آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
خشونت هنوز زنده است
"نیروهای موتلفین از شرق، غرب، شمال و جنوب وارد برلین شده اند." شنیدن همین خبر کوتاه، کافی بود تا مردمان دنیا از شرقی ترین نقطه روسیه تا غربی ترین سواحل ویکتوریایی و حتی از آن هم دورتر در آمریکا جشن های بزرگ به پا کنند. خبر دیگر جشن را به انفجار شادی تبدیل کرد، "هیتلر، دیکتاتور خونریز آلمان خودکشی کرده است." رسمی اروپایی است که در مرگ افراد، چهره غم در هم کشند، در کلیسا جمع شوند و آوازهای مذهبی بخوانند، اما مرگ هیتلر هم صدا شد با باز شدن در بطری های شامپانی و پایکوبی هایی که صدایش هنوز در گوش تاریخ است

شست و یک سال از آن روزها می گذرد. روزهای خون و آتش، شب های پناه گاه، پیاده روی های آوارگی، تن آش و لاش سربازان، پشته زنان قربانی خشونت جنسی سربازانی که 5 سال از عمرشان در آرزوی لحظه ای خوش در جبهه ها گذشته بود، انسان های سوخته در کوره های آدم سوزی، کودکان پریشان از هر سو دوان، نامزدهای ناکام و در یک کلام خشونت

هر سال این روز در کشورهای جهان جشن گرفته می شود و دنیا در طلب صلح، آرامش و زندگی و در یک کلام پاسداشت انسان هم صدا می شود. 61 سال پس از فتح برلین این پایگاه خشونت و دمیدن بر طبل وحشت می گذرد، هم چنان، انسان ها در دارفور کشته می شوند، آن ها که آسایش زندگی بشری را بر نمی تابند در افغانستان و عراق شعله های خشم بر تن آزرده انسان دمیدن می گیرند، چارلز تیلور در اریتره کودکان را تبدیل به بردگان خشونت ورزی می کند، آن طرف تر در کره شمالی مردمان طعمه زیاده خواهی های نظامیان می شوند، انسان ها در ابوغریب و گوانتانامو بی ارزش می شوند و

اما بد نیست برای آن که ابعاد خشونت را بشناسیم و در پیرامون شکل گیری انسان خشونت ورز تفکری بکنیم. نگاهی بیفکنیم به تاریخ و اتفاقا شخص هیتلر. هیتلر چه کسی بود؟ زاده خانواده ای فقیر در اتریش که مجبور بودند برای تکه نانی ساعت ها در صف انجمن های خیریه بایستند. او از کودکی یاد گرفته بود که برای نان و جا باید بجنگد، در غیر این صورت راهی برای زیستن نیست. هر کس که جای بیشتری را در سیطره خود داشته باشد، نان بیش تری و سهم بیش تری از زندگی دارد

آلمان در جنگ جهانی اول شکست می خورد، هیتلر سربازی است در جنگ، فاتحان نبرد کشورش را تکه تکه می کنند، بخشی را به لهستان، قسمتی را به چک و... او به سیاست وارد می شود، تاریخ می خواند و با سرگذشت ملت ها آشنا می شود. او برای خود، کشور و نژادش احساس حقارت می کند. توهمی جانش را می گیرد، مگر آلمان چه از انگلستان و فرانسه کم دارد که تنها بخش کوچکی از گیتی در اروپای غربی سهم اوست و یا بریتانیا چه بیش تر دارد که خورشید در افق های امپراتوریش غروب نمی کند؟ اما درد دیگری نیز با او هست، طبقات پایین اجتماعی در درون هم نژادانش هستند که او در کودکی طعم درد آن ها را چشیده است. آن ها که گرمای آتش کارخانه و سنگینی بار و مشقت بر دوششان بود و در برابر یک سوپ ساده تمام سهمشان از لذت های جهان بود. چنین بود که جرغه های ناسیونال سوسیالیسم، یا به اختصار نازیسم در ذهن هیتلر جوان شکوفه زد

صدای گام های ایدیولوژی نژادپرستانه ناشی از حقارت هیتلر بلند و بلندتر می شد، نژاد ژرمن که در دوران حقارت تاریخی خود به سر می برد، هم صدای او شده بود. یهودی ها بدند چون هم نژاد ما نیستند، چون آن ها هستند که جهان را در سیطره استثماری خود دارند. هیتلر هم چون تمام پیشوایان ایدیولوژیک جریان ساز تاریخ می شود و مانیفستش را در "نبرد من" به مردمش هدیه می کند

همواره در طول این سال ها از جنگ جهانی دوم و فجایع آن بسیار شنیده ایم، اما چرا هیچ گاه نظری به دوران پیش از آغاز جنگ نینداخته ایم، آیا تمامی مردم آلمان با هیتلر هم صدا بودند؟ آیا هیچ مخالفتی با وی نبود؟ روشنفکران چه نقشی داشتند؟ شاید برای درک سیه روزی مردم آلمان در دوران پیش از جنگ هیچ اثری زیباتر از مجموعه نمایشنامه های برتولت برشت زیر عنوان "ترس و نکبت رایش سوم"، گویای واقعیت نباشد. دورانی که دستگاه ایدیولوژی نازی و کارگزارانش، بخشی از مردم را چنان مسخ کرده بودند که اگر صدای مخالفی حتی در یک صف نان شنیده می شد، روز بعد آن صدا در گلو خفته بود، زیرا نفر پشت سر او بر روی لباس آن سیه روز نشانی گذاشته بود تا ماموران امنیتی شناساییش کنند. یهودیان یک به یک آزار می دیدند، بسیاری مجبور به ترک خانه و کاشانه شده بودند، پاک سازی نژادی نه در زمان جنگ که سال ها پیش از آغاز جنگ جهانی دوم شروع شده بود. دسته دسته روشنفکران آلمانی در لیست سیاه قرار می گرفتند، یکی یکی بازداشت می شدند و یا مجبور به جلای وطن. ایدیولوژی نازی بسیاری از آثار افتخار آلمان و بشریت را در کتاب سوزان ها از بین برد. هیتلر جامعه را به دو پاره تقسیم کرده بود، دسته ای که او را خدایگانی بر زمین می دانستند و دسته ای دیگر که با وجود نفرت از او چاره ای جز هم راهی نداشتند. رژیم وحشت تمامی رسانه ها را در دست داشت، مطبوعه ها ارگان های دروغ پراکنی آن دستگاه بودند

اما به واقع آیا هیتلر تنها چنین بود و لایه های فکری او بود که چنین شکل گرفته بود. حقیقت این است که آن پسر فقیر زاده، بزرگ شده در غم نان و مکان و نچشیده طعمی از زیستن، توانایی اندیشیدن ندارد. او کسی است که از انسانی تنها حیوانیتش را می فهمد و نزاع برای بقا. کینه و نفرت و انتقام تمامی مغزش را فرا گرفته است. این جاست که اندیشه می میرد و در مرگ خویش هر آن چه نامی از اندیشه دارد را می سوزاند. آن هنگام که اندیشه می میرد، انسان ارتباطش را با رویداد از دست می دهد، گفتگوی خود با وجدانش را قطع می کند و تمام وجه های حیوانیت و توحش درونش رشد می کند. چنین فکری سراسر کینه و نفرت و انتقام برای همه گیر شدن نیاز به دستگاه و ایدیولوژی دارد، هیتلر از حقارت تاریخی مردم آلمان استفاده می کند و نژاد برتر، آن سوتر در شبه جزیره کریمه، استالین از عقب ماندگی خلق های روسیه و وعده عدالت و برابری و حکومت جهانی

هر ساله در سال روز مرگ هیتلر که مقارن است با شکست متحدین در اروپا، جهان این صحنه ها را به تصویر می کشد و وجه دهشت بار، وحشت انگیز و خشونت گرای انسانی را جلوی رویش می آورد و این که انسان می تواند تا کدامین درجه سقوط کند. امروز اگر هیتلر به نماد خشونت در جهان و نفرت از او برابر با نفرت از جنگ و سلاح و کشتار و ترور و استبداد دانسته می شود، بی سبب نیست. حکایت سیه روزی مردمان نه آلمان بلکه جهان است، مردمانی که به تعبیر زیبای نویسنده محبوبم هاینریش بل، در "خانه بی حفاظ" مانده اند. مردمانی که از یک سو مسخ در اندیشه دستگاه ایدیولوژی شده اند، به پیامبرانی دروغین سرسپرده اند و همین نیرومندشان می کند، اما از سوی دیگر ارتباطی با وجدان خود ندارند، حقارت خویش را نه به دست خود که زاده سرنوشت و دیگران می دانند و همین آن ها را ضعیف و ترسو می کند. سگ های هاری را مانند که در گوشه ای کز می کند و منزوی می شود و به ناگاه حمله می برد و می درد و می کشد. جهان این روزها را به یاد انسان می آورد تا شاید انسانی درسی آموزد و شعله های کین جویی، نفرت و انتقام را در مغز خویش خاموش سازد و اندیشه را در بطن هستی جاری سازد
پ.ن. یادی از حماسه امیرکبیر در سال 1375. اندیشه ای در محاق است دوستان. من در آشنایی با خردورزی مدیون رامین جهانبگلو هستم. نمی دانم روشنفکران دینی عزیز که تا یکی شان آخ می شود زمین و زمان را به هم می دوزند و البته حق هم دارند در برابر این جفا چه می کنند. به هر حال بخوانید این جا و این جا را