آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
از رنجی که می بریم
هنوز اول مهر ماه نرسیده است اما گویی شمشیرها از رو بسته می شود. نزدیک ظهر است با مهدی تماس می گیریم برای حال و احوالی، می بینم افسرده است. می گوید داشتم نشریه را توزیع می کردم که نگهبانی به سمتم آمد و همین طور بی هیچ حرفی مشتی حواله صورتم کرد. وقتی پرسیدم چرا می زنی مشت دوم را حواله ام کرد. مهدی پور رحیم این صحنه ها را کم ندیده است چه آن روزها که در بازداشت بود و شکنجه گران بدون هیچ دلیلی مشت و لگد و شلاق حواله اش می کردند و چه آن روزها که پلیس نظامی باتومش را بر تنش فرو می آورد. اما امروز دیگر گونه بود. باورم نیست نگهبانی به او تعرض کند او که با تمام اقشار ضعیف جامعه مهربان بود و به خصوص نگهبانان. بارها دیدمش در پرسیدن حال و احوال خانواده های رنج دیده این قشر. اما واقعا داستان چیست؟ از چه می ترسند؟ نشریه ای قانونی؟ نه! بچه ها دیده بودند که نگهبان بیچاره از مافوق دستور گرفته چرا که خود جزای این کارش را به خوبی می داند. اخراج و ... پس از آن که نزدیک به 90 تن از دوستانمان را با وجود قبولی در کنکور ارشد از راهیابی به دانشگاه بازداشتند و در عوض آن ها را روانه حراست و... نمودند گویی اکنون نوبت بستن شمشیر از رو آن هم از آغازین روزهای دانشگاه است.
اما مهدی جان این جا سخن با آن نگهبان نمی گویم. از بیگانه نمی نالم. برخوردش به یک آن از دل می رود اما چه بگوییم از دوستان؟ از آن ها که این روزها ما را به باد طعنه و تهمت گرفته اند و بی لیاقتی خویش را با بی صداقتی و بی شرافتی در پرده حرف های پر طمطراق آن پای منقل نشینان پنهان کرده اند. نام خود را فعال گذاشته اند و ادعای اصلاحشان می شود. پاکان را خشونت طلب و عقب مانده می پندارند اما خود در دستگاه کسانی کار می کنند که اگر نگوییم روزگاری خود بلندگوی خشونت که لااقل همکارانشان بوده اند. مهدی دلم گرفته!! آن پسرک که خود گذشته اش را می دانی و امروزش نیز همچنین حتی احترامی که هیچ نگاه خوشایندی ندارد. مهدی حرف های نگفته بسیار و بغض های نترکیده نیزاری در قلب است. اما دل قوی می دارم که می دانم این را جز تازیانه ای برای تکامل نمی دانی، همان گونه که ... سطور قلبم را خود بهتر می دانی.