آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
جهانبگلو در تاریک خانه اشباح
همیشه همان
اندوه
همان
تیری به جگر نشسته در سوفار
تسلای خاطر
همان
مرثیه ای ساز کردن
غم همان و غم واژه همان
نام صاحب مرثیه
دیگر
همیشه همان
شگرد
همان
شب همان و ظلمت همان
تا "چراغ"
هم چنان نماد امید بماند
راه
همان و
از راه ماندن
همان
تا چون به لفظ "سوار" رسی
مخاطب پندارد نجات دهنده یی در راه است
و چنین است و بود
که کتاب لغت نیز
به بازجویان سپرده شد
تا هر واژه را که معنایی داشت
به بند کشند
و واژه گان بی آرش را
به شاعران بگذارند
و واژه ها
به گنه کار و بی گناه
تقسیم شد
به آزاده و بی معنی
سیاسی و بی معنی
نمادین و بی معنی
ناروا و بی معنی
و شاعران
از بی آرش ترین الفاظ
چندان گناه واژه تراشیدند
که بازجویان به تنگ آمده
شیوه دیگر کردند
و از آن پس
سخن گفتن
نفس جنایت شد

ا.ش

اوایل دهه 70 بود. هنوز نشریه آدینه منتشر می شد. سردبیر این نشریه وزین ادبی کسی نبود جز فرج سرکوهی، نویسنده ایرانی. خانه فرج که تماس می گرفتی و با او کار داشتی، همسر مهربانش هیچ نمی گفت، اشکی، بغضی و یا آهی تمام پاسخی بود که می شنیدی. فرج گم شده بود، اما گم نشده بود به قول مسعود بهنود، روزنامه نگار فرزانه، می دانستیم در کدام ناکجا است. فرج آمد از ترکمنستان!!! سفری بدون اطلاع، بی هدف و بی اعلام. دیگر بار فرج گم شد، این بار سر از آلمان در آورد

دوم خرداد آمدو نسیم خاتمی. فضا بازتر شده بود، مردم می پرسیدند فرج اگر آلمان بوده، چرا به دیدار نزدیک ترین دوستانش در آن جا نرفته است و... ناکجا پیدا شده بود، فرج نه در ترکمنستان بود و نه در آلمان، بلکه در همین ایران بود و در پیشگاه دستگاه بازجویی سعید امامی. صفحه ها اعتراف و اقرار به جاسوسی را امضا کرده بود. فرج از ایران رفت و به آلمان پناهنده شد

آذر ماه 1376 بود. پاییز بود، اما در وادی امید انسان هایی که خاتمی را نماد تمام آرزوهایشان می دانستند، خانه و کوچه و خیابان سبز بود. آذر ماه اما برای مبارزین ایرانی ماه تلخی بود، یادآور سرخی بستر تن مثله شده شهید دکتر کاظم سامی بود. سعید امامی و عالیجنبان سرخ پوش را سبزی نگاه مردمان، تاب نیاورد، باید خانه و کوچه و خیابان سرخ می شد. حکم ها صادر شد، لیستی از بیش از 150 نفر تهیه شد و کار آغاز گشت. پروانه مجد اسکندری و داریوش فروهر نخستین قربانیان فرامین جدید شدند. آن دو مهربان که مبارزه را از آغاز دوشادوش هم به پیش می بردند، تقدیر بود تا در آغوش یکدیگر جانشان را فدای آزادی و آبادی ایران کنند. البته درگذشت مشکوک مجید شریف، نویسنده و مترجم در اکثر گفته های غیر رسمی به عنوان نخستین قربانی سعید امامی، به شمار می رفت

محمد مختاری ناپدید شد. همه امید داشتند که او نیز مانند فرج در ترکمنستان و یا آلمان باشد. تن پاکان وطن، پروانه و داریوش را در آرامگاه ابدیشان می گذاشتیم که آن خبر تلخ آمد. تن بی جانش را در گوشه ای از تهران یافته بودند

