آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
مردی که مثل هیچ کس نبود
اولین کلاسی بود که پس از مدت ها می خواستم لااقل جلسه اول بروم ببینم چه خبر است. از بچگی با هر چه کلاس و آموزش و باید و نباید بود مخالف بودم. مامان می گوید بچه ام که بودم اولین کاری که یاد گرفتم راه رفتن بود، و دومین کار پیدا شدن توی کوچه وقتی کسی به من توجه نمی کرد. اصلا اعتقادی نداشتم و ندارم که آدم چیزی توی کلاس یاد می گیرد. شاید تاکید زیادم بر تجربه گرایی و پوزیتیویسم هم ناشی از همین روحیه آزمون و خطاییم باشد. به هر روی سر کلاس این آدم رفتم. اولش که وارد شد، مثل همیشه احساس کردم درنده ای مثل بقیه است که آمده فکر من را شستشویی دهد و اندک نرون های بازمانده از فرهنگ استبدادی هزاران ساله را بدرد. اما شروع که کرد از کلیشه ها خبری نبود. سخنان تکراری 45 % مید ترم ، 45% فاینال و 10 % هم ورک، پژوهش، تحقیق و اندیشه قابل تقدیر آن هم اگر لطمه ای به خشک اندیشی استاد جان نزند. به هر روی خیلی با حال گفت:"من نه این جا درس می دم نه درسی می خوام." بچه ها همه دست زدند، البته همه شامل آن سر در آخورهای استبداد زده نمی شود. من هم که ذوق فرموده بودم احساس کردم دارم برای کلایدرمن دست می زنم. برخواسته از صندلی و جنتلمنانه،"براوو،..". پس از رفع جو زدگی دیدم این استاد گرامی گفت مهم ترین اتفاق کلاس من توی تریا ست. هر کس دوست دارد با هم سر تیوری اطلاعات صحبت کنیم بیاید توی تریا آن جا با هم حرف می زنیم

احساس بسیار خوبی به او داشتم. همه دوستش داشتند. بچه ها حتی از رشته های دیگر می آمدند و با او هم صحبت می شدند. ایده ها را بسیار دوست داشت و هیچ کس را منکوب نمی کرد. نشد یک بار در اظهار نظر پیش قدم شود. ساده لوحانه ترین ایده ها را وارسی می کرد و دانشجو را مشتاق به آزمایش ایده اش می کرد. درسی که نایافتنی برای اکثر بچه ها به شمار می رفت به زیبا ترین و شیرین ترین درس تبدیل شده بود. آن قدر آزاداندیشی را ترویج کرده بود که بچه ها ایده های ناب تیوری اطلاعات را در اثبات یا رد پدیده ها استفاده می کردند. او آموخته بود هیچ چیز قطعیت ندارد و هیچ چیزی کاملا درست نیست و انسان هوشمند کسی است که در حال بهترین ایده را استفاده می کند. او به بهترین شکل فازی فکر می کرد،بد مطلق و خوب مطلق برایش وجود نداشت. با استاد خیلی روهم ریخته بودیم و او هم به علت روحیه خاص من علاقه ای ویژه به من داشت. گاهی که در ماشینش می نشستیم می دیدم که کسی به موبایلش زنگ می زند و عاشقانه و بسیار با محبت با هم حرف می زدند. به زندگی خصوصی او و آن همه مهری که بین او و همسرش بود حسودیم می شد

نتیجه های پایان ترم را که اعلام کرد، اکثر بچه ها نمره الف گرفته بودند و در ضمن پشتوانه ای قوی از مقالات تحقیقاتی نیز فراهم کرده بودند. پشتوانه ای که بعدها عاملی مهم در دریافت بورسیه های تحصیلی برایشان شد

با یکی از بچه ها قرار گذاشتیم یکم شیطنت کنیم و سر از زندگی خصوصی استاد در بیاوریم. من چند باری وقتی استاد تنها بود خانه اش رفته بودم ولی می خواستم این بار سر زده بروم تا همسرش را هم ببینم و دوستم هم یواشکی بیاید تو وکمی جاسوسی کند. در زدم استاد آمد دم در، در را که باز کرد استاد عادت نداشت آن جا بایستد و تا وقتی که با بندهای کفشم ور می رفتم پیمان رفت تو یک جا قایم شد. در خانه همسری نیافتم ولی افتخار مصاحبت با یک مرد دیگر با همان تشخص و آزاداندیشی استاد را داشتم. خداحافظی کردم و در دلم به پیمان می خندیدم که باید تا صبح کف می کرد

"سینا بیا ببین چیا گرفتم از استاد و همسرش؟!!". "همسرش، مگه اومد؟؟". "نه خره! همون یارو همسرش بود بیا که استاد جونت کونیه!!". "جون سینا بیا عکسارو پاک کن...". "چی چیرو پاک کنم تازه می خوام به عزیز جونت حال بدم، نکنه خودتم؟؟؟". عکس ها همه جا پخش شد. استاد قبل از این که اعدام شود فرار کرد و رفت فکر کنم سوید. و من ناراحت که باید حتما با تجربه می فهمیدی تجسس توی زندگی مردم بد هست؟؟ بچه های ترم بعدی هیچ علاقه ای به درس نداشتند. یکی از آن ها یک بار به من گفت :"درسته استاد بدی هست ولی از اون عوضی هم جنس باز که بهتره!!!". آری! استاد هم جنس باز اخراج شد و با اخراج او دیگر هیچ کسی مزاحم خشک اندیشی سر در آخوران نبود
پ.ن. اگرچه این داستان ذهنی است اما تجربه ای است که می توان در مکان های مختلف مشاهده کرد
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
salam
sale not mobarak.ghanun donia ine ke harchi ma anjam midim be khodemun barmigarde va kash hamishe faghat be khodemun bargarde balke gahi yek teife azimi az mardom va hata tarikho dar bar migire.in fuzuli ham az hamin daste karha bude ke vase yek omr bachehaye yek daneshgah az dashtane yek ostade khub mahrum shodand!agar che agar dar jasmeye azadi zendegi mikardim be in vaz dastan tamum nemishod motasefane eshtebahat ruye ham be khubi bana mishand!movafagh bashi.felan
Faraneh