آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
نقدی بر موناهیتا 1
پس از مدت ها متنی بسیار خواندنی و عقلانی و نه احساسی در بلاگستان فارسی خواندم از وبلاگ جوانه ها که آن را بایسته آن یافتم تا نقدی بر آن بنگارم، همان گونه که نویسنده فرزانه آن بیان داشتند.
برای همچو منی که سال هاست سکولاریسم را به عنوان منش سیاسی خود برگزیده است، بی گمان این متن متنی است دلنشین، آن هم نه از نوع سکولاریسم بی بنیاد و شعاری امروزی برخی از دوستان بلکه دقیقا برخاسته از عقلانیت یونانی و دید انتقادی و نه ابزاری بنیادین سکولاریته، اما نگارنده دانای آن متن خود بهتر می دانند که چه بسیار است نحله های عقلانی در درون سکولاریسم چه در مهد عقلانیت یعنی یونان باستان و چه در دنیای حاضر که هیچ ناقدی نمی تواند بدون آشنایی هر چند موجزی با دید های غالب آن گام در راه نهد.
نویسنده گرامی متن خود را با نقل قولی از افلاطون آغاز می کنند که در دوران گذار غرب به سوی مدرنیسم سرلوحه تفکر متفکرین غربی قرار گرفت، اما نکته ای در این بین نهفته است که باید به آن توجه داشت و آن مقصود افلاطون از خرد و خرد گرایی بوده است. بی گمان موناهیتای عزیز می دانند که تصور افلاطون از خرد نه عقل پردازشگر که عقل خودبنیاد ذهنی است که به ذات خود فرمانده انسان بوده و از توانایی زایش اندیشه برخوردار می باشد. در برابر این دیدگاه، نظر ارسطو مطرح می باشد که خرد را نه در غالب ذهنی (Objective) بلکه شکل گیری روند اندیشه را در کنار رویداد می نگرد (Subjective). هانا آرنت این تمایز را به صورت زندگی ذهنی و زندگی عملی بیان می کند. تفکر ارسطو معیاری برای شکل گیری دموکراسی آتن بود و تفکر افلاطون (زندگی ذهنی) مبنای خردورزی دکارتی در عصر مدرنیته به شمار می رود. روند تاریخ و تجربه مدرنیته به خصوص آن چه به ظهور انقلاب های کارگری، جنگ های جهانی اول و دوم منتهی گشت، سبب بازگشت جریان فلسفه سیاسی به بنیاد ارسطویی پیوند اندیشه با رویداد شد. البته پیش از آن هگل در آثار درخشانی چون "پدیدارشناسی ذهن (Philosophy of Mind)" و یا "فلسفه راه حق (Right Philosophy)" به چنین اندیشه ای روی آورد و صد البته امروز بسیاری از فیلسوفان و روشنفکران سیاسی عمل خود را بر بنیاد پدیدارشناسی تاریخی قرار داده اند. روزگاری نگرش پدیدراشناسانه به تاریخ مساوی چپ گرایی و استالینسیم و مائوئیسم به شمار می رفت، اما تجربه های گران و مصیبت بار قرن بیستم اندیشه ورزان از هر سوی جهان خرد را به این واقعیت بنیادین رساند که بی توجهی به تاریخ آن هم با دید پدیدارشناسانه و تکیه صرف بر مبانی ذهنی افلاطونی، لایب نیتسی و... چه آثار رنج باری بر بشر تحمیل می کند. حتی اگر با دید پدیدارشناسانه موافق نباشیم اما تمامی متفکران بر این نکته اتفاق نظر دارند که خرد و اندیشه انسان با رویداد شکل می گیرد و تکوین و تبیین می گردد. به هر روی آن چه مهم است این نکته می باشد که در هر اندیشه ای خردورزی پردازشگرانه بنیاد و بنیان تحلیل و بررسی مسائل می باشد.
در هر حال، موناهیتا با استفاده از جمله ای از افلاطون چنین نتیجه می گیرند که مردم هر کشوری شایسته حکمرانانی هستند که بر آن ها حکومت می کنند. مساله مهم آن جا بروز می کند که ایشان مساله ای به نام "مین استریم" یا همان توده های خودمان را بیان می کند و در برابر آنان از طبقه نخبگان نام می برند و دلیل موفقیت کشورهای اروپایی را در حاکمیت نخبگان می دانند وگرنه توده های آن ها نیز همچون مردم ما خرد گریز هستند. کاری به این ندارم که این سخن تا چه حد صحیح است و این که به عنوان مثال تصویر مردم و توده فرانسه با گشودن کتابی، روزنامه ای و ... . مطالعه حتی به هنگام سفر با مترو و تاکسی شکل گرفته است. اما آیا این توده ها، این عوام نیستند که جامعه را می سازند؟ مگر جامعه از نخبگان تشکیل شده است؟ در ضمن این نخبگان چه کسانی هستند؟ لابد نمایندگان سنا در آمریکا، یا نشان گیرندگان سلطنت انگلستان؟ اگر نیک بنگریم هر کدام از ما تعریفی از نخبه ارائه می کند و شاید همین تعریف کننده خود در دایره نخبگان دیگری قرار نگیرد. خانم موناهیتا در ادامه بحث مسلمان بودن و ریشه های عمیق مذهبی مردم ایران ناشی از حکومت و اطاعت از قدرت می دانند. اگر ایشان به واسطه هر مساله ای در روزگار پس از انقلاب جلای وطن را بر ماندن ترجیح داده اند و هنوز هم چنین مناسب می دانند که با نام مستعار به نویسندگی ادامه دهند، اما بی گمان در روزگار پیش از انقلاب نیز خود شاهد عمق اعتقاد مذهبی مردم ایران بوده اند که بر حسب قضا بسیار بیشتر از امروز نیز بود. ایشان حتما شاهد برگزاری مراسم های مذهبی توسط شخص محمد رضا در مدرسه سپهسالار نیز بوده اند؟ این طور نیست؟
به نظر می رسد موناهیتای عزیز کمی در معنای سکولاریسم نیز دچار تناقض هستند. سکولاریسم تنها و تنها به معنای جدایی دین از اموری است که مربوط به دنیا می شود و امور دنیوی نیز توسط خرد انسان قابل حل می باشند. سکولار بودن هرگز به معنای دین نداشتن نبوده بلکه بسیاری از نیروهای سکولار حاضر از اعتقادات ایمانی قوی در آن چه مربوط به خدا می شود برخوردارند. اما متاسفانه در جامعه سیاسی ایران هنوز جدال های ایدئولوژیک پیش از سال 57 باقی مانده است، آن روزها بود که این مرزهای مذهبی و غیرمذهبی و سکولار و ... به وجود آمد. کار به آن جا رسیده است که ایران به عنوان تنها کشوری در جهان درآمده که روشنفکری نیز تجزیه شده به مذهبی و سکولار.
در پایان بخش اول از انتقادات به این نکته تاکید می کنم که روشنفکران ما همان گونه که روشنفکران سایر جهان نیز چنین عمل کرده اند ناگزیر از بازشناسی دقیق تاریخ و رویدادها و میراث کشور خود هستند که مشتمل بر ایران پیش از اسلام (زرتشتی)، اسلام و مدرن است، که این آخری به اعتقاد من در هیچ یک از ما به طور کامل بر قرار نیست.
------------------------------------------------------------------------------------------------
هنوز دوساعت از افاضات آقای جنتی نگذشته بود که میثم این متنونوشت