"آن روز این جا جلسه داشت، در همین دفتر، آمد و ناهار هم ماند،می خواست کتاب جدیدی را بنویسد و یا شاید هم ترجمه کند، بعد از ظهر باید به یک جلسه می رفت ولی هیچ وقت به آن جلسه نرسید...همسرش با اینجا تماس گرفت و پرسید که یعنی چه شده است؟ همسرش نگران شده بود، و دو روز بعد جسدش رو در حالی که با ضربه های چاقو کشته شده بود، پیدا کردند، پوینده این طوری کشته شد، از روبروی همین دفتر در خیابان ایرانشهر دزدیده شد و بعد ...". تا کنون زیباتر از این توصیف محبوبه حسین زاده عزیز از فاجعه قتل محمد جعفر پوینده، ندیده ام

دفتری که پوینده آخرین نگاه را به یاران انداخته بود، نبود جز دفتر پژوهش های فرهنگی، یعنی همان جایی که رامین (دکتر جهانبگلو خود دوست دارد چنین صدا شود)، در اتاقی می نشیند ودر آن پذیرای اساتید و فلاسفه بزرگان جهان می شود، گفتگوها انجام می دهد، دامن دامن بذرهای اندیشه را مزرع سبز میهن و جهان می پاشد. نویسنده کتاب ها و مقالات ارزشمندی چون تاملات هگلی، ایران بین سنت و مدرنیته، گاندی و ریشه های عدم خشونت، نقد عقل مدرن، بین گذشته و آینده و... در ماه های اخیر در سرزمین 72 ملت، با مذاهب و اندیشه های رنگارنگ که در سایه مبارزه بی خشونت گاندی نام بزرگ ترین دموکراسی جهان را بر پیش گاه خود می بیند، یعنی هندوستان به سر می برد. حاصل آن گفتگویی بود که با دالایی لاما رهبر تبت و از طرفداران اندیشه بی خشونتی انجام داده بود. از فرودگاه دهلی با خانه تماس می گیرد

پروژه ای که خاتمی رییس جمهور وقت نام "قتل های زنجیره ای" برای آن برگزید، شوکی بزرگ بر حرکت گسترده مردم ایران برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود. هم چنان حاکمان را اندیشه آن بود تا منشایی خارجی بر ددمنشی ها بیابند. این بار کسی به داد دگراندیشان، روشنفکران، سیاست مداران و نویسندگان خارج از حکومت رسید، که به لایه های سنتی حکومت در دهه 60 وابسته بود. موسوی خویینی ها در اقدامی که بی تردید در تاریخ پر از فراز و نشیب ایران ثبت خواهد شد، پرده از پروژه ای کثیف، خونین و تاریک در دشمنی با اندیشه و بیان برافکند. "مردم دیگر با حرف هایی چون اعلام وابستگی عاملان این حادثه به آمریکا و صهیونیسم راضی نمی شوند." همین جملات باعث شد تا فردای انتشار آن شماره تاریخی روزنامه شهید سلام، وزارت اطلاعات در بیانیه ای رسمی بخشی از عوامل "خودسر" آن وزارت خانه را مسیول این قتل ها معرفی کند. تلاش ها آغاز شد، روزنامه ها نوشتند، سخنرانی ها شد، خاتمی هرجا که پای می گذاشت، باید افشا می کرد، ... تمامی نام ها و تمامی آن پروژه عظیم به نام چهار نفر خلاصه شد و سعید امامی سرکرده این باند شناخته شد. مردم داد خواستند این بیداد را، اما حکومت تقریبا خواست

اکبر گنجی، با حمایت شجاعانه سعید حجاریان، پای به عرصه گذاشت، هنوز صدای رسای مقالات گنجی در افشای شکل گیری و کلید خوردن پروژه حذف دگراندیشان، در "تاریک خانه اشباح"، در گوش آنانی است، که آن روزها دل در گرو رویای رهایی داشتند. خاتمی از کور شدن حلقه این جریان و پایان چنین اعمالی در وزارت اطلاعات یاد می کرد و آن را بزرگ ترین افتخار خویش می دانست. تعطیلی "سلام"، جنایات 18 تیر 1378، ترور سعید حجاریان، بازداشت و محاکمه اکبر عزیزمان، و در یک کلام بخش بزرگی از تمام بحران هایی که خاتمی در 8 سال اصلاحات با آن روبرو بود، پاسخ "تاریک خانه اشباح" به افشای منشا داخلی بسیاری از ترورها، بازداشت های غیر قانونی و... در طول 27 سال اخیر بود. سعید امامی برای قتل های زنجیره ای، تنها "آیشمن" برای واقعه هولناک هولوکاست به شمار می رود، رهبران و اندیشه ورزان تاریک خانه هم چنان زنده اند. "هویت" سازان، اقرار گیران، صادر کنندگان فتاوای قتل و اعدام هنوز آزادند و بیدار

از رامین خبری نیست، جز اشک های همسر و مادر و خبرهای ضد و نقیض یاران. سکوت همسر رامین چه قرابت تلخی دارد با سکوت همسر فرج، با اشک های یاران سعیدی سیرجانی و چه پیوندی می خورد با شوک سکوت اندوه بار همسر گرامی دکتر کاظم سامی که تن خون بار همسرش را نا باورانه می نگریست. این بار وبلاگ نویسان و دانشجویان به میدان می آیند، نه رامین در ترکمنستان است و نه در آلمان او در همان ناکجایی است، که فرج بود، که سحابی ها را جلوی دوربین می برد، که سعیدی سیرجانی را وادار به اقرار می کرد. میان بازداشت گاه اطلاعات و اوین تردید است. در نهایت خبر تایید می شود و جرم رامین "ارتباط با بیگانه و جاسوسی" است. این جرم سابقه ای دیرین تر دارد و تا محاکمه عباس امیرانتظام امتداد می یابد. چند سال پیش زهرا کاظمی به این اتهام در جریان بازجویی ها جان باخت. خبر تلخی می رسد که رامین در بیمارستان اوین است. آن ها که در سال های اخیر در بند بوده اند می گویند، سکوت در این شرایط امری است که بازجویان می خواهند به خانواده زندانی القا کنند، اما این در بحرانی کردن شرایط بیش ترین کمک را می کند. سکوت جایز نیست و باید بیان شود. آن روز مجلس در دست اصلاح طلبان بود و افرادی چون محسن آرمین آتشین سخن ها در محکومیت فاجعه قتل زهرا کاظمی و بازداشت آقاجری بیان داشتند. پرونده زهرا کاظمی که چنان شد و حکم اعدام آقاجری هنوز لغو نشده است. امروز هیچ نداریم جز قلم ها و حنجره هایمان. سخن را با جملاتی از آن یار دور از وطن لیلی پورزند که پدر بزرگوارش به جرمی مشابه در بند خانگی است پایان می برم

"می دانم نیستی که بخوانی ولی می دانم که خواهی بود و خواهی خواند
جمعه شب گذشته با شنیدن نام تو از تلویزیون سی تی وی کانادا بر جا خشک شدم. می خواستم خود را به نشنیدن بزنم و یا باور کنم که جملۀ اول گویندۀ اخبار که حاکی از دستگیری تو بود را به اشتباه فهمیده ام. نیم ساعت از روی مبل تکان نخوردم تا اخبار دوباره تکرار شد. درست شنیده بودم: " محقق و پژوهشگر ایرانی – کانادایی به نام رامین جهانبگلو در ایران بازداشت شد..." نمی دانستم چه کنم. حیران بودم. نفسم تنگ بود
می دانم که امروز دغدغۀ آزادی تو بسیاری را دل مشغول کرده. آزادی که حق مسلم انسان است. انسانی که عقیدۀ صلح جویانه و آزاد منشنانۀ خود را در نوشتار و گفتارخود بلند بلند فکر کرده است. آزادی که نبود آن حقوق شهروندی انسان را مخدوش می کند و پایه های قواعد حقوق بشر را لرزان می کند
من بنا به تجربه های تلخ سال های اخیر تنها به یک اصل ایمان دارم و هیچ دلیل و برهانی ذره ای بر این اعتقاد راسخ من خدشه وارد نمی کند و آن این است: " دوستان ، سکوت جایز نیست." سکوت همانا خواستۀ متعرضین به حقوق شهروندی است. سکوت دیگران، زندانی را در دستان زندانبان تنها و مظلوم و رها شده ، وا می نهد. سکوت در مقابل بی عدالتی ، حرکتی بس خوشایند برای سرکوبگران است. عبور از مرز سکوت، تنها نوشداروست. سکوت را بشکنی
رامین عزیز، ما یک صدا از حق تو دفاع خواهیم کرد