آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
پایان امیدها؟
این نتایج بررسی صلاحیت ها که آمد خیلی ها سخن گفتند، یک عده که خوب معروفند به تحریمی، مثل همیشه گفتند، مگر ما نگفتیم که اصلا شورای نگهبان اجازه انتخابات را هم نمی دهد و یک عده که معروفند به شرکتی هم باز مثل همیشه فرمودند که این صندوق چه انتخابات تنها جایی است که از آن دموکراسی بیرون می آید و آگاهان هم گفتند خوب گیرم دموکراسی از آن بیرون آمد، رفاه اقتصادی، برابری و برخوردای مردم از حداقل امکانات هم فراهم می شود؟ برابری حقوقی و غیر حقوقی زنان و مردان تامین می شود. مثلا فردا که برویم توی خیابان نمی بینیم که پدری دائما به دخترش تذکر بدهد که این ور برو آن ور نرو. آیا در این دموکراسی یک سوسیالیست یا از آن طرف یک لیبرال واقعا از دسترسی برابر برای انتخاب شدن برخوردارند یا نه انتخابات شبیه شوی تلویزیونی خانم کلینتون و آقای اوباماست. آیا تفکر نقاد، نقدپذیری و نقد کردن به جای تعریف و تمجید می نشیند؟
جالب هست که هردو طرف این معادله مردم ایران را گوسفندانی فرض می کنند که آقایان برایشان باید تصمیم بگیرند و تو گویی هر دو صندوق رای را چونان موهبتی می دانند که از درون آن یا سرنگونی حکومت و یا دموکراسی در می آید.
حالا یک وضع جالب پیش آمده، اصلا همه رد شده اند. تکلیف 196 صندوق روشن است از الان. اما من کاری به این ندارم که می بایست در انتخابات شرکت کرد یا نه و نه اصلا خودم را در جایگاهی می دونم که برای مردمی که دارن از نزدیک رنج می کشن تصمیم گیری کنم. اما به هر حال در این دوره خیلی ها واقعا می خواستند شرکت کنند، احساس می کردند می توانند رنگ را از سیاهی به خاکستری میانه تبدیل کنند. فکر می کردند، شاید کشورشان را از پرتگاه تباهی یک چند کیلومتری دور کنند. اما نگذاشتند. من از این بسیار بیشتر از هر چیزی ناراحتم. من از این ناراحت نیستم که افرادی مانند هادی غفاری رد شده اند، آن ها تاوان کارهایی را می دهند و محصولی را برداشت می کنند که خود کاشته اند. یادم نمی رود آن صحنه را که هادی غفاری کفشش را در آورد و بر سر بازرگان کوبید آن هم زمانی که بازرگان از آزادی انتخابات دفاع می کرد. اصلا این صحنه عین خجالت تاریخ است. اصلا کار ندارم که بازرگان چقدر عظمت داشت و چقدر آزاده بود، همین که یک آدم که معلوم نبود اصلا کجا درس خونده؟ کی بوده؟ بیاد به یکی از بهترین اساتید آن وقت ما، یک آدم روشنفکر چنین کند واقعا دردناک هست. چیزی که متاسفانه جز فرهنگ ما شده و آن هم بی احترامی به نخبگان برای آن که بگوییم ما طرف مردم هستیم. به هر حال من ذره ای احساس نارحتی نمی کنم، که محسن آرمین، جلایی پور و سایر عزیزان رد صلاحیت شده اند، آنها قربانی همان روندی هستند که خود آغازگرش بودند و نطفه اش از تسخیر سفارت خانه آمریکا بسته شد. اما من از این ناراحتم چرا به امید میلیون ها آدمی که تنها کورسوی امیدشان برای نجات از فلاکت این انتخابات بود بی اعتنایی شد؟
ملتی به یک چیز امید می بندد، و بعد همان تک امیدش هم از او گرفته می شود؟ می دانید نتیجه این امر چیست؟ نتیجه بازی با احساس مردم؟ کاش نمی دانستید و چنین می کردید، اما می دانید و عمدا می کنید که چه بشود؟ واقعا می پرسم از خودم گاهی این آدم های دیکتاتور منش را که می بینم، این هایی که خود را محور عالم می دانند، فقط حاکمیت هم نیست، همین نزدیک خودت، بهترین دوستت می بینی که فقط تو را تا وقتی می خواهد که بله قربان گویش باشی، مباد که انتقادی کنی. واقعا چرا؟ من در فهم دیکتاتورها واقعا عاجزم؟
-------------------------------------------------------------------------------------------------
یک نشریه فمینیستی خوب دیگه جدیدا ظاهرا شروع به کار کرده و واقعا هم پر پیمان هست. من این مطلب خانم نوشین خراسانی را خوندم که واقعا عالی هست و به همه پیشنهاد می دم که بخوننش.