه بود؟؟؟؟؟!!!! حالا یا ایتالیا قهرمان می شود یا یکی دیگر اما آن چه در دل می ماند درد عدم تحمل و افراطی گری و دگم پنداری ذاتی ما ایرانیان است. حالا ولی خداییش حذف این برزیلیای عوضی خیلی بیشتر حال داد به من، پاپتی ها : ))))) (اینو گفتم که فکر نکنین خودم رو جدا می دونم)
------------------------------------------------------------------------------------------------
مطلب دردناک و پر از تامل علی افشاری عزیزم: لوح هخامنشی سهم ایران یا اسراییل
آقای قوچانی کمی آهسته تر
پیرو پست قبلی در باب رادیکالیسم با کتابی از محمد قوچانی آشنا شدم که وی آن را به روح بلند مهندس مهدی بازرگان که در اوج رادیکالیسم اصلاح طلب ماند تقدیم کرده است. من که واقعا نمی فهمم آقای قوچانی با این همه ادعای فضل و کمالات و مطالعه در کجا یافته اند که اصلاح طلبی با رادیکالیسم در تضاد است. حالا این بماند چرا برای خشت مالی حرف خود از شادروان بازرگان مایه می گذارید. البته این بسیار خوب است که دشمنان دیروز به دوستان امروز تبدیل شده اند اما لطفا بازرگان را مصادره نکنید، طیف بازرگان حزب بازرگان و فرزندان بازرگان مشخص هستند، چنین سو استفاده ای از بازرگان آن هم در کتابی برای آقای رفسنجانی؟؟ کسی که بازرگان با ایشان فرسنگ ها با یکدیگر فاصله دارند!!! آقای قوچانی درست می گویند بازرگان یک اصلاح طلب بود، اما وی هیچ گاه در طول عمر گرانمایه اش زبانش را بر ستم نبرید و همواره در برابر هیچ فردی سر به زیر یوق نبرد. او انقلابی نبود و چه بزرگوارنه هم چنین بود اما او کسی نبود که چونان اصلاح طلبان رفرمیست سطحی نگر باشد. آثار ارزشمندش نشان از عمق تفکر آن بزرگ انسان تاریخ معاصر دارد. بازرگان بر خلاف بسیاری از دوستان که تکیه بر جایگاه او زده اند هیچگاه همکاری با سطحی نگران را نپذیرفت وی هیچگاه در انتخابات های غیر دموکراتیک شرکت نکرد. وی همواره خود را ملی گرا و نه ملی مذهبی می خواند. (این امر به هیچ وجه از ارادت بنده به طیف ملی مذهبی نمی کاهد) بازرگان در اوج چپ روی شعار رادیکال صلح داد. بازرگان یک تنه بر سطحی نگری انقلابی تاخت و رادیکال اندیشید. آقای قوچانی میان ماه پدرخوانده شما و ماه بازرگان ما تفاوت از زمین تا آسمان است. بازرگانی که در واپسین لحظات عمر خویش سکولار بودنش را با اعلام اینکه خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیا بود اعلام کرد، رادیکالترین و ریشه ای ترین سخن ها بر زبان آورد که رهبران شما تاب نمی آوردند. اگر بخواهم در طول دوران معاصر دموکرات ترین، ریشه ای و رادیکال اندیش ترین ایرانی را نام برم بی گمان بازرگان نخستین است. به هر روی همین که آن ها که پدرخوانده هایشان روزی بازرگان را پیر خرفت ایران نامیدند امروز به روح بلند آن اسوه لیبرال و آزاده درود می فرستند جای بسی خوشوقتی است اما لطفا صداقت داشته باشید و چهره آن انسان بزرگ را به دروغ نیالایید.