ميخواهم بنويسم دستم نميرود و اشک نميگذارد حتي اين صفحه را ببينم. همه چيز خوب است گردهماييهاي آرام و موفق. وعده ما ساعت 4 پارک دانشجو بود از 8 تا 8 راه ميافتی به سمت وليعصر براي تجمع آرام و غير سياسي روز جهاني زن. دلشوره دارم, نکند کسي حرفي بزند, گروهي بخواهد سوء استفادهاي بکند و براي بچهها گران تمام شود. دخترها با پلاکاردهايي حاوي اعتراض به انواع تبعيض عليه زنان و همينطور نفي خشونت و تجاوز روي زمين خندان نشستهاند برخي شاخهاي سبز در دست و همه سرود جنبش زنان را زمزمه ميکنند. جمعيت نزديک 500 نفر هستند و لحظه به لحظه زياد ميشوند. ناگهان نيروي انتظامي به همراه افراد لباس شخصي ميآيند. رييسشان از درون ماشين به جمعيت اخطار ميکند که متفرق شويد و تجمع آرام و نشسته زنان را که هيچ رنگ و بوي سياسي ندارد غير قانوني اعلام ميکند و زنان بدون توجه ادامه ميدهند اما همه ملتهب شدهاند. اخطارها تکرار ميشود و اين بار شديدتر اگر متفرق نشويد برخورد ميشود. ناگهان تودهاي از نيروهاي انتظامي نزديک به صد نفر مجهز به باتوم و سپر وارد ميشوند. زنان ايستادگي ميکنند زيرا آنها که با کسي درگيري ندارند, آرام نشستهاند و شعاري هم نميدهند. کمکم توهينها و بازداشتها شروع ميشود. دوربين يکي از بچه ها را مي شکنند و يک خبرنگار خارجي بازداشت مي شود. بچه ها پس از پايان قطع نامه بلند مي شوند و به صورت بسيار آرام و با لبخند به راهپيمايي کوچکي درون خود پارک مي پردازند. ناگهان مي بينيم دو نمي دانم چه بگويم ... ممم ... دو نفر مامور معذور به جان دختري بي گناه افتاده اند, مي زنند انگار و تو به ياد صحنه هاي سنگسار مي افتي. بچه ها احساساتي مي شوند و به مامور مي گويند "وحشي". دختر ناي بلند شدن ندارد. بچه ها ترک نمي کنند در پياده روي غربي خيابان وليعصر اينبار جمعيت بيشتري گام بر مي دارند، مردسالاران خون جلوي چشمانشان را مي گيرد، مي شنوي که سرکرده شان فرمان مي دهد "بزنيد" و تو در خود فرو مي ريزي. واژه اي که تنها در فيلمهاي مربوط به سه هزار سال پيش شنيده اي. باتوم ها بر سر و رو و پشت دختران فرود مي آيد. اشک چشمانت را فرا مي گيرد و ديگر نمي تواني ببيني. چشمانت را که باز مي کني مردي سياه پوش را مي بيني که به دنبال دختري افتاده چونان که انگار شهوت رميده اش را در خيابان مي خواهد ارضاء کند. شهوت جسمي و شهوت خشونت. چند پسر هم با او درگير مي شوند و دختر که روسري اش از سر افتاده و مانتو اش دريده شده بود نجات پيدا مي کند. همه را به زور باتوم متفرق مي کنند. از چهارراه وليعصر تا دانشگاه تهران پر از مأمور است. آنها از چه مي ترسند؟؟! وحشت از زن؟ در ميان تمام غمهايت کمي شاد مي شوي که با اين کار به نيروي زنان اقرار کرده اند. مأموران هم را از پارک مي رانند و هرکس چيزي بگويد باتومي و فحشي به انتظارش است. در برابر تمام اينها برخورد زنان را مي بيني که نه دست به خشونت لفظي و نه خشونت فيزيکي مي زنند. بي خشونتي عرياني به نمايش گذاشته مي شود و درسي براي همه. هنوز همه جا ايستاده اند، نسرين افضلي که از صبح چه در همايش 8 تا 8 و چه در پارک دانشجو حاضر بوده در ساندويچ فروشي نشسته است با دوستانش. دسته اي از نظاميان رد مي شوند، نسرين با موبايلش عکس مي گيرد ناگهان مي ريزند تو. باتومها را مي بيني که باز فرود مي آيد، موبايل نسرين که خود حتي کارت خبرنگاري دارد را مي گيرند، او به دنبالشان مي رود، مأموران باتومها را باز مي زنند. نايي برايش نمي ماند، مي ايستد، چند نفري دورش را مي گيرند، نفسي تازه مي کند و باز مي رود. در دل غبطه مي خوري به او و تمام زناني که در 8 مارس امسال به دور از هرگونه خشونت پيامشان را به جهانيان رساندند. پيام آنها نبود چيزي جز صلح، دوري از خشونت، رفع تبعيض جنسيتي، حق قضاوت زنان و رهايي. آنان با صداي آرام خويش باتومها را شکستند و روسياهي بزرگي براي مردسالاران به ارمغان آوردند. در دلت کمي نگراني که نکند اين سرکوب که در سالهاي اخير بي نظير بود جنبش زنان را خاموش کند اما به ياد تک تک دوستان زن آگاهت مي افتي که متحدانه و با جديت حماسه بزرگي آفريدند، از دانشکده حقوق دانشگاه تهران تا علم و صنعت و 8 تا 8 . اگرچه پايان غم انگيز بود اما ميزان آگاهي، ايمان و خروش آرام تک تک دوستانت روشنم مي سازد که آواي رهايي زنان با باتوم خاموش نمي شود. تا خانه زمزمه مي کني ... اي زن اي حضور زندگي ... به سر رسيد زمان بندگي ... جهان ديگري ممکن است.
من هم به زنان ایرانی افتخار می کنم ولی وقتی از تهران 12 میلیونی تو نوشتی تنها 500 نفر بودی
نمی دانم چه باید گفت یا هنوز مردم ناآگاهند یا جمعیتی خاموشنند که هر چی پیش آمد خوش آمد یا از این وضعیت راضی هستند یا خیلی ساده به ظلم ونادیده گرفته شدن حقوق انسانی اشان عادت کردند یا ... من نمی دانم
نومید و خسته بیر میشوند.
َشاملو
درود بر شما.
راستش از بیهوده گی خودم خجالت کشیدم.