آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
در میان دعوای ما گوژپشتی رد شد
از سر کار بر می گشتم. توی پیاده رو بود. مثل مورچه ای که باری بزرگ بر دوش داشت. براش مهم نبود کی از کنارش رد می شه؟ گدا یا خان یا لیبرال یا سوسیالیست یا.... گاهی تلو تلویی می خورد و دوباره به راه می امد. سرش پایین بود و می رفت. انگار 1000 سال است که این راه را می رود و حتی اگر کور هم شود برایش فرقی نمی کرد. عرق ریزان و خسته، زنجیری به پایش نبود اما انگار همین راه پیش فرض همیشه زنجیر پایش خواهد بود. گویی تمام رنج های تاریخ را بر کول خود می کشید و فریادی سر می داد. شب با "نخبگان" نشسته بودیم و دعوای لیبرلیسم و نیو مارکسیسم بود و او هم چنان بار به آن بزرگی را حمل می کرد و نشان طلا بر گردن رضا زاده می نشست. آری پیرمرد 70 ساله با کمری خمیده کیسه ای 2 برابر کیسه آرد حمل می کرد
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
خطتتو بولد کنی خوندنش بهتر و راحتتره و هم شیکتر سینا جان.