آوای رهایی
پراکنده های سینا مالکی
خاطره ها
ما مانده ایم و خاطره روزهایی که دم به دم دور می شوند، ما آدم دیگری می شویم و غریبه تر. تو گویی مهرماهی دیگر نیست که بروی و دانشگاه را شروع کنی. مهر ماه هشتاد بود، چرا این قدر نزدیک جلوه می کنه، نمی دونم. هنوز روز ثبت نام را به یاد می آورم، مسخره بازی های رجیستر کردن در دانشگاه... یاد تک تک بچه های آن موقع، بهترین هایشان الان هرکدام یک گوشه دنیا هستند... این ها قرار بود آن کشور را بسازند، برای آن کشور شدند خاطره، برای دنیای جدیدشان غریبه....
واقعا نشستن توی تریا و دود کردن یک سیگار به صدتا جایزه بهترین مقاله در فلان کنفرانس می ارزه... روزهایی که دیگر تکرار نخواهد شد و من مسئولینش را نه فراموش می کنم و نه می بخشم.