آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
اشک منو که در آورد
چند روزی بیشتر نمانده به روزی که قرار است بیایی٬ شش سال نبوده‌ای٬ خیلی‌ها فراموشت کرده‌اند٬ خیلی‌ها خسته شده‌اند٬ خیلی‌ها هنوز هم می‌گویند حقت بوده است٬ جای تعجب ندارد٬ با آن برنامه‌سازی‌های صدا و سیمای وقت آدم‌ها سنگدل می‌شوند٬ اما هنوز هستند بچه‌هایی که همیشه اسم تو را می‌آورند٬ هنوز هستند کسانی که غیر از انتظار سال نو٬ منتظر اتفاق دیگری هم هستند و آن آمدن توست.می‌آیی٬ در را که باز می‌کنند آفتاب چشمانت را دقیقه‌ای می‌زند٬ پلکهایت را ببند٬ تنفس کن٬ با اینکه آلوده است٬ با اینکه بوی دود می‌دهد اما آزاد است که هوای زندان را از خاطر می‌برد٬ لبخندت کجا رفته است٬ چهره‌ات خسته است٬ اما امید عمق چشمانت خانه کرده